قسمت هجده

129 13 1
                                    


جواد اونجا خیلی تلاش کرد ماهرانه پارک کنه اما صاااف رفت تو جدول
پنج دقیقه سکوت شد وجعفر گفت:گه بگیرن به اون رانندگیت بشر
نایب پیاده شد و گفت:جعفر خودت زحمتشو بکش
همه پیاده شدیم و نایب از صندوق عقب پتو متکا برداشت و تو پارک خیمه زدیم و خلافه قانون و مقررات تو پارک خوابیدیم
صبح....نه ببخشید ظهر ساعت دوازده بیدار شدیم و من تعجب کردم که چرا همه اینقدر زیاد میخوابن
جعفر بلند شد و پتو متکاهارو جمع کرد و یه لگد به جواد که هنوز خواب بود زد و گفت:جمع کن بریم
جواد یکم وول خورد و دوباره خوابید
نایب پتو رو از رو سرش کشید و گفت:این همیشه تخته گاز تا خوده عصر میخوابه
جواد چشماشو بار کرد و گفت:خفه شو میخوام بخوابم
نایب پتو رو روش کشید و گفت:پاشو مردیکه
جواد:بادی لنگوعجت که اینو نمیگه
نایب پتو رو که کشید هیچ...متکارم از زیر سرش کشید و گفت:بادی بیلدینگمم میگه
و یه لگدم زد بهش و نشست پشت فرمون
جواد بالاخره بلند شد و اومد کناره من تو ماشین خوابید
سرشو روی شونم گذاشته بود و من خودمو هی جمع میکردم
نایب وسط راه زد کنار و گفت:جعفرجان نوبته توعه,پونزده متر بپیچ چپ
و رفت جای جعفر نشست و خوابید
جعفرم رانندگی کرد
همه خواب بودیم تا ماشین بنزین تموم کرد و وایساد
همه چشمامونو باز کردیم و دیدیم وسط بیابون و تنهاییم
جعفر داد زد:گندش بزنن
نایب داد زد:مردک اینجا کدوم جهنمیه
جعفر گفت:نوزده متر رفتم چپ
نایب مکث کرد و گفت:چند متر
جعفر:نوزده
سکوت...
یهو نایب افتاد دنباله جعفر
جفتشون سورتمه میرفتن و جوادم که خواب بود
من دنبالشون رفتم و ارومشون کردم و جعفر داد زد:خب انسان جایزالغلته
نایب دوباره بهش حمله کرد و ایندفعه دمپاییشم دراورده بود
داد میزد:تو غلت کردی ادم شدی...میکشمت نا انسان
الانم وسطه ظهره و ما داریم وسط بیابون دنبال خیابون اصلی میگردیم
افتاب به طرز مرگباری میتابه
.
بعد از تقریبا یه ساعت پیاده روی رسیدیم به جاده اصلی و یه وانت ابی سوارمون کرد
من اصلا به اینکه مثل گوسفند انداختمون پشت کاری ندارم
چرا مثل گوسفند رانندگی میکرد؟:/
من پنجاه بار به خدا روی اوردم
جعفر از پشت شیشه به راننده گفت:بَبَم دستشویی نگه دار
مرده گفت:اِی به چشم
وادامه داد
یه ساعت بعدش جلوی یه سانودیچی وایساد و چیزی که بهش میگفتن هات داگ ولی خب هات داگ نبود خریدیم
مرده که داشت ساندویچو درست میکرد گفت:دو نونه بزنم؟
نایب گفت:برا من پنج نونه بزن
پنج دقیقه سکوت....
اشپزه:برای تورو دورش کارتون میپیچم
جعفر وقتی سانویچشو خورد دوباره گفت:بَبَم دستشویی یادت نره
مرده داد زد:معلومه یادم نمیره پسرم
یه ساعت بعد
جعفر درحالی که از شدت فشار به اشک افتاده بود دادزد:بَبَم تا ماشینتو با زمین های کشاورزی یکی نکردم بزن بغل
همون موقع راننده سرعتشو برد بالا و از روی یه دست انداز محکم رد شد و جعفرجیغی کشید و بعد گفت:اخیش...تموم شد
سکوت....
یهو همه جیغ زدن و نایب خودشو پرت کرد پایین و جواد رفت روی میله ها وایساد و منم جوادو بغل کردم
مرده کنار زد و گفت:مردیکه پدرتو در میارم
همه پابه فرار گذاشتیم
جعفر و مرده دوره ماشین دوعیدن
نایب کناره جاده نشست و گفت:جعفر دیگر گه هم بخوری کارساز نمیباشد
جعفر پرید تو ماشینو در رو قفل کرد
راننده به شیشه میکوبید و میگفت:من پدره تورو در میارم
جواد که وایساده بود با سیگار به دوردست ها نگاه میکرد گفت:خونِش حلالت باشد
همون موقع یه ماشین باکلاس جلومون ترمز کرد و یه پسر گوگول مگولیه جذابه ناناز مامانیه اووووف اصلا اینجام فن گرلی رو ول نمیکنم
اومد بیرون
اون کسی نبود جز جمال(لیام)جون
اووووفففف
این همه جذبه از کجا اومده اخه
جمال دستشو کرد تو جیبش و به ماشینش تکیه داد و یه لبخند کج زد
جواد و نایب یهو بهش حمله کردن و تا میتونستن بغل و ماچش کردن
جعفر هم از ماشین پرید پایین و رفت تو بغل جمال و گفت:اون میخواد منو بخوره
جمال جلوش سپر بلا شد و گفت:ببین کاکو دیالوگمو یادم رفته فقط اینجا تو باید بترسی ازم و در بری
راننده هم مثلا ترسید و در رفت
خیلی هم جالب:|
همه تو ماشین جمال نشستیم و رادیو رو روشن کرد
تا وسطای راه که رسیدیم جعفر گفت:از کجا بهت ندا رسید بیای؟
جمال به نایب اشاره کرد و گفت:داییت خیلی هواتو داره کاکو
جعفر هم خر ذوق شد
توی شهر بودیم که رادیو گفت:یه سرقت از بانک شده و دزد ها الان توی شهر ازادانه رفت و امد میکنن,ما پیشبینی میکنیم که این یه سرقت با برنامه ریزی قبلی بود
جمال داد زد:نه پس حوصلشون سر رفته بود گفتن بریم یه بانکی بزنیم مردیکه😐

Punks In The Different WorldWhere stories live. Discover now