لویی نمیدونه هری چطور ممکنه انقد ریزه میزه باشه . اون فقط یه تخت دو نفره داره و با این وجود اونا هردوشون با فضای اضافی روش جا میشن .تنها چیزی که کوچیک نیست ، شکم هریه ، که لویی میتونه قسم بخوره یه شبه بزرگ شد . گرد بود و پوست دورش کشیده شده بود ، ولی با توجه به دکتر شکم هری قرار بود یکم بزرگتر بشه . هنوز ، لویی احساس میکرد یهو از هیچجا سبز شد .
این چیزیه که سه صبح دربارش فک میکنه . هری دیوانه وار گرمه و پوستش از معمول نرمتره . اون بوی متفاوتی هم میده . مثل پودر بچه ، البته اون فقط ممکنه لویی باشه ( که این حسو داره ) ، اون دماغشو یکم روی شونهی هری میکشه، که با بلوز بیس بال لویی پوشیده شده . از همهجای بدنش به جز شکمش آویزونه .
لویی حتی نمیتونه باور کنه هری ، بیبی اون ، قراره ۱۷ سالش بشه . فردا ( عملاً امروز ) تولدشه ، و لویی تصمیم گرفته بوده چی میخواد براش بگیره . قراره یه روز طولانی باشه ، بنابرین اون احتمالاً باید استراحت کنه ، ولی به دلایلی اون فقط نمیتونه .
به شکم هری نگاه میکنه ، که میتونی حتی از زیر لحاف ببینیش . لویی آروم و با احتیاط لحاف رو تا میزنه تا دقیقاً زیر شکم هری باشه .
بعد بلوز هری رو بالا میده ، شکمشو آشکار میکنه . بدون تمام لایه های روش بزرگتر به نظر میاد . آروم دستشو دراز میکنه ، اونو روی شکم هری با پشت شستش میکشه . پوستش زیر لمسش نرم و کشیدهشدهاست .
لویی خیلی آروم نزدیکتر میشه طوریکه صورتش کنار شکم هریه . " سلام " اون آروم زمزمه میکنه و به نرمی لبخند میزنه .
" آنه گفت تو الان میتونی صدامونو بشنوی ، پس سلام ، من باباتم . تو داری خیلی بزرگ میشی . با این وجود امیدوارم کوچیک بمونی . پاپات کوچولوئه . ریزه میزهس حتی . عاشق دستای کوچیکشم ، امیدوارم دستای تو هم کوچیک باشن . من دوست دارم چهار تا دست کوچولو منو سیخونک بزنن و همش موهامو نوازش کنن . به پاپا میگم این اذیتم میکنه ، ولی در حقیقت عاشقشم . اینو بین خودمون نگه دار باشه ؟" لویی تمام دستشو روی شکم هری میذاره ، گرماشو زیر کف دستش حس میکنه .
" میتونی یه راز دیگه نگه داری لاو ؟ من وحشت زدهام . هیچوقت نمیدونستم میتونم انقدر از یه چیز به این کوچیکی بترسم . ولی اگه هری فک کنه من یه بابای افتضاحم چی ؟ من- من میخوام مطمئن شم اون میدونه من مثل پدر خودم نیستم . من واسه همیشه اینجام بچه . قول میدم " لویی یه ضربهی کوچیک به کف دستش احساس میکنه ، کاری میکنه خشکش بزنه . دوباره حسش میکنه ، اینبار از دفعهی قبل قویتره .
" اوه واو " اون نفسشو بیرون میده ، یه لبخند با هوفف بیرون میده . " شت ، اون به خاطر اینه که باهات حرف زدم ؟ این خیلی باحاله اوه مای گاد "
لویی بالا رو نگاه میکنه و به گونهی هری سیخونک میزنه ، زمزمه میکنه " هزا ، بیب ، بلند شو "
YOU ARE READING
His Hazza (mpreg)(persian translation)
Fanfiction[Completed] " تو خیلی ریزه میزه و شکننده ای. من میخوام همونطور باهات رفتار کنم" لویی با یکی از فرهای هری بازی میکنه و لبخند میزنه " پسر پرفکت من. هزای من" " میگن تو مثل یه خدا راه میری. نمیتونن باور کنن من تو رو ضعیف کردم" .... لویی یه پانکه. معروف...