" هی فرفری" هری سرشو از ناهارش بالا آورد و به لویی نگاه کرد که با یه سیب و یه بطری آب اونجا ایستاده بود.
" مشکلی نیست اگه اینجا بشینم؟" لویی بعد از اینکه متوجه شد هری تنها پشت میز ناهار نشسته ازش پرسید. هری با خجالت سرشو تکون داد و دوباره به سینی ناهار خودش نگاه کرد.
لویی روبروی هری نشست، غذاشو پایین گذاشت و بعد دستاشو روی هم انداخت و به جلو خم شد
" خب، روزت چطور پیش میره؟" لویی در حالیکه داشت بطری آبشو باز میکرد پرسید. هری شونه هاشو بالا انداخت و دوباره با خجالت به غذاش نگاه کرد.
" هی تامو!" یه صدا از پشت لویی داد زد اون چرخید و پسر دستشو براش تکون داد. " ناه. من خوبم" لویی داد زد و به سمت هری برگشت " خب فرفری" هری دوباره بالا رو نگاه کرد و با یه " خب لویی" جوابشو داد.
لویی ابروهاشو بالا انداخت و یه لبخند متحیر روی لبای نازکش بود " با من گستاخی نکن پسر" اون با لحن شوخی دار گفت. هری یکم خندید، به غذاش نگاه نکرد و در عوض به چشمای آبی عمیق لویی خیره شد که حالا با خط چشم سیاهی که کشیده بود بیشتر مشخص بود
" چرا تو هیچ دوستی نداری؟" لویی با بی ادبی پروند؛ کنجکاوی مطلق توی صداش مخفی بود. گونه های هری گرم شدن " دارم" اون زیر لب گفت. چنگالشو به یه تیکه ماکارونی که روی سینیش بود زد. لویی ابروشو بالا انداخت و طعنه آمیز به کنار میز نگاه کرد
" واقعاً؟ خب چرا منو به دوستای نامرئیت معرفی نکردی؟" لویی پرسید. به سمت صندلی خالی کنارش برگشت و دستشو دراز کرد
" سلام من لوییم" هری اخم کرد. " اونا توی یه شهر دیگه زندگی میکنن." اون با اعتراض گفت. لویی ابروهاشو برای لحن خشن هری بالا برد و پوزخند زد.
" اوه واقعاً؟" اون پرسید وهری در حالیکه دست به سینه بود تایید کرد " اِد و نایل" هری توضیح داد. " اونا توی هولمز چپِل زندگی میکنن." لویی سرشو تکون داد، سیبشو بالا آورد و یه گاز ازش زد
" تو موزیک دوست داری فرفری؟" اون با دهن پر پرسید و سعی کرد جو رو عوض کنه هری سرشو به علامت مثبت تکون داد. لویی هم کارشو تکرار کرد و ابروهاشو تو هم برد
" مثل چی؟" هری شونه هاشو بالا انداخت. لویی نخودی خندید. و اون صدا باعث شد دل هری یجوری بشه البته از اون خوباش
" کام آن تو به کی گوش میدی؟" " آه" هری برای یه لحظه فک کرد " من kelly Clarkson رو دوست دارم" لویی صدایی شبیه خرخر درآورد.
" واقعاً دوسش داری حالا؟" اون در حالیکه پورخند میزد پرسید. هری با گونه هایی که داشتن به یه صورتی کمرنگ تغییر رنگ میدادن تایید کرد.
" تو زیاد قرمز میشی" لویی نظرشو گفت و بعد یه نگاه جدیتر صورتشو پوشوند " من piece by piece رو دوست دارم. آهنگ خیلی خوبیه" هری لبخند زد و سرشو برای تایید تکون داد " من اونو دوست دارم" هری گفت و لویی باز هم سرشو تکون داد
" فلورنس اَند دِ مِشین چی؟ به اونا گوش میدی؟" ( خودم شخصاً عاشقشونم 😍) لویی با کنجکاوی پرسید. هری سرشو به نشونه ی نه تکون داد " به نظر میاد تایپت باشن. یه وقت میزارم بهشون گوش بدی. ازشون خوشت میاد"
برای هری شوک برانگیز بود که لویی چطور میتونست توی چند ثانیه از یه آشغال تمام عیار به یه آدم خیلی شیرین تبدیل شه
هری با یه لبخند کوچک روی لباش سرشو تکون داد " خب تو به چی گوش میدی؟" هری با کنجکاوی پرسید و لویی شونه هاشو بالا انداخت.
