chapter 14

3K 295 75
                                    

صبح حدودای ساعت 10 از خواب بیدار شدم و زین تو اتاق نبود...خب حتما رفته سرکار...اگه به خاطر دسته گلی که سرم برام به آب داده، نبود من حالا حالاها دلم می خواست بخوابم....از طرفیم از دیشب تاحالا به جز الان یکی دو باره دیگه ام به خاطر همین کار از خواب بیدار شدم ... بیدار شدن هر دفعه ی زین با هر بار بیرون اومدنه من از تختم، یکی از دلایل دیگه ای بود که نمی خواستم از تخت بیام بیرون... اون گناه داشت... تقریبا می تونم بگم که زین دیشب اصلا درست حسابی نخوابید....با این که دلم می خواد بازم بخوابم ولی دیگه نمی خوابم چون یه جورایی کلافه شدم اینقدر که بلند شدم و دوباره خوابیدم ...

وقتی از جام بلند شدم و دوباره به نگاه کلی به اتاق کردم و یادم اومد که زین تو اتاق نیست يه لحظه همونجوری موندم...!!!

زین الان سرکاره...؟!! اگه سرکار رفته باشه که من از عذاب وجدان میمیرم... اون دیشبو یجورایی اصلا نخوابید، اونم فقط به خاطر من...!!!!!

اون منو تو خونش تنها گذاشته رفته...؟!!

من از اتاق رفتم بیرون و شنیدم يه سرو صدای خیلی کم از سمت آشپزخونه میاد...

زین خونس...؟!

ولی اون باید امروز آزمایشگاه باشه...!!!

یکم رفتم جلوتر و جلوی آشپزخونه وایسادم...اون داشت در يه بطری که توش آب هندونه بود رو میبست...؟!!

"سللاام... صبح بخیر... خوب خوابیدی لیام.....؟!!"

اون با يه لبخند رو صورتش پرسید

"سلام... صبح توام بخیر ... تو مگه الان نباید آزمایشگاه باشی زین...؟!!"

منم با يه لبخند جوابشو دادم

"خب چرا ولی زنگ زدم گفتم واسم مرخصی رد کنن... من مرخصی زیاد طلب دارم..."

"چرا این کارو کردی...؟!به خاطر اینکه من دیشب نزاشتم بخوابی...؟!ببخشید همش تقصیر منه..."

اه...به خاطر من از سرکارشم موند...

"نه...تقصیر تو نیست... حسه آزمایشگاه نبود...."

"من نباید میومدم اینجا...ببخشید "

"هی چی میگی لیام...؟! دوباره شروع نکن توروخدا... من خودم نخواستم برم..."

"میشه بپرسم واسه چی...؟؟"

"خب...خب من دلم یکم واسه خونم و خونه موندن تنگ شده بود؟؟"

"تاحالا ندیده بودم دروغ بگی زین..."

"ببین من دروغ نمیگم لیام ....آره من موندم خونه تا هم دارو هاتو به موقع بخوری، هم بریم ملاقات مامانت هم باهم باشیم.... و در آخر من واقعا حوصله ی آزمایشگاه رو نداشتم"

هووفف... اون دیگه زیادی داره به من میرسه....

"ببین زین من می تونم همه ی کارایی که گفتی رو انجام بدم،من نمی خوام مزاحم کارت بشم...باور کن....من.... من واقعا ممنونم که به خاطر همه ی چیزایی که گفتی... نمی دونم چجوری باید ازت تشکر کنم...."

Feel MeWhere stories live. Discover now