لویی نمیدونست کسی میتونست همچین نیاز شدیدی به دونات های پودری داشته باشه .ولی بعد از اینکه پنج تا تکست پشت سر هم از هری دریافت میکنه که رسماً التماسش میکنه تو راهش از مدرسه به خونه دونات پودری بگیره ، میفهمه چقدر واقعاً تحت کنترل عشقشه ، چون وسط تسکو با چهار بسته دونات پودری توی دستاش ایستاده .
اون تصمیم میگیره برای آنه هم یکم از شکلات های مورد علاقهاش برداره قبل از اینکه به سمت صندوق بره .
لویی پول شیرینی ها رو میده و بعد به تراکش میره و میبینه یه تکست دیگه از هری داره :
اگه هیچکدوم از دونات هامو بخوری میکشمت !!!
لویی فقط با تحسین لبخند میزنه ، سرشو تکون میده ، تکست رو نادیده میگیره تا هری رو اذیت کنه و راه میوفته سمت خونه ، هیچی بیشتر از کادِل با هری و خوابیدن نمیخواد .
اون میاد خونه و آنه رو میبینه که با لپتاپش پشت میز آشپزخونه نشسته . اون بهش نگاه میکنه و لبخند میزنه .
" سلام لاو ، مدرسه چطور بود ؟" اون میپرسه مثل اینکه لویی پسر خودشه .لویی در جواب لبخند میزنه " بد نبود " اون جواب میده و کولهپشتیشو میذاره زمین .
" هز چطوره ؟"" همین الان رو مبل خوابش برد " آنه با یه لبخند کوچک جواب میده .
" اون (بچه) دردسرش داده فک کنم "لویی به دهنش یه تاب میده و سرشو تکون میده .
" بچهی بیچاره " اون آه میکشه قبل از اینکه دستشو تو نایلون تسکو ببره و شکلاتی که برای آنه گرفته بود رو دربیاره .
" یه چیزی براتون از تسکو گرفتم "آنه لبخند میزنه " مهربونیتو میرسونه لاو . ممنون "
اون میگه وقتی لویی شکلاتو بهش میده .اون بعد میره به اتاق نشیمن و هری رو میبینه که روی مبل با هودی سیاه و پیژامهی فلانل خوابیده .
لویی پوزخند میزنه و یواش هودی هری رو بالا میزنه و شکمشو آشکار میکنه . بعد هدفونای دور گردنشو برمیداره و اونو درازش میکنه تا دور شکم هری فیت شه ؛ یه آهنگ از Oh Wonder میذاره و هدفونا رو روی شکمش میذاره .
برمیگرده و آنه رو میبینه که داره نگاهش میکنه ، لبخند میزنه و سرشو تکون میده . لویی انگشتشو میاره بالا و روی دهنش میذاره و چشمک میزنه ، آنه نخودی میخنده .
لویی میره دستشویی و برمیگرده ، میبینه هری روی مبل نشسته و هدفونا هنوز روی شکمشه ؛ ابروهاشو برای لویی بالا میده .
" چرا ؟" تمام چیزیه که میپرسه . باعث میشه لویی بخنده ." باید از یه جا شروع کنه " لویی جواب میده . خودشو کنار هری میندازه . هری پاهاشو روی پاهای لویی میذاره ، لویی چشماشو میچرخونه .
VOUS LISEZ
His Hazza (mpreg)(persian translation)
Fanfiction[Completed] " تو خیلی ریزه میزه و شکننده ای. من میخوام همونطور باهات رفتار کنم" لویی با یکی از فرهای هری بازی میکنه و لبخند میزنه " پسر پرفکت من. هزای من" " میگن تو مثل یه خدا راه میری. نمیتونن باور کنن من تو رو ضعیف کردم" .... لویی یه پانکه. معروف...