Chapter 20

2.1K 101 30
                                    

اديت نشده :|

" بعد از اين بود كه من رفتم به كافه و دقيقا اندرو هم همونجا بود."
به هري گفتم بعد از اينكه تمام جرياني كه پيش اومده بود رو درحالي كه غذا ميخورديم بهش توضيح دادم.

" من متاسفم! روز خيلي بدي داشتم و بعد از اينكه توروهم با اون ديدم ... فقط منو ببخش."
هري گفت و چند تار موهامو پشت گوشم فرستاد

" من متاسفم كه روز بدي داشتي ... و قطعا من اونو بدترشم كردم."

"چي؟؟"
هري اروم خنديد و بشقاب هاي خالي غذامونو كمي اونورتر روي ميز گذاشت و منو به خودش نزديك كرد.
"تو بهترين اتفاقي بودي كه ميتونست براي من بيفته."

لبخند زدم و به ارومي بوسيدمش.
" تو خيلي شيريني."

"فقط براي تو عزيزم."
با خنده گفت و لب هاشو روي لب هاش من فشار داد.

"تو فردا كار داري - بهتره بري به تخت خواب تا استراحت كني."

" اوه خيلي بهتر ميشه كه يه زماني رو هم باهم توي تخت داشته باشيم."
هري با بازيگوشي گفت و من چشمهامو براش چرخوندم.

"خوبه, ولي من فقط ميخوام بخوابم"
همزمان دوتامون خنديديم و هري تا طبقه بالا پشت سر من اومد.

ما به اتاقش -- به اتاقمون رفتيم و لباسامون رو دراورديم و زير لحاف رفتيم. هري دستهاشو دور من پيچيد و پيشانيمو خيلي آروم بوسيد. و همون موقع بود كه پروانه هارو تو شكمم احساس كردم.

فكر ميكنم به خاطر همين كاراي كوچيك و شيرينه كه تو دوست داري با كسي كه عاشقشي زندگي كني.

-

به آرومي از جام بلند شدم و حس كردم يه چيزي داره موهامو ميكشه. وقتي به بالشم نگاه كردم يه جعبه رز قرمز و يه كارت كه روش بود رو ديدم.

لبخند زدم و رزها رو نزديك بينيم بردم تا بوشون كنم . همزمان كارت رو باز كردم و دست خط زيباشو ديدم.

_ صبح بخير زيباي من. فكر كردم شايد به يك روز شاد احتياج داشته باشي . پس من خيلي زود از كار برميگردم تا باهم به يك شام رويايي بريم . طرفاي چهار خونه ام. پس خيلي دلت برام تنگ نشه. عاشقتم عزيزم.
هري . xx

Patient N• 119 (persian translation)Where stories live. Discover now