Chapter 19

2K 101 62
                                    

"من هيچ كاري نكردم" داد زدم وقتي بسته قرص رو ازم گرفت و مچ دستمو با فشار نگه داشت "ولم كن بزار برم"

"بريت آروم باش! تمومش كن" هري داد زد. چشمهاش روي صورتم در رفت و امد بود و به اشك هاي روي گونه هام نگاه ميكرد.

"ولم كن." من ناله كردم و هري منو تكون داد.

"چيكار كردي بهم بگو."

"هيچ كار بخدا هيچ كاري نكردم." من فرياد زدم و سرم و به سمت پايين انداختم و هري صورتشو مقابل صورتم اورد.

"اين قرصا؟"

"من سردرد داشتم هري - فاك" جيغ زدم و بهش گفتم. همون موقع هري ابروهاشو با تعجب بالا داد و فورا سرشو