Chapter 7

4K 662 101
                                    


" مامانم هنوز میخاد من تو مدت تعلیقم کلاس خصوصی داشته باشم" لویی پشت تلفن گفت توپی که داشت باهاش بازی میکرد رو محکم به سمت دیوار پرت میکرد تا برگرده که بتونه دوباره اون کارو باهاش تکرار کنه.

" آه نمیدونم اگه بتونم بیام" هری گفت " مامانم قراره چند تا مهمون داشته باشه. از سر کارش. کل شبو قراره توی اتاقم قایم شم" لویی خنده ای سر داد

" میتونی اگه بخای بیای اینجا" اون بدون اینکه بفهمه چی میگه پیشنهاد داد
"حتماً باشه" هری قبول کرد " آدرسو بفرست من تا یه ساعت دیگه اونجام باشه؟"
" ب-باشه" لویی آب دهنشو قورت داد " بعداً میبینمت فرفری" " خداحافظ"

🔱

" سلام" هری وقتی لویی در رو براش باز کرد سلام کرد. لویی خسته به نظر میومد. شلوار ورزشی سیاه با یه تیشرت سیاه و سفید پوشیده بود. ناخوناش سیاه رنگ شده بودن - احتمالاً شب قبل لاکشون زده بود- و خط چشمش، چشمای آبیش رو به خوبی مشخص میکرد

" هی فرفری" لویی جواب داد  نیمه پوزخندی به پسر زد. هری یه تیشرت طوسی و شلوار جین آبی پوشیده بود. موهاش تمیز بودن و چشمای سبزش برق میزدن

" من اممم وقت نکردم تر و تمیز کنم" لویی گفت و یه قدم داخل خونه برداشت تا هری بیاد تو.
اونقدر درباره ی تمیز کردن اتاقش نگران بود که اصلاً به جمع کردن کثافت کاریهای مادرش فکر نکرده بود

هری وارد شد و یه نگاه به تمام بطریهای آبجوی دورانداخته شده انداخت. کاناپه از زیر قوطی های غذاهای بیرون معلوم نبود و تمام طبقه ی اول بوی فست فود میداد.

لویی قرمز شد. ازینکه هری حتا آشغالای مامانشو میدید خجالت میکشید. " آه بیا بریم طبقه ی بالا" لویی بالاخره گفت. ناخودآگاه دست هری رو گرفت و به سمت طبقه ی بالا هدایتش کرد.

هری بلافاصله بعد از اینکه وارد اتاق لویی شد ریلکس شد. اتاقش درست مثل لویی بوی درخت کاج و ادکلن میداد. دیوارا سفید بودن ولی عکس های کوچیکی روی تمام دیوارا خودنمایی میکردن 

اتاق مشخصاً قبل از اینکه هری بیاد تمیز شده بود - هری میتونست یکم لباس که از زیر تخت و لای کمدا بیرون زده بود رو ببینه-

" مامانت خونست؟" هری پرسید. آروم روی صندلی پشت میز لویی نشست و لویی سرشو تکون داد
" نمیدونم مامانم کجاست" اون گفت " احتمالاً توی یه باره" اون زیر لب گفت فک کرد هری نمیتونه بشنوه اما هری شنید

" ما فقط باید حواسمون به وقتی که میرسه باشه" لویی گفت. روی تختش نشست و دستاشو لای موهای قرمز-قهوه ای رنگ شدش برد رنگ قرمز داشت محو میشد و رنگ موی طبیعیش رو آشکار میکرد

His Hazza (mpreg)(persian translation)Where stories live. Discover now