از نگاه زین :وقتی صدای بلند آیفون تو گوشم پیچید از خواب پریدم و با يه حالت گیج به دور و برم نگاه کردم...انگار هنوز لود نشده بودم
با هزار زور و زحمت از جام بلند شدم که برم سمت آیفون
کیه آخه این موقع شب...!!!!!
وقتی تصویر لیامو روی صفحه ی آیفون دیدم سریع دکمه ی آیفون رو زدم...
اون اینجا چیکار میکنه؟؟ اون الان باید خونه ی خودشون باشه...
اوه خدایا من زیادی خوابم میاد، نمی تونم چشمامو باز نگه دارم و از اون بدتر اینه که مغزم خوابه خوابه....
درو که باز کردم لیام با يه قیافه ی عصبی پشت در وایساده بود....
"هی.....لی..."
لیام نزاشت حرفم تموم شه و لباشو رو لبام گذاشت و محکم منو به دیوار کوبوند...
خواب از کلم پرید وقتی که با اون شدت و ضرب به دیوار خوردم.....
دوباره به لبام حمله کرد و من واقعا نمی دونم که دلیل این کاراش چیه.... اون چشه...؟!!
از لبام فاصله گرفت و با تمام قدرتش دندوناشو تو پوست گردنم فرو کرد...
"آخخ... لی....لیاام..."
لباش از روی گردنم کنار نمی رفتن و میلیمتر به میلیمتر گردنمو علامت گذاری میکردن
نفسم بند اومد وقتی دستشو رو پهلو هام فشار داد و منو به دیواره رو به رو کوبوند...
"لییااامم....چی..."
اون با گذاشتن لباش رو لبام و گاز گرفتن لب پایینم خفم کرد
با دستام صورتشو گرفتم و سعی کردم ثابت نگهش دارم...
"لیام....آروم........آروم باش... چی ش...."
اون با چشمایی که ازش آتیش میبارید به من نگاه ميكرد
بی توجه به من و حرفام دوباره به سمت لبای من اومد....
با چنان حرص و سرعتی لبای منو بین لبای خودش میگرفت که به من حتی فرصت نفس تازه کردن هم نمی داد...
دستشو روی بدنم میکشید و منو کلافه ميكرد...
من نمی تونم تمرکز کنم...
من باید يه کاری بکنم، باید جلوشو بگیرم...
سرعت حرکت لبامو با سرعت حرکت لباش هماهنگ کردم...
دستش اومد بالا و تیشرتم رو چنگ زد و کشید و خواست دوباره منو از دیوار جدا کنه که دستشو از تیشرتم جدا کردم و دستشو گرفتم و انگشتامو تو انگشتاش قفل کردم...
سعی کردم با آروم کردن سرعت لب های خودم سرعت لب های اونم کم کنم و این بوسه های وحشی رو تبدیل به بوسه های آروم کنم...