21:difficulty

1.6K 240 176
                                    

ه: به سلامتیه ، اشتباهاتِ بزرگ.

لویی با صدای تیز و نچندان بلنده برخورده لبه ی لیوانِ کوچیکی که توی دست های کشیده و زیبای هری بود با لبه ی لیوانی که جلوش روی میز قرار داشت کمی از جاش پرید و تمام حواسش رو به پسری که با غرور و با فاصله ی کمی ازش روی مبل نشسته بود و با نگاهِ خیرش قصدِ ذوب کردن و معذب نگه داشتنش رو داشت داد.

از عکس‌العمل برادرزادش به صدای تماسِ لبه های لیوان با هم آروم خندید و بعد از چند ثانیه نگاهش رو به مایع ی نارنجی رنگه توی لیوان دادو گفت : ای کاش همه ی اشتباهات بزرگ مثلِ این یکی شیرین و دل چسبِ بودن...

اینکه هری استایلز، مشخص کننده ی شکنجه های تک تکِ قربانی های کلیسا، درمورده برادر زادش اشتباه کنه واقعا شیرین و دلچسب نیست.
مخصوصا اون شکنجه هایی که لویی فقط و فقط بخاطرِ اشتباهِ عموش مجبور به تحمل کردنشون شد.
هر چند...
که در واقعیت اشتباهی در کار نبوده و نیست و خوده هری استایلز هم به خوبی از این مسئله خبر داره.

لبه ی لیوان رو به لب های نرمش چسبوند و با کج کردنِ لیوان، لب های زیباش رو خیس از مایع ی تلخ کرد.

به لب های آغشته از الکلش زبون زد و لیوان رو روی میز قرار داد و با دیدنِ لویی که توی اون مدتِ نچندان کوتاه حتی لیوانِ کریستالی رو لمس نکرده بود، ابروهاشو بالا دادو به چهره ی مضطرب، نگران و ترسیده ی لویی نگاه کردو به آرومی و با تعجب ساختگی گفت:  توی جشنی که به افتخاره توعه شرکت نمیکنی لوییس؟

جشن؟
این بیشتر شبیه مراسمِ اعدام یا محاکمست.
خب...
توی این جور مراسم ها هم قبل از اینکه طناب دوره گردنِ قربانی کیپ یا با چاقو رگِ گردنش بریده بشه  بهش آب یا مشروب داده میشه.

پس بهتره حرفش رو از "جشنی که برای توعه" به "مراسمِ اعدامی که قربانیش توعی" تغییر بده.  

برای هزارمین بار آبِ دهنش رو قورت داد و نگاهِ خیرش که مملو از ترس و نگرانی بود رو از روی لیوانی که بخاطره مایع ی درونش  به رنگِ نارنجی دراومده بود، گرفت و برای مدتِ خیلی کوتاهی به چهره ی منتظره هری داد.

بدون شک یه چیزی توی اون لیوان و مایع ی درونش ریخته شده که اگه لویی اونو بخوره یا میمیره یا تحریک میشه و تمایلاتش لو میره یا اینکه بدون در نظر گرفتنِ دفعاتِ قبلی اگه یک درصد شانس بیاره، هیچ اتفاقی نمیوفته.

ه: لوییس ویلیام......مطمئنن بارِ اولت نیست که مشروب میخوری پس.....نترس.....با یکم ویسکی مست نمیشی تا بخوای به واقعیت ها اعتراف کنی.

سریع سرشو بالا گرفت و درحالی که از ترس و استرس میلرزید گفت : اِ...اعتراف؟

نوک انگشت هاش رو به هم متصل کردو با لحن بیخیالی گفت : اعتراف میتونه یکی از احتمالات باشه لوییس.

INCURABLE (L.S)Where stories live. Discover now