Prologue

9.3K 905 281
                                    


رینگگگگگگگگ.....

لویی چشماشو چرخوند و ناله کرد. نمیخاست به کلاس بره. اون به کلاس انگلیسی سال دوازدهم منتقل شده بود ازونجایی که داشت مال سال سیزدهم رو مردود میشد.

اصلاً نمیخاست با چند تا بازنده ی کلاس دوازدهمی وقت بگذورنه.

لویی دفترشو برداشت و به سمت کلاس درس رفت. به هرکسی که جرئت میکرد یه نگاه زیرچشمی به دستای پر از تتوش یا پیرسینگ های روی صورتش بندازه چشم غره میرفت.

وقتی به کلاس رسید معلم ابروهاشو براش بالا انداخت. " خوبه که دوباره شما رو داشته باشیم آقای تاملینسون." اون به یه صدای یکنواخت گفت.لویی بهش غرولند کرد و توی راهروی صندلیها قدم زد، روی یه صندلی ته کلاس کنار یه بچه ی موفرفری نشست

بچه یه نگاه زیرچشمی بهش کرد. لویی با چشم غره جوابشو داد. پسر ابروهاشو توهم برد و مستقیم به روبروش نگاه کرد مثل اینکه چشمای لویی میتونستن به سنگ تبدیلش کنن. چشماش خیلی ترسناک بودن.

" خیله خب، کلاس. صفحه ی ۶۹ کتابتون رو باز کنین قراره یکم نوت برداری کنیم" معلم اعلام کرد. اونوقت بود که لویی متوجه شد مداد نداره.

" هی، فرفری" لویی با بی ادبی زمزمه کرد و به پسر کناریش سیخونک زد. پسر با صورت پر از ترس نگاهش کرد " میتونم یه مداد قرض بگیرم؟" فرفری سراسیمه سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و مدادو دست لویی داد

لویی به مداد نگاه کرد و خودشو عقب کشید. " اینا چین، جای دندون؟ تو مداد میخوری فرفری؟" فرفری قرمز شد و پایینو نگاه کرد و با انگشتاش ور رفت

" اسمم هریه" اون آروم گفت. لویی ابروهاشو بالا انداخت. " پس فرفری یه اسم درست و حسابی داره" نظرشو گفت. هری اخم کرد و مدادو از دست لویی قاپید

" فراموشش کن" هری زیر لب گفت و شروع کرد با شتاب نوت برداشتن. لویی اونجا نشست و به هری خیره موند " ببخشید؟" لویی پرسید، ابروهاشو تو هم کشید و صداشو صاف کرد

" شوخی بامزه ای بود، حالا، یه مداد بهم بده" هری به سمتش برگشت جوری به نظر میرسید که داره سعی میکنه قوی باشه با وجود اینکه دستاش کمی میلرزید.

" من ' لطفاً' نشنیدم" صداش موج دار شد وقتی یه ابروشو برای لویی بالا داد فک لویی وقتی به پسر کوچکتر خیره شده بود سست شد. ابروهاشو توهم کرد

هیچ کس تا حالا انقد در برابرش شجاع نبوده.

اون فک میکرد تتو ها و پیرسینگ ها مردمو میترسونه شاید هم فقط حرفش بود که رفتارش بهترین نیست.

" شیر ترسو، شجاعتشو پیدا کرده؟!" لویی بعد یه لحظه گفت، کنایه توی کلمه هاش مشخص بود هری اخم کرد و به سمت دیگه نگاه کرد. دستاشو به سینش زد

"ممنون میشدم اگه گفتن چیزای پست به منو تموم میکردی" هری سخت گیرانه گفت. " این چیزیه که برای تفریح انجام میدی؟ این چیزیه که اعتماد به نفستو بالا میبره؟"

لویی با شگفتی نگاهش کرد " داری سعی میکنی با من کیوت باشی بچه؟" هری بهش نگاه کرد و مژه هاشو تکون داد " شاید " اون جواب داد، و پوزخند زد

لویی داشت عصبانی میشد " من برای این وقت ندارم" زیر لب گفت هری با پیروزی لبخند زد و به برداشتن نوت از مطالبی که روی تخته سیاه نوشته میشد ادامه داد

بعد یه مدت، لویی یه ضربه ی کوچیک روی شونش احساس کرد. به سمت هری برگشت و دید که بچه یه خودکار به سمتش گرفته

" من خودکارامو نمیخورم" هری گفت و باعث شد لویی دهن کجی کنه و آروم ازش بگیره " خدا تو عجیبی!" لویی گفت و شروع کرد به نوت برداری روی مچش

هری بازوی لویی رو گرفت و ابروهاشو تو هم برد
" هی هی! چیکار داری میکنی؟!" هری پرسید یه تکه کاغد از دفترش پاره کرد و جلوی لویی گذاشت.

لویی ابروهاشو توی هم کشید و به هری نگاه کرد. هری قرمز شد " ممکن بود مسمومیت جوهر بگیری" هری زیر لب گفت. لویی نیشخندی زد و سرشو تکون داد. با شتاب روی تکه کاغذی که هری بهش داده بود ، با خودکار هری نوت برداری کرد.

" ممنون فرفری" اون زیر لب گفت. هری با خجالت لبخند زد و قرمز شد. دوباره به پایین روی پاش نگاه کرد " خواهش میکنم" هری هم زیر لب جوابشو داد.

_______________

Hi lovelies!!!

خیلی ترجمم خوبه حالا یه داستان دیگه رو هم شروع کردم 😑😂

خب من اینو واسه تابستون نگه داشته بودم ولی فهمیدم مثل اینکه همینجوری ملت میدزدن و زود ترجمه میکنن بنابرین دگ تصمیم گرفتم آپ کنم

امیدوارم خوشتون بیاد 😄

به بقیه هم معرفی کنین، ووت کنین و نظراتتونو بگین. خوشحال میشم😘

بقیه کتابامم بخونین لطفاً 🤗

Enjoy lovelies!!!
Vote and commonet and follow babez *-*
And also tag people!
-Yamna- 💙💛

His Hazza (mpreg)(persian translation)Where stories live. Discover now