قسمت هفت(اقدس)

326 45 17
                                    


جواد:لطفا ساکت باشيد....
روز از نو روزى از نو.جواد ايندفعه کلاس زبان گزاشته:|
من نميدونم چرا اين بچه بورسيه نميشه بره؟
جواد به نوشته هاى رو تخته اشاره کرد و گفت:تکرار کنيد.ريلکس
جعفر:ريکسست
جمال:ريسسک
جواد:يعنى استراحت کردن
جمال:اوووو.کاکو پس آدامس ريسسک يعنى آدامس استراحت کرده؟
جواد:لطفا از جو درس خارج نشويد...حالا بگوييد جواب لايک چيست؟
جعفر و جمال:کامنت
جواد:خيلى بى فرهنگيد
جمال:چاکروم
جواد خواست خطکشو پرت کنه ديگه فشار زندگى نزاشت و ادامه داد:حال ميخواهم جمله هاى سوالى را توضيح دهم
جعفر:ببم بلديا...
جواد ديگه خطکشو پرت کرد رفت.
_بابا چرا اينطورى ميکنيد؟
جعفر:به من چه؟جواد مثله پيجيس که نه لايک ميخورد نه کامنت
-اون موقع هنوز پيج نبود
جعفر:من ديه حرفمو زدم.
.
نايب:تو خجالت نميکشى؟الان پنج روزه اينجايى ها.
دستمو رو عمامم کشيدم و گفتم:من از خداااامههههه.که برم خونه
اون روانشناسه روانيم که نگفت کى برميگردم خونه.
پاشديم رفتيم سفره خونه ى جمال.باز پليسا ريخته بودن تو سفره خونش.
رفتيم جداشون کرديم و حالا سخنان اعظم پليس و جمال را ميشنويم.
دوتا دستاى جمال رو گرفتن هى ميخواد بپره پليسو بگيره:ولوم کنيد برم بهش حالى کنوم.
پليس:چه غلطى ميخواى بکنى؟
جمال:بزنومت.
پليس:بلدى؟
جمال:گو بخور:|(من به خاطر اين کلمه ى زشت عذرخواهى ميکنم)
جواد:برادر معموره قانونه ها
جعفر:پس گو نخور(من به خاطر اين کلمه زشت تر آب شدم رفتم تو زمين:|)
نايب آستيناشو کشيد بالا گفت:داداش تو ميزنى يا من بزنم؟
_چيو؟
نايب:چلوکبابو.خو پليسو ديگه.
_تو بزنم.
نايب آستيناشو کشيد پايين گفت:برادر من حالت دستم خوب نيست.تو خالکوبى دارى بهتره.تو برو
_الان حالت دستم خوبه؟
نايب:عالى.
دستمو رو کمرم گزاشتم و يه ابرومو دادم بالا و گفتم:الان چى؟
نايب:عالى
_پس يه دوربين بده.
نايب آستيناشو دوباره کشيد بالا.....
ولى بازم کشيد پايين گفت:هوا سرده.خو تو برو.
.
خلاصه بعد از کلى دعوا بين منو نايب که کى بره ديديم پليسا رفتم.
جمال جان هم داره کارشو انجام ميده
ماهم رفتيم نشستيم تو سفره خونه.
رفتم دستشويى و وقتى برگشتم شنيدم نايب و جعفر باهم بحث ميکنن.منم گوش وايسادم.
نايب:الان ديگه خيلى وقته اينجاس بايد کلشو بکنيم و بخوريمش.
جعفر:ها کاکو.موهم موگوماولى اينا گوش نميدن
چشمام اندازه ى باسن نيکى ميناج گنده شد(من عاشقه نيکيمااا:)
دوستام ميخوان منو بخورن؟؟؟
منم دويدم از سفره خونه زدم بيرون.
جمال:کاکو چايى نخوردى.
من اصلا برنگشتم ببينم چى ميگه.نايب هم افتاده بود دنبالم.
رفتم از سره مانکن دمه يه مغازه چادر برداشتم و گزاشتم رو سرم تا زماغمم کشيدم بالا.
نايب اومد ازم پرسيد:ببخشيد خانوم.شما يه دفتر نقاشى نديديد.
منم به علامت منفى سرمو تکون دادم و نايب رفت.
سرمو برگردوندم که که برم.ديدم مرده سيبيل کلفتى کنارم وايساده و برامن ابرو ميندازه بالا بالا.
.
_و با قدرتى که دارم اکنون شمارا زن و شوهر اعلام ميکنم.
:|
با صداى کلفت مردونم داد زدم:من نميخواااامش
بعد پاشدم رفتم.بيچاره شکست عشقى خورد داغوون
اومدم بيرون چادرو دراوردم و انداختم رو شاخه ى درخت
همون موقع نميدونم جمال از کجا پيداش شد اومد گفت:کاکو تو کجايى؟مو داريم مثه چى دنبالت ميگرديم.
دستمو براى دفاع جلو گرفتم و گفتم:اگه کارى کنيد ميگم شوهرم بخورتتونا.
جمال با مهربون ترين حالت ممکن اومد جلو و گفت:آخه کاکو.تو ديگه از گوشت و خون مايى.ما چى کار ميتونيم بکنيم؟
_شما ميخوايد منو بخوريد.
جمال با انگشت شصت سرشو خاروند و گفت:مگه ما آدم خواريم؟
_پس با نايب چى ميگفتيد؟
جمال:کاکو... چيز شده...آممم.
_سوءتفاهم؟
جمال:آفرين.تو چقدر باهوشى.کاکو مو سيرترشى رو موگوفتيم.
_جدى؟
جمال:آره کاکو.
_پس من برم مهريمو بزارم اجرا بيام.
.
روزه شيشم بر من مبارک.
حس ميکنم شيش قرن گذشت.
رو مبل نايب خودمو ولو کرده بودم که نايب به وحشيانه ترين حالت ممکن دره حمومو باز کرد اومد بيرون گفت:با اين آبگرمکناشون.....
نگاهش به من افتاد گفت:تو که هنوز اينجايى.پاشو برو بازار پيشه جواد ديگه.
منم مثله موجودى که هنوز کشف نشده خودمو از رو مبل بلند کردم رفتم بيرون.
تو بازار:
_پاشو بيا اينور بازار وگرنه با باتوم ميوفتم دنبالت.
_به علت فوت مادر زنم همه چى زيره قيمت.
_مياى اينور يا بيارمت اينور؟
يکى هم اومد جلو گفت:اغا خوشگله خريد نميکنى.
_نه.من شوهر دارم:|
تا برسم به مغازه ى جواد کلى سخن بر من ناظل شد.
درو پشت سرم بستم و گفتم:من ديگه مسلمون ميشم.
جواد:مگر پيامبر اينجا به بعثت رسيده است؟
برگشتم ديدم جعفر وايساده و اقدس وسيله هارو ميچينه تو قفسه ها.
رفتم جلوتر دست بدم جواد چشمش به بيرون افتاد با بلندترين صدا گفت:برادر مرتضى.
من موندم و يه دست رو هوا.
رفتم جلوتر و سعى کردم اقدس رو ببينم ولى پشتش به من بود.
يهو برگشت نگاش بهم افتاد.

Punks In The Different WorldWhere stories live. Discover now