Chapter 28

3.3K 479 154
                                    


" فک میکنی اوضاعش خوبه ؟"

هری میپرسه . برای موبایلش رو جیب پشتیش میزنه .

" شاید باید دوباره به مامانم زنگ بزنم ، محض احتیاط "

لویی با عشق لبخند میزنه ، سرشو تکون میده ‌
" اون خوبه بیب . ما همین سه دقیقه پیش زنگ زدیم "

لویی دعا میکنه هری تا بعد شام دووم بیاره . اون به این نیاز داره . این شام مهمیه

هری آه میکشه
" راست میگی " اون زیرلب میگه ، دستشو از جیب پشتش درمیاره و لویی دستشو میگیره و سمت رستوران هدایتش میکنه ‌
" شرمنده . فقط تشویش جداییه گمونم "

" مشکلی نیست لاو "

لویی اطمینان میده ، در رو برای هری باز نگه میداره . علاوه بر تمام پولی که برای مقصود این شام صرف کرده بود ، اون پول اضافه‌ی کافی رو داشت تا بتونه برای یه رستوران خیلی قشنگ خرج کنه .

" رزرواسیون برای تاملینسون "

لویی با اعتماد بنفس میگه ؛ چیزی که هیچ‌وقت فکر نمیکرد بگه .

هری ابروهاشو بالا میده ، تحت تاثیر قرار گرفته بود . میزبان اونا رو سمت یه میز پشت رستوران هدایت میکنه .

" این جا خیلی خوشگله "

هری میگه وقتی لویی یه صندلی براش بیرون میکشه . با عشق لبخند میزنه به اینکه لویی چقدر کیوت میشه وقتی خیلی سخت تلاش میکنه یه جنتل‌من باشه .

" یه جای خوشگل برای یه پسر خوشگل "

لویی بعد اینکه روبروی هری میشینه چشمک میزنه .

هری لبخند میزنه و سرشو تکون میده ، گونه‌هاش صورتی به رنگ رز شدن .

" اینجوری لباس پوشیدی خیلی خوب به نظر میای "

هری میگه و با تحسین لبخند میزنه . لویی لبخند میزنه و ابروهاشو بالا و پایین میده ، کاری میکنه هری بخنده .

" ممنون آوردیم بیرون . اخیراً با ایندی و درخواست دادن برای کالج خیلی استرس رومه . و مدرسه امسال قراره جهنم باشه . شاید برا ترم اول کلاسای آنلاین برداشتم "

" تو هرکاری فک میکنه درسته انجام بده بیبی‌ "
لویی اطمینان میده ، باعث میشه هری با قدردانی لبخند بزنه .

" در حقیقت یه دلیلی هست که آوردمت بیرون "

هری ابروهاشو بالا میده .
" اوه واقعاً ؟ فقط به خاطر این نیست که دوسم داری ؟"
هری دستش میندازه ؛ لویی با اضطراب لبخند میزنه و به میز نگاه میکنه .

" نه ، اتفاقاً به خاطر اینه که دوست دارم "

لویی با لرز میگه و لباشو لیس میزنه ، ابروهای هری تو هم میره وقتی لویی از روی صندلی پا میشه و جلوی صندلی هری روی یه زانوش میشینه .

" ل-لو ؟"

هری آروم و با لکنت میگه ؛ دستشو روی دهنش میذاره وقتی لویی یه جعبه‌ی کوچیک از جیب پشتش درمیاره . به زور آب‌دهنشو قورت میده .

" هری ، آام "

لویی به هری نگاه میکنه ، که چشماش اشکی‌ان .

" من هیچوقت فکر نمیکردم انقدر خوش‌شانس باشم که کسی مثل تو رو پیدا کنم . من- من همیشه فک میکردم آخر سر میشم مثل پدرم . یا مادرم . ولی تو --"

لویی یه نفس عمیق میکشه ، سر جور کردن کلماتش سختی میکشه .

" ببخشید ، آام ، تو زیبایی رو تو هرچیزی پیدا میکنی و من نمیتونم باور کنم انقد خوش‌شانسم که میتونم بگم تو مال منی و نمیتونم صبر کنم تا ب - بقیه --"

اون دوباره صداش خفه میشه . به خودش میخنده .

" فاک ، تو میدونی من تو این گوه‌ها اصلاً خوب نیستم هز "

هری از لای اشکاش میخنده ، و لویی اونو نشانه‌ی خوبی میگیره .

" خب ، آم ، من نمیتونم صبر کنم تا بقیه‌ی زندگیمو با تو و دخترمون بگذرونم "

لویی فن‌فن میکنه و به هری یه لبخند لرزون و نرم تحویل میده که هری پسش میده .

" پس ، هری ادوارد استایلز ، هزای من ، با من ازدواج میکنی ؟ ‌"

هری میخنده ؛ اشکاشو از گونه‌هاش پاک میکنه و بعد سرشو تکون میده .

" عجب‌ سوال احمقانه‌ای "

اون میگه ، متوجه تمام آدمایی میشه که نگاهشون میکنن و لبخند میزنن .

" معلومه باهات ازدواج میکنم !"

لویی بلند میشه، و هری هم همینطور . و اونا احتمالاً محکمتر و طولانی‌تر از همیشه همو بغل میکنن ‌. همه توی رستوران دست میزنن وقتی لویی انگشتر رو روی انگشت هری سُر میده .

و اونا همو میبوسن . و جفتشون دارن گریه میکنن و لبخند میزنن و همه دارن پشت سرشون دست میزنن و لویی هیچوقت انقدر احساس خوشحالی نکرده .

عاقا همانا ۱ چپتر باقیست .

🎵And I will always love youuuuuu🎵

Yamna🏳️‍🌈

His Hazza (mpreg)(persian translation)Where stories live. Discover now