Chapter 17

2.4K 106 21
                                    

*درخواست دادين و من هم قبول كردم - داستان رو خصوصي نكردم :) *
__________

"هريي!" جيغ كشيد وقتي من مواد كيك رو روي بينيش ماليدم.

"تلافي اينكه آرد هارو ريختي رو من."

"عوضي نباش. تميزش كن لطفا" ازم خواهش كرد و به ژلاتين قرمز روي بينيش اشاره كرد.

"باشه عزيزم" نيشخند زدم و با زبونم روي بينيشو ليس زدم. داد زد و با حوله سريع روي بينيش كشيد.

"هري بي تربيت" با بازيگوشي گفت و من خنديدم وقتي همزمان با آرنجم به پهلوش سقلمه زدم. بريت هم زدن كيكو از سر گرفت و منم رفتم كه خامه رو بيارم.

حواسم از هم زدن اين خامه ها پرت ميشه وقتي مي بينمش كه روي خوندن دستور العمل كيك تمركز كرده.

اوه خدايا. من واقعا خوشبختم كه پيداش كردم. برام مهم نيست كه اختلاف سنيمون چقدره. مهم اينه اون زيباست و براي منه.

يه لبخند روي لب هام جا خوش كرد وقتي لباسشو گرفتم و كشيدمش سمت خودم و كمي از آردهايي كه پشت گوشاش بود رو پاك كردم.

خنديد و چشم هاشو بست. داشت از لمس هاي من لذت مي برد. يا مسيح من واقعا حسمو بهش فهميدم. من دوسش دارم . عاشقشم.

يهو بريت روي انگشت هاي پاش بلند شد و منو به سمت خودش كشيد و شروع كرد به بوسيدن لب هام. چند لحظه گم شدم و بعدش به خودم اومدم و روي لب هاي شيرينش تمركز كردم.

"هييي" داد زدم وقتي به گونه هام خامه ماليد و سريع پيشخون رو دور زد و شروع كرد به خنديدن.

"تلافي كردم" خنديد و داد زد. سريع ظرف آرد رو برداشتم و به سمتش رفتم. "اوه شت" داد زد و فرار كرد. منم دنبالش رفتم.

به خاطر اينكه درحال خنديدن و داد زدن بود نمي تونست درست بدوعه. به سمت پله ها رفت كه من تمام آرد رو روي سرش خالي كردم و يه ابر دودي سفيد دورمون بوجود اومد. افتاد روي پله ها و منم روش افتادم.

"گرفتمتتت" اذيتش كردم و اون همچنان درحال خنديدن بود. خنده هايي كه حال منو خوب ميكنه (^^) . زيباييش حيرت آوره.

"اگه زودتر كيك رو نزاريم تو فر قطعا تا شب بايد بيدار باشيم براي پختنش"

"باشه. پس بريم انجامش بديم." گفتم و برايد استايل بلندش كردم و بريت هم نخودي درحال خنديدن بود.

همونطور كه بغلم بود رفتيم تو آشپزخونه. روي پيشخون نشوندمش و گونشو بوسيدم وقتي با انگشتهاش خامه هاي روي گونمو پاك كرد و بعدم خامه هارو خورد.

Patient N• 119 (persian translation)Where stories live. Discover now