جلو هتل وایساد و اوه مای خدا
رفتم تو اتاقم و ازش عکس گرفتم و برای همسر جان فرستادم
یچی هم خوردم و داشت چشمام گرم میشد که دره اتاق به حالت خیلی وحشیانه باز شد و یکی از مستخدمین پرید تو
تا منو دید جیغ زنونه ای کشید و دوید بیرون
بلند شدم و درو باز کردم و داد زدم:مشکل چیه؟
برگشت و گفت:های
یا جعفرابن کاظم
جیغ زدم و گفتم:عای نو یو
مرده که از قیافش معلوم شد شلوارشو خیس کرده گفت:می؟
خدارو شکر زبونمو بلده
موبایلمو دراوردم و عکس نایل رو بهش نشون دادم و گفتم:تو شبیه اینی
یکم نگاه کرد و گفت:عمت شبیه اینه مَردک(یور انت ایز لوک لایک هیم لیتل مَن😂)
دقیقا میدونستم قراره چی بشه برای همین از عمم حلالیت گرفتم و اومدم
عکسروکنارش گرفتم و گفتم:وایسا فکر کنم اسمت چی بود....امممم هاااا....نایب
نایب:تو منو میشناسی؟از کجا؟
_تو زندگیه منونجات دادی
نایب با پوکر فیس ترین حالن ممکن:دروغ نگو...حالا دیگه خودمم خودمو نمیشناسم
خندیدم و گفتم:حالا برو یه بطری ابه جو (بیِر که با بِر به معنی خرس نزدیکه)بیار باهم حرف بزنیم
نایب:خرس؟به چه دردت میخوره؟
دستامو تو هوا تکون دادم و گفام:بیخیالش شو...دوستات کجان؟
نایب:کدوم دوستام
_خب اون جواد و جمال و جعفر
نایب اومد تو اتاقم و گفت:منو و جواد دیگه دوست نیستیم...جمال قهوه خونشو بست چون پلیسا بهش گیر دادن و الان برگشته شیراز و جعفر بایه دختره قزوینی ازدواج کرده و الان یه بچه داره
_باید بریم پیداشون کنیم
_اووووووووووووووو
_چرا زوزه میکشی؟
_میخواستم بگم کی الان حال داره
رو تخت نشستم و گفتم:الان نه حالا مثلا فردا
نایب رفت دمه در و گفت:من باید برم خونه پیش زنم فردا میام پیشت
با تعجب بلند شدم و گفتم:توهم ازدواج کردی؟
نایب رفت بیرون و گفت:کجای کاری تازه چهارتا بچه هم دارم
.
صبح وقتی تو رستوران هتل داشتم صبحونه میخوردم نایب اومد بالای سرم و گفت:حدث بزن چی؟
همون موقع یه زن با چادری که دورش قنداق شده بود اومد جلو و گفت:نایب اینو گفتیس دیگه اصلا فکر رفتنم نکن
دهنم باز موند وقتی صداشو شنیدم
با تعجب گفتم:پسر...از بین این همه ادم تو بااقدس ازدواج کردی؟
نایب:برا همین با جوادو تموم شد دوستیمون دیگه
خندیدم و گفتم:تبریک میگم پسر...من حتی فکرشم نمیکردم
سه تا بچه قد و نیمقد هم اومدن دورم بدو بدو و نایب گفت:بتمرگید بچه ها
به صف شدن و معرفیشون کرد
نایب:این اصقره,این قلامه,اینم سکینس و....خانوم کبری کو
اقدس پایین چادرشو باز کرد و یه بچه که کپیه نایب بود اومد بیرون
نایب گفت:اینم کبری
با لبخند نگاهشون کردم و به نایب گفتم:ببین دوست عزیزم من واقعا اهمیت نمیدن(ای ریلی دونت گیو ا فاک)پس بیا بریم
دستشو گرفتم و گفتم:خداحافط زنش و بچه هاش
ولی تایب سره جاش چسبیده بود
برگشتم و بهش گفتم:چی شده
نایب:خب زنم اجازه نداده بیام که
به اقدس نگاه کردم و گفتم:بات وای؟
نایب:اقدس جان میگه که تو همسره مورد علاقه ی نایب هستی و اون زیاد راجبت حرف میزنه
اقدس با خرکیفی:اوا واقعا؟؟
نایب یکم عشقولانه بهش نگاه کرد و گفت:اره جونه بچه پنجم...
اقدس لبخندی زد و گفت:ذلیل نشی مردک..برو خدا پشت و پناهت
و نایب همراهم اومد
اون منو سوار یه ماشین که خودش بهش میگقت پراید شد
خیابوناخیلی شلوغ بودن
رستورانا تا خرخره پر بودن
مردم همه تو صف ها بی نظم وایساده بودن و هیچکس بین خطوط رانندگی نمیکرد
وقتی یه نیسان ابی از کنارم رد شد حس کردم باید داره فانی رو بگم
اما نایب ماهرانه رفت تو جدول
پیاده شدیم و دیدیم بعععلههع
گند زده شده تو ماشین
نایب گفت:خب فدای سرم.. ما میتونیم مجانی سره همش کنیم
خندیدم و گفتم:چه مردم شریفی
نایب سوار ماشین شد و گفت:فقط تا اونجا یکم راهه
تقریبا چهار ساعت بعد ما توی قزوین,شهره تاریخی بودیم
اونجا خلوت تر از تهران بود ولی بازم شلوغ بود
نمیدونم هشتاد میلیون ادم چطور تو این کشور اکسیژن بهشون میرسه
نایب با یه دوره پلیسی جلوی یه مکانیکی وایساد و دود به پا کرد
یه پسره اشنا اومد بیرون و داد زد:مردیکه مگه اینجا پیسته؟
و بعد که نایب رو شناخت اومد بغلش کرد و گفت:دایی جون(اگه یادتون باشه تو قسمت اولش نایل داییه لویی بود)
نایب هم محکم فشارش داد و گفت:فدایت شوم
نایب:مَردک این جعفره
جعفر خنده ای سر داد:/و گفت:سلام مردک
دستمو دراز کردم و گفتم:من هریم
نایب:هری؟تو بهم نگفتی
جعفر ماشین نایب رو به صورت کاملا رایگان تعمیر کرد و بمن گفت:اگر من هربار ازش پول میگرفتم الان مولتی تیلیاردر بودم
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید