chapter 33

2.8K 236 337
                                    


از نگاه زین :

وقتی صدای بلند آیفون تو گوشم پیچید از خواب پریدم و با يه حالت گیج به دور و برم نگاه کردم...انگار هنوز لود نشده بودم

با هزار زور و زحمت از جام بلند شدم که برم سمت آیفون

کیه آخه این موقع شب...!!!!!

وقتی تصویر لیامو روی صفحه ی آیفون دیدم سریع دکمه ی آیفون رو زدم...

اون اینجا چیکار میکنه؟؟ اون الان باید خونه ی خودشون باشه...

اوه خدایا من زیادی خوابم میاد، نمی تونم چشمامو باز نگه دارم و از اون بدتر اینه که مغزم خوابه خوابه....

درو که باز کردم لیام با يه قیافه ی عصبی پشت در وایساده بود....

"هی.....لی..."

لیام نزاشت حرفم تموم شه و لباشو رو لبام گذاشت و محکم منو به دیوار کوبوند...

خواب از کلم پرید وقتی که با اون شدت و ضرب به دیوار خوردم.....

دوباره به لبام حمله کرد و من واقعا نمی دونم که دلیل این کاراش چیه.... اون چشه...؟!!

از لبام فاصله گرفت و با تمام قدرتش دندوناشو تو پوست گردنم فرو کرد...

"آخخ... لی....لیاام..."

لباش از روی گردنم کنار نمی رفتن و میلیمتر به میلیمتر گردنمو علامت گذاری میکردن

نفسم بند اومد وقتی دستشو رو پهلو هام فشار داد و منو به دیواره رو به رو کوبوند...

"لییااامم....چی..."

اون با گذاشتن لباش رو لبام و گاز گرفتن لب پایینم خفم کرد

با دستام صورتشو گرفتم و سعی کردم ثابت نگهش دارم...

"لیام....آروم........آروم باش... چی ش...."

اون با چشمایی که ازش آتیش میبارید به من نگاه ميكرد

بی توجه به من و حرفام دوباره به سمت لبای من اومد....

با چنان حرص و سرعتی لبای منو بین لبای خودش  میگرفت که به من حتی فرصت نفس تازه کردن هم نمی داد...

دستشو روی بدنم میکشید و منو کلافه ميكرد...

من نمی تونم تمرکز کنم...

من باید يه کاری بکنم، باید جلوشو بگیرم...

سرعت حرکت لبامو با سرعت حرکت لباش هماهنگ کردم...

دستش اومد بالا و تیشرتم رو چنگ زد و کشید و خواست دوباره منو از دیوار جدا کنه که دستشو از تیشرتم جدا کردم و دستشو گرفتم و انگشتامو تو انگشتاش قفل کردم...

سعی کردم با آروم کردن سرعت لب های خودم سرعت لب های اونم کم کنم و این بوسه های وحشی رو تبدیل به بوسه های آروم کنم...

Feel MeOù les histoires vivent. Découvrez maintenant