Chapter 12

4.6K 619 260
                                    

Smut,smut,smut :")

سر هری روی پاهای لوییه.

سر هری روی پاهای لوییه و لویی داره انگشتاشو تو فرهای هری میچرخونه. هری هم داره دست آزاد لویی رو بررسی میکنه.

نرمی ناخنای لاک سیاه زده شده‌ی لویی و لطافت کف دستش رو حس میکنه و عاشقشه‌. لویی داره به بالا رفتن گوشه‌ی لبای هری وقتی با یه آهنگ تروی سیوان همخوانی میکنه نگاه میکنه.

هردوشون خیلی احساس آرامش میکردن، به غیر از  صدای نرم لویی که زیر لب با آهنگ میخونه، هردوشون ساکتن.

" میتونی ناخونامو لاک بزنی؟" هری با خجالت پرسید و انگشت شستشو روی ناخنای رنگی و نرم لویی کشید‌. لویی با تحسین لبخند زد و به بردن دستاش لای موهای هری ادامه داد‌

" حتماً. اگه لاک داری" لویی جواب داد. هری آروم بلند شد و به سمت اتاق جما رفت، جما و مامانش خونه نبودن، مگرنه واسه وارد اتاق جما شدن سرش داد زده میشد.

هری با یه بطری لاک صورتی کمرنگ برگشت و اونو دست لویی داد‌. اونا روبروی هم چارزانو روی تخت هری نشستن. هری دستشو روی زانوی لویی گذاشت تا بتونه ناخناشو لاک بزنه.

" چرا تو ناخناتو لاک میزنی؟" هری وقتی لویی در کوچیک بطری لاک رو باز کرد، پرسید. لویی به سوال لبخند زد؛ اون طرزی که هری چراشو پرسید خیلی معصومانه بود و مثل یه کیتن سرشو به یه سمت خم کرد و لویی خیلی شیفتش شده بود.

" چون فاک به قوانین جنسیتی. چراش اینه" لویی با گستاخی جواب داد و شروع کرد  ناخن انگشت اشاره‌ی هری رو لاک بزنه. هری ابروهاشو بالا برد، یه لبخند با علاقه روی لباش نشست و لویی سراغ ناخن انگشت وسطش رفت.

" جداً، بیبی، چرا که نه؟" هری همینطور لبخند زد

" من اینو درباره‌ی تو دوست دارم" اون نظر داد، و نگاه کرد که لویی دستشو به سمت دهنش بالا برد و یه بوسه روش گذاشت و به لاک زدن ناخناش ادامه داد.

" تو میتونی بدون اینکه نگران فکر مردم باشی، خودت باشی. مردم ممکنه نظراتشونو درباره‌ی تو و استایلت و انتخاب کلماتت به زبون بیارن. ولی تو به چیزی که فکر میکنن یا میگن اهمیت نمیدی‌. تو فقط کاری که میخوای رو انجام میدی"

لبخند هری بزرگتر شد وقتی لبخند لویی رو دید.
" کاش منم به اندازه‌ی تو شجاع بودم" لویی آخرای سخنرانی هری رسماً‌ داشت برق میزد. گوشه‌ی چشماش چین خوردن. به جلو خم شد و یه بوسه‌ی کوتاه روی لبای هری گذاشت و بعد سراغ دست چپ هری رفت‌ و شروع کرد به رنگ کردن انگشت اشارش.

" دستات خیلی کوچیکن" لویی متوجه انگشتای کوتاه هری و کف دست کوچیکش شد و گفت‌ " میخوای بدونی چی خیلی کوچیک نیست؟" گفت و پوزخند زد.

His Hazza (mpreg)(persian translation)Where stories live. Discover now