با نگاهم از نایل که در آسانسور داشت تصویرشو پاک میکرد خداحافظی کردم!
من بهش گفتم که باید با من بیاد...
اگه حتی کمی احساس نسبت بهم داره باید همرام بیاد و دنبال رفیق خلافکار منفعت جنسیش نره!و اون قبول کرد!
خیلی راحت و خیلی سریع اینو قبول کرد...
نمیدونم اینو چی بگیرم!
اینکه حسش به من خیلی زیاده
یا بازم فقط واسه فرار کردن همرام میاد...اینکه این موضوعو قضاوت کنم سخته!
من نمیتونم ذهنشو بخونم وقتی تو چشماش نگا میکنم...
من نمیتونم متوجه شم تو قلبش چی میگذره وقتی بغلش میکنم....من خیلی "نمیتونم" های زیادی دارم!
مثلا نمیتونم کرولینو همینجور ول کنم!
اون... اون یجورایی که نه! واقعا مادر بچمه!
و اوه خدایا این سخته که همسن مادربزرگشه...با یه نفس عمیق درو آروم باز کردمو همینکه رفتم داخل متوجه شدم کرولین تو اتاق نیست...
چطور میتونه ماریارزو تنها بذاره؟!؟!سمت ماریا رز که روی تخت خوابیده بود و آروم صدای نق زدنش میومد رفتمو بغلش کردم...
خدایا...
این عالیه... وقتی بچه ی خودتو بین دستات داشته باشی..
بتونی بغلش کنی
بینیتو روی صورت نرم و مخملیش بکشی
بوش کنی
بوش کنی
و بوش کنی...
گفته بودم عاشق بوی نینی کوچولوهام؟!
من عاشق بوی اونام...
آروم تکونش دادمو با ذوق واسش لبخند زدم!اون خوشگله
خیلی زیاد
مثله پری ها میمونه!وقتی ماریارز آروم شد روی تخت برش گردوندنو سمت سرویس بهداشتی رفتم...
ولی قبل از اینکه بخوام درو باز کنم صدای پچ پچی از داخل شنیدم...
نزدیک شدمو سرمو چسبوندم به در:ک." اوه نه نه..."
سکوت
ک."معلومه که میتونم لوسی"
سکوت
ک." آااا...راستش اون...ینی مطمئنم چندتا خونه داره! اون مهندس ساختمانه...بهترین پروژه های شهر توی دست اونه!"
سکوت کوتاه
" میدونی...من میتونم انجامش بدم!...حداقل میتونم یکی از خونه هارو ازش بگیرم"
سکوت
اخم
حرص
گرما
همه و همه رو باهم داشتم...
میدونستم اون هرزه ی لعنتی یه دروغگوی عوضیه"ممنون لوسی..منتظرم باش...بای"
ساکت موندمو سریع برگشتم سمت تخت و روش نشستم!
سعی کردم با نفس عمیق خودمو آروم کنم و نذارم از رفتارم متوجه شه که حرفاشو شنیدم...روی ماریارز خم شدمو آرنجمو تکیه گاهم قرار دادم...
صدای در دسشویی و بعد کرولین که با لبخند گفت:
YOU ARE READING
Styles's Car (Narry)(Persian)
Fanfiction_ برو از ماشینم بیرون... + منم با خودت ببر... خواهش میکنم