30:defenceless

1.6K 236 319
                                    

"defenceless: بی‌پناهی"








اونقدر تاریک بود که حتی پلک زدن های گاه بی گاهش رو حس نمیکرد...
درواقع توی باز یا بسته بودنِ چشم هاش هیچ تفاوتی نمیدید پس ترجیح میداد پلک هاش رو روی هم بزاره و با تمرکز بیشتری به سمتِ جلو قدم برداره.

شاید این‌دفعه حق با نایل بود و بهتر بود تا مستقیم به اتاقش میرفت و فکرِ پایین رفتنِ از پله‌ هایی که توی تاریکی فرو رفته بودن رو از ذهنش بیردن میکرد.

ولی در هر حال...
الان لویی اینجاست...

با چشم های بسته، قلبی که بخاطرهِ ترس و هیجان با آخرین سرعت میتپه، دست هایی که بدون هیچ درنگ یا مکثی به دیوار کشیده میشن تا تعادلش رو حفظ کنه و تا حدی بهش دلگرمی بدن، با افکارِ وحشتناک و ترسناکی که درباره‌ی انتهایه این راهروی طولانی توی ذهنش ساخته میشن و شکل پیدا میکنن.

و متاسفانه سکوتِ بیش از اندازه‌‌ایی که همراه با تاریکی خودنمایی میکرد باعث میشد تا ذهنِ لویی فرصتِ بیشتری برای ساختن و شکل دادن به افکارِ خیالی و غیر واقعی بده.

برای همین بعد از اینکه آبِ دهنش رو به سختی قورت داد لب‌هاش که از ترس و هیجان خشک شده بودن رو از هم جدا کرد و درحالی که نوکِ انگشت هاش رو به دیوار میکشید و آروم آروم قدم برمیداشت شروع به خوندنِ تنها آهنگی که توی اون موقعیت به ذهنش میرسید کرد.

لو:

I’m not afraid to take a stand

من نمی ترسم تا بلند بشم

Everybody come take my hand

همه بیاین دست های من رو بگیرین

We’ll walk this road together, through the storm

ما این جاده رو باهم میریم از میان این طوفان

Whatever weather, cold or warm

هرجور که هوا باشه سرد یا گرم

Just let you know that, you’re not alone

فقط بدون تو تنها نیستی

صداش میلرزید و بغضِ بزرگی که از ترس و تنهایی توی گلوش ایجاد شده بود ولوم صداش رو تا جایی که در حدِ زمزمه باقی بمونه پایین میاورد و بهش اجازه‌ی آزاد شدن نمیداد.

دوباره و دوباره آهنگی که نه اسمِ خوانندش و نه ادامه‌ی متنش رو به یاد داشت رو زمزمه کرد و خودش رو لعنت فرستاد که چرا به حرف نایل گوش نداده..‌

توی اون لحظه نایل از یه نگهبانِ عقده‌ایی، سختگیر، بداخلاق و همیشه عصبی به منجی و هدایت کننده‌ی زندگیه تاسف بارش تبدیل شده بود.

از حسِ بی‌پناهی و ترسی که ندیدن و کوری بهش منتقل میکرد و دوباره داشت طعمِ تلخش رو میچشید قطراتِ اشک، پشتِ پلک های بستش جمع شدن و منتظرِ یه تلنگر بودن تا گونه هاش رو خیس کنن.

INCURABLE (L.S)Where stories live. Discover now