لویی توی ریاضی تقریباً به اندازهی انگلیسی بده . اون نمیدونه چطور توی کلاس ریاضی لیام ، که رسماً یه نابغست، افتاده .واسه اینه که خوشحاله وقتی زنگ آتش شروع میکنه به صدا دادن . اون میدونه یه آتش واقعی نیست ، احتمالاً یه مانوره یا یه چیزی توی آشپزخونه سوخته .
توی راهروها خیلی آشوبه ازونجایی که تمام دانش آموزا سعی میکنن بیرون برن . بنابرین اون و لیام سعی میکنن به بهترین نحوی که میتونن با هم بمونن وقتی تمام دانش آموزا بیرون میرن تا معلماشونو پیدا کنن و صف ببندن تا معلم بتونه حاضر غایب کنه .
وقتی معلمِ لویی ، خانم آندروود حاضر غایب میکنه ، اون و لیام پشت صف میایستن و حرف میزنن .
" من میگم انجامش بده مرد . " لویی میگه ، شونههاشو بالا میندازه وقتی دستاشو توی جیبای پشتی شلوار تنگ سیاهش میکنه .
لیام شونه هاشو بالا میندازه ، گونه هاش یکم از موضوع صورتی شدن . " ولی آخه ، سوفیائه ." اون میگه ، به کانورسای سیاهش زل میزنه .
" من شانسی باهاش ندارم "" من فک نمیکردم شانسی با هری داشته باشم ولی--" چشمای لویی گشاد شدن " فاک ، باید برم به هری سر بزنم "
" چی ؟ چرا ؟" لیام میپرسه ، ابروهاشو تو هم میبره . لویی آه میکشه و یه دستشو توی موهای قرمزش میبره و بعد یه نگاه کوتاه به معلم میندازه .
" از صداهای بلند خوشش نمیاد ، میترسوننش " لیام تقریباً خرخر میکنه ولی طوری که لویی بهش چشمغره میره کاری میکنه دهنشو ببنده .
لویی یه نگاه به معلم میندازه و بعد " فاک ایت " زیر لب میگه و از صف دور میشه و به سمت مال هری میره .
" فک میکنی کجا داری میری آقای تاملینسون ؟" خانم آندروود بلند میگه . لویی یه نگاه تحویلش میده و بعد سریع از صفش میدوه .
خیله خب ، هری دروس عمومی داشت درسته ؟ معلم دروس عمومی کی بود ؟ اون فک میکنه آقای هگرتی باید باشه .
لویی میفهمه درست بوده وقتی هری رو میبینه که توی صف آقای هگرتی ایستاده . هری عقب صاف وایساده بود ، دستاش روی گوشاش بود و چشماش پر از اشک بود . پری روبروش ایستاده بود و سعی میکرد آرومش کنه ( که ظاهراً نمیتونست) .
" هی هی" لویی نفس نفس میزنه ، بلافاصله هری رو توی آغوشش میکشه . هری صورتشو توی سینهی لویی میبره ، دستاشو دور کمر لویی حلقه میکنه .
" چی شد ؟ " لویی از پری میپرسه ، همین الانشم میدونه چه اتفاقی افتاده ، ولی توضیحات کامل میخواد .
"زنگ حریق صدا داد ، ما اومدیم بیرون . و اون همینطوری ناراحت شد ." پری شونهشو بالا میندازه ، با نگرانی یه نگاه کوتاه به هری میندازه .
" خوب میشه ؟"
STAI LEGGENDO
His Hazza (mpreg)(persian translation)
Fanfiction[Completed] " تو خیلی ریزه میزه و شکننده ای. من میخوام همونطور باهات رفتار کنم" لویی با یکی از فرهای هری بازی میکنه و لبخند میزنه " پسر پرفکت من. هزای من" " میگن تو مثل یه خدا راه میری. نمیتونن باور کنن من تو رو ضعیف کردم" .... لویی یه پانکه. معروف...