ابرو.....
سيبيل....
بدونه تتو....
بدونه سى کيلو آرايش....
اين مگى بود؟
چشم تو چشم هم بوديم که جواد با خنده اومد تو دستى به ريشش کشيد و گفت:عجب زمونه ايه ها..
(کلا ايشون وقتى روزنه خوشبختى رو پيدا ميکنن يه پترس فداکارم اونجا ميبينن)يکى محکم زدم تو صورت خودم گفتم:ديگه هيچوقت نميگم مگى.
اقدس هم خودشو با چادر قنداق کرد و چيزى نگفت.
_خوب جعبرو بده من ببرم بدم به جعفر ديگه....
يه جعبه ى نيم تنى بهم داد...اينقدر سنگين بود که افتاد زمين دستمم زيرش موند.منم شروع کردم به اپرا خوندن.
جواد هم اومد برداشت جعبرو گفت:تو نميتوانى...بگو خوده جعفر بيايد.
_اوکى.
جواد:خودتى.
رفتم دمه خونه ى جعفر و درو زدم.يه صداى ضعيف شنيدم که گفت:اومدم.
در باز شد و......
اوه ماى پروردگار.
او ديگر کيست؟
دختر خوشگل و نانازى درو باز کرد و گفت:سلام.کارى داشتيم؟
_جعفر....
چادرشو صاف و صوف کرد و گفت:الان ميگم بياد...
جعفر با پيژامه وارد ميشود:|
جعفر:کارى داشتى؟
_ميخواستم برا خواهرت بيام خاستگارى.....
جعفر:بايد برى تو صف..
_من با زنبيل اومدما...
جعفر:ببم برو نبينمتا.
بعد درو بست...منم با کف دست به شيشه ى در ميکوبيدم ميگفتم:بابا جان برو جعبرو از جواد بگير.
صدايى نيومد.منم رفتم.
در زدم نايب دره خونشو باز کرد.رفتم تو و نايب مثله هميشه درحال غذا خوردن بود.
رفتم يکم نون بردارم باز نايب زد رو دستم گفت:ميزنم صاف و صيقليت ميکنما.
_اوا.
نشستم جلوى نايب و گفتم:تو وقتى نايل بودى هم همينطورى بودى.شايد ديگه هيچوقت نبينمش.
نايب:يعنى يه تفاوت هم نيست؟
_چرا خوب.اونم مث من دفتر نقاشيه.
نايب:آخه براى چى؟لابد براى يه دختر...شما چرا برا خودتون ارزش قاعل نيستيد.خو اگه اون دختر شمارو دوست داشته باشه همه جوره ميپزيرتتون.
_چى؟
نايب:چى؟
_دوباره بگو...
نايب:دوباره بگو...
_نه.حرفتو بگو.
نايب:نه.حرفتو بگو.
چشامو ريز کردم و نگاهش کردم.
اين بشر چرا دو دقيقه نميتونه جدى باشه؟
نايب:من برا عکس کارت مليم هم جدى نبودم..
_اوا اين داره مغزمو ميخونه.
-پاشو جمع کن صحنه ى بعدو بگيريم حال نداريم.
اون شب تا صبح به حرفه جديه نايل فکر کردم
سخن بزرگان: شما چرا برا خودتون ارزش قاعل نيستيد.خو اگه اون دختر شمارو دوست داشته باشه همه جوره ميپزيرتتون.
.
صبح وقتى پاشدم با صحنه ى عجيب تر از جدى بودن نايب روبرو شدم.
من برگشته بودم به مطب دکتر.ولى رو تخت خوابيده بودم.
پرستار دره اتاق رو باز کرد و گفت:تو کى بيدار شدى؟
_همين الان يهويى.
پرستار:پس پاشو برو پيش دکتر.
در زدم رفتم تو اتاق دکتر...
دکتر:سلام برتو...
_درود خدا برتو باد....
دکتر:عمت اونجا مورد عنايت قرار نگرفت که الان منو مسخره ميکنى؟
_چرا دکتر.اصلا خيلى عبرت گرفتم.ميخوام برم تتوهامو پاک کنم.
دکتر:اصلا کشور خوبيه.کلا آدم ميکنه.
_تو ميدونى من چقدر سختى کشيدم اونجا؟من ازدواج کردم.الان شوهرم نگرانمه.
.
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید