پوف بلندی کشیدم و از کنار ماریا بلند شدم...
لبه ی تخت نشستم...راستش از وقتی که از اون اتاق منو بیرون انداختن و فک میکنم سه ساعتی میشه که حس میکنم رگای قلبم تنگ شده و شاید کسی داره مغذمو فشار میده...کسی که تمام تنشو فکر نایل و کاری که داشته با اون پسره جک انجام میداده پر کرده...
و شاید حتی بدبینیمو نسبت به حسی که دارم بهش پیدا میکنم...
کارولین کنارم نشست و درحالیکه یه نفس عمیق میکشید خواست سر حرفو باز کنه...
ک "اممم هری...تو فکراتو..."
با عصبانیت از جام بلند شدمو درحالیکه گوشیمو توی جیب شلوارم جا میدادم بدون حرف دیگه ای از اتاق بیرون زدم...
اون اصلا وقت مناسبیو واسه بحث کردن با من انتخاب نکرده
و چرا از این دس برنمیداره واقعا؟!
این واضح نیست که دیگه نمیخوام ببینمش
و... پووففففسمت آسانسور رفتمو دکمرو زدم...
بعد از اینکه درش باز شد
وارد آسانسور شدمو دکمه رو زدم!
وقتی از آسانسور پیاده شدم مستقیم سمت اتاقشون رفتمو دستمو روی زنگ فشار دادم!وقتی جک درو باز کرد اخمام توی هم رفت
راستش انتظار نداشتم نایل درو باز کنه ولی دوس داشتم که اون پشت در باشه و درو باز کنهاون با تشر گفت "مگه نگفتم دیگه این ورا پیدات نشه؟!؟؟"
لبامو روی هم فشار دادمو " به نایل بگو بیاد بیرون!"
جک پوزخند زدو درو بست!
از خشم مشتام توی هم پیچیدنو محکم روی در کوبیدم..خواستم ضربه ی دومو بکوبم که در باز شدو اینبار نایلو درحالیکه یه لبخند گشاد زده بود و حلقه های بینیشو دوباره وصل کرده بود توی چارچوب در دیدم!
ابروهاش بالا پریدنو "هز!"
صدامو صاف کردمو مشتمو پایین انداختم...
پایین پیرهنمو صاف کردمو "سلام...اممم...گفتم که ... شاید خوب باشه که..."سرمو کلافه تکون دادمو باخودم گفتم <مرد تو الان یه بچه داری ولی حتی بلد نیستی از دوس پسرت بخوای باهات بیرون بیاد و بهت یه توضیحایی بده>
نایل خندیدو خودشو از چارچوب در جدا کردو نزدیکم شد
دستشو روی یقم گذاشت و گرد و غبار خیالی رو از روش پاک کردو گفت "خودتو اذیت نکن مرد... بیا بریم!"آروم خندیدمو دستشو پایین آوردم و وقتی خواستم روی دستشو ببوسم دستشو عقب کشیدو گفت "هی...بیا بریم!"
حس کردم چشمام سرخ شد وقتی اینکارو کرد...
یجور حسی بود مثل این میموند که ینفر محبتتو نخواد... یا مثل این میموند که قراره بازم بازیت بدن!
YOU ARE READING
Styles's Car (Narry)(Persian)
Fanfiction_ برو از ماشینم بیرون... + منم با خودت ببر... خواهش میکنم