توضیحات:
سلام بچه ها لطفا حتما اینارو بخونید.
این داستان از محتواش معلومه که چجوریه و لطفا کسایی که نمیتونن همچین داستانهایی بخونن نخونن...
چون این داستان فقط به تجاوز ختم نمیشه و چیزای بده دیگه اییم داره.میدونم اینارو باید قبلا میگفتم ولی فک کردم کسی اینجوری نیست ولی دوستم بهم گفت حتما اینارو بگم و اینکه.....
وسایل شکنجه و اصطلاحاتی ک فک میکنم خیلی تو چشم نیستن یا تا بحال به گوشتون نخوردو کنارش یه ستاره گذاشتم و آخره داستان توضیحشو نوشتم.
شرط ووت همون 30 تا .
با تشکر : پریسا
_______________________________
چی میتونه باعث بشه یه خانواده اونقدر نسبت به فرزندشون بی احساس و کم اهمیت بشن که اونو به دسته یه مشت آدمه مریض بسپارن.
برای چی...
برای اینکه اون مریضی و کثافت به فرزندشون هم سرایت پیدا کنه.واقعا بی معنی و غیر قابل درکه.
و واقعا معلوم نیست خانواده ی تاملینسون با خودشون چه فکری کردن که تنها پسرشونو برای درمان به دست یه مشت روانی سپردن...
درمان؟
درمان به ازای چی؟
به ازای آلوده شدن به گناه و کثافت یا...
.
.
.
"مرگ؟"لو: خواهش میکنم ولم کنین........تام.......تام.......توروخدا.......من نمیخوام برم..........خواهش میکنم....
صدای زجه ها و هق هق های دردناکی که میکرد توی راهرویی که به سختی با نوره محیطِ بیرون روشن مونده بود میپیچید.
شاید اگه نمیدونست چی در انتظارشه ترسه کمتری داشت و اونقدر مقاومت نمیکرد ولی خب....متاسفانه لویی از همشون باخبر بود...
از اینکه قراره بعد از این چه بلا هایی سرش بیارن فقط به جرمه اینکه عاشقِ یه پسره چشم سبز و زیبا شده.همونجوری که سعی میکرد کفه پاهاشو به کفه سنگیه راهرو بچسبونه تا از سرعتشون کم کنه ولی هر بار بیشتر از دفعه ی قبل با وجوده کفه لیزه راهرو نا امید میشد هق هق میکرد و به دو مرده هیکلی و قویی که اونو به زور به سمت انتهای راهرو میکشوندن اجازه میداد تا نظاره گره اشک های کم یابش باشن.
لو: ولم کنین........خواهش میکنم...
اما زجه زدن ها و ناله هاش به گوش هیچ کس جز ستون ها و دیوار های زخمیه کلیسا نمیرسید...
انگار همه و همه فقط در عرض یک صدمه ثانیه کور و کر شده بودن و یا....
اونقدر این صحنه براشون تکراری بوده تا واکنشی بهش نشون ندن.
YOU ARE READING
INCURABLE (L.S)
Fanfictionهیس... حواس تنهایی ام را با خاطرات باتو بودن پرت کرده ام...بگو کسی حرفی نزند... بگذار لحظه ای آرام بگیرم...