از نگاه زین :
من گیج شده بودم وقتی لیام داشت اون حرفا رو میزد، یا وقتی تو گوشم گفت همراهیم کن...
من واسه يه لحظه واقعا شکه شدم وقتی که دیدم لیام داره سمت لبام میاد....
حتی شکه ترم شدم وقتی داشت منو میبوسید....!!
اون واقعا داشت منو میبوسید؟!!
من همراهیش کردم ولی انگار تو يه خلا بودم...
من.... خب راستش من از خدام بود که اونو ببوسم..... ولی هضم این که اونم اینو بخواد یا حتی پیش قدم شه یکم برام سخت بود....
یعنی اون و از بوسیدن من منظور داشت؟!!
یاااا...صبر کن.....
اون گفت بیا بریم خوش میگذره..... شایدم فقط برای رو کم کنیه این پسره این کارو کرد.... واقعا؟!!
من هنوز تو شک بودم که لیام دوباره منو بوسید.... واقعا؟!!
و من این دفعه با کمال میل همراهیش کردم.... چرا که نه....؟!! من بار ها و بارها پیش خودم آرزوی داشتن لیام کنار خودم رو میکردم... بارها و بارها جلوی خودم رو گرفتم تا به اینکه برم و لبامو تو لباش قفل کنم و بفهمم لباش چه طعمیه فکر نکنم....
حالا اون خودش اینکارو کرد....من نباید این فرصت رو از دست بدم حتی اگه فقط محض يه رو کم کنی ساده و يه کلکل باشه....
وقتی لیام لباشو از لبای من جدا کرد با يه لبخنده خیلی قشنگ و يه آرامشه خاص که من برای اولین بار تو چهرش میدیدم به من نگاه کرد...
اون دست منو گرفت و پا شد...
درسته که من تو بوسیدن همراهیش کردم ولی من هنوزم تو شوکم...
لیام موقع رفتن با سر به سباستین اشاره کرد که دنبال ما بیاد....
من ساکت بودم و هیچی نمیگفتم و فقط راه میومدم...
وقتی که رسیدیم نزدیکای ماشین لیام وایساد....
"چی شد؟!! چرا وایسادی؟!! اون چی بود رو نیمکت؟!! یهو از کجا اومد؟!!"
لیام خندید و گفت
"وایسا... دونه دونه.... من وایسادم چون باید برم دستشویی.... از اون جایی ام که من این پارک رو بلد نیستم سب با من میاد که راهنماییم کنه.... تو ام لطفا برو سمت ماشین تا من بیام"
دست سب و گرفت و رفت
هنوز یکم ازم فاصله گرفته بود که تو جاش برگشت رو به عقب و خندید و گفت
"راستی به اون اتفاق رو نیمکت ام میگن کیس"
يه چشمک زد و به راهش ادامه داد
"خیلی ممنون که راهنمایی کردی من خودم نمی دونستم لیام....!!!!! "
من بلند گفتم که بشنوه....