" آه.... Eminem, Blink-182, fall out boy, شاید یکم twenty one pilots" لویی لیست کرد. هری سرشو تکون داد و ابروهاشو بالا انداخت.
" آرتیست های دست کم گرفته شده... سورپرایز نشدم" هری گفت. لویی سرشو تکون داد و یه لبخند واقعی زد " آره من عموماً از آهنگای پاپ بدم میاد. و بنابرین من از همه سرترم" اون گفت. هری خندید و دهنشو با دستش پوشوند لویی با علاقه بهش لبخند زد
" چرا وقتی میخندی جلوی دهنتو میپوشونی؟" لویی از روی کنجکاوی پرسید. " اون کارو نکن خندت کیوته" هری بینهایت قرمز شد. زنگ خورد؛ که نشون میداد وقتش رسیده که برن سر کلاس
لویی سیب نیمه خوردشو توی سطل انداخت و ایستاد، بطری آبشو با خودش برداشت " تا بعد فرفری" اون دستشو برای هری تکون داد و از بین مردم عبور کرد.
هری همونجا توی تعجب موند...چون، الان چه کوفتی اتفاق افتاد؟!...
" آقای استایلز میشه یه لحظه ببینمتون؟" دل هری به خودش پیچید و بعد سرشو برای تایید تکون داد به سمت میز معلم انگلیسیش رفت و لباشو لیس زد
" اول، میخاستم بهت تبریک بگم. تو یکی از بالاترین نمره ها رو توی کلاس داری" اون بهش لبخند زد و بعد اخم کرد
" دوستت، آقای تاملینسون اونجا یکی از پایین ترین نمره ها رو داره. میخاستم ببینم اگه میخای بعد مدرسه بهش خصوصی درس بدی" چشمای هری گشاد شدن
" معلم خصوصی برای...آه، حتماً باشه"
" خوبه. بعد کلاس بهش اطلاع میدم"" پس تو قراره معلم جدید من باشی آقای استایلز؟" هری برگشت و لویی رو دید که با یه پوزخند اونجا ایستاده بود
" هاه. اون قراره برای من یه چالش باشه فرفری. روی معلمم کراش داشتن نامناسبه. معلم و شاگرد البته خیلی هاته. ممکنه جواب بده"
تمام رنگ صورت هری خالی شد چشماش گشاد شدن " من....آه..." اون لکنت گرفت. نمیدونست چی بگه. شکمش پر از پروانه شد.
لویی پورخند زد و دست تکون دادن مخصوص خودشو تحویل هری داد، یه دستشو توی هوا بلند کرد و سرشو براش تکون داد.
" بعداً میبینمت teach !"
__________________
Hey lovelies!!!
ینی من الان مدرسم و دوتا قسمت آپ کردم... که البته تایپ هم نکرده بودم بنابرین.... آره برین به جونم دعا کنین 😑😅
خب دیگه بخونین و معرفی کنین دگ لطفاً همین... 🙄
Enjoy lovelies!!!
Vote and comment and follow me babes!!! 💃
-Yamna-💚💜
YOU ARE READING
His Hazza (mpreg)(persian translation)
Fanfiction[Completed] " تو خیلی ریزه میزه و شکننده ای. من میخوام همونطور باهات رفتار کنم" لویی با یکی از فرهای هری بازی میکنه و لبخند میزنه " پسر پرفکت من. هزای من" " میگن تو مثل یه خدا راه میری. نمیتونن باور کنن من تو رو ضعیف کردم" .... لویی یه پانکه. معروف...