Chapter 5

4.2K 703 103
                                    


لویی وارد خونه شد، کتشو از آویز آویزون کرد و روی پنجه هاش به سمت اتاق خوابش پایین راهرو رفت.

" لویی!" اون صدای کسی رو شنید که فریاد کشید. لویی چشماشو با عصبانیت بست و آه کشید " شت" اون زیر لب گفت.

جی اومد تو... دست به سینه بود و موهاشو توی یه دم خرگوشی خیلی به هم ریخته جمع کرده بود. به نظر میرسید میخاست چیزی بگه ولی وقت پلاستیک دور مچ لویی رو دید خشکش زد

" اون چه کوفتیه لویی؟!" اون گفت. مچش رو گرفت و با اخم بهش نگاه کرد لویی مچشو با تندی از دستش بیرون کشید و یه قدم ازش دور شد

" هیچی... هیچی نیست" اون گفت. جی بهش چشم غره رفت و کاملاً از خشم قرمز شده بود.
" من بهت درباره ی تتو کردن چی گفته بودم؟" اون با عصبانیت پرسید

" تو باید پولتو برای پرداخت قبضا نگه داری!"
" تو روی پول پسر نوجوونت حساب نمیکردی اگه اون کون گشادتو تکون میدادی و یه کار پیدا میکردی!" لویی ترکید و صورتش قرمز شد جی چشم غره رفت، به این نظرات لویی عادت کرده بود.

" برو اتاقت!" جی داد زد. لویی با تلخی خندید و سرشو تکون داد " و اون قراره چی رو حل کنه ماما؟" اون با کنایه پرسید. " اون قراره چی رو درست کنه؟"

جی برای یه لحظه ساکت موند " بزار ببینمش" اون گفت. لویی ابروهاشو بالا انداخت " خیله خب" با گیجی گفت مچشو به سمتش گرفت

جی دوباره اونو با تندی گرفت و زیر پلاستیک رو نگاه کرد و یه " olive" تمیز که با خط شکسته و یه قلب آخرش نوشته شده بود رو دید.

جی بی احساس بهش خیره شد " یه تتوی بی مصرف دیگه" اون با تلخی گفت  " یه صد پوند دیگه که میتونست خرج قبضا بشه!" یه نگاه ناراحت روی صورت لویی نشست و بعد جاشو به عصبانیت داد

" بی مصرف؟" اون پرسید " من معذرت میخوام ولی فقط یه چیز درست توی این دنیا وجود داشت" لویی با انگشتش به تتوی پیچیده شده تو پلاستیکش اشاره کرد

" و اون مامان بزرگ بود. در واقع، اون بیشتر از اونی که تو تمام عمرت میتونی یه مادر باشی، مادر بود!" دهن جی باز موند

" خیلی سخته برای بچه ای که هیچ وقت خونه نیست مادری کنی!" اون داد زد. لویی دندوناشو بهم سایید و به تپه ی بطری های آبجوی روی زمین کنار کاناپه اشاره کرد

" و تعجبی نداره که هیچ وقت خونه نیستم! " اون هم داد زد. جی موهاشو توی مشتش گرفت و سرشو تکون داد

" تو درست شبیه پدرتی!" اون فریاد زد " تو سیگار میکشی و هیچ وقت خونه نیستی و یه روز وقتی بچه دار شی تو هم اونا رو ترک میکنی!"

لویی ساکت موند  چشمای جی وقتی متوجه شد که چی گفته گشاد شدن " لویی-" اون شروع کرد ولی لویی سرشو تکون داد

His Hazza (mpreg)(persian translation)Where stories live. Discover now