" مطلقاً هیچ دلیلی وجود نداره که مضطرب باشی لو "لیام میگه ، پاپیون لویی رو باز میکنه تا دوباره ببندتش . لویی غرغر میکنه، با اضطراب عرق روی پیشونیش رو پاک میکنه .
" من حتی نمیدونم چطوری یه پاپیون لعنتی رو ببندم لیام !" لویی میگه ، لیام فقط لبخند میزنه و سرشو تکون میده .
" من چطوری قراره ازدواج کنم اگه نمیتونم درست و حسابی لباس بپوشم ؟"" مشکلی برات پیش نمیاد " لیام بهش اطمینان میده .
در زده میشه ، لیام میره تا در رو باز کنه . آنه میاد تو ، ایندی تو بغلشه وقتی لبخند میزنه .
" اوه ، لاو ، تو خیلی خوشتیپ شدی " اون میگه ، کاری میکنه لویی لبخند بزنه . ایندی دستشو سمت لویی دراز میکنه ، دختر یک ساله ریز میخنده وقتی لویی اونو از آنه میگیره .
" هی لاو " اون به نرمی میگه ، یه بوسه رو پیشونی ایندی میذاره .
" خیلی خوشگل شدی !" اون با هیجان میگه ، به پیراهن آبی اشاره میکنه که اون و هری تصمیم گرفته بودن بهش بپوشونن ." هری تقریباً آمادهست لو "
آنه میگه ، خوشحالیش تو چهرهاش مشخصه . لویی لبخند میزنه ، با وجود اینکه اضطراب داره . اون فقط میخواد هری رو ببینه . میخواد ازدواج کنه ." اوضاعش چطوره ؟"
لویی به نرمی میپرسه ، دست ایندی رو میگیره وقتی میخواد پاپیونشو بگیره ." خوب " آنه سرشو تکون میده
" امروز فقط سه بار گریه کرده "لویی با تحسین میخنده ، و چند لحظه بعد لی-اَن سرشو میاره تو .
" هری آمادهست " اون با لبخند میگه .
" تو خوشتیپ شدی لو ! ایندی هم عالی شده !"لویی لبخند میزنه، ایندی رو به آنه میده و بعد نفسشو بیرون میده .
" باشه . پس الان باید برم بیرون ؟"
اون با اضطراب میپرسه، کف دستای عرق کردهشو روی شلوارش میکشه .لی-اَن لبخند میزنه و سرشو تکون میده و لویی نفسشو بیرون میده .
" خیله خب "" هی بیبز " آنه به نرمی میگه، دست لویی رو میگیره و فشارش میده .
" یه نفس عمیق بکش باشه ؟ همهچی روبراه میشه !"لویی یه نفس عمیق میکشه، لبخند میزنه و سرشو تکون میده .
" مرسی آنه "آنه یه فشار دیگه به دستش میده .
" میخوام از این به بعد مامان صدام کنی "لویی پهنتر لبخند میزنه، آنه رو بغل میکنه .
" ممنون مامان " اون میگه و میتونه صدای فنفن آنه رو بشنوه . اونا از هم جدا میشن ، چشمای آنه اشکیان ." گمونم باید برم اون بیرون "
آنه سرشو تکون میده، چشماشو پاک میکنه وقتی لیام پشت لویی میزنه و اونو به بیرون تو حیاط پشتی هدایت میکنه . دمای هوا بینقصه، آفتاب میدرخشه و یه نسیم خیلی ملایم هست . همه بیرون نشستن ، رو در روی یه صحنهی کوچک هستن که آنه دیزاین کرده بود و لویی و لیام ساخته بودن .
YOU ARE READING
His Hazza (mpreg)(persian translation)
Fanfiction[Completed] " تو خیلی ریزه میزه و شکننده ای. من میخوام همونطور باهات رفتار کنم" لویی با یکی از فرهای هری بازی میکنه و لبخند میزنه " پسر پرفکت من. هزای من" " میگن تو مثل یه خدا راه میری. نمیتونن باور کنن من تو رو ضعیف کردم" .... لویی یه پانکه. معروف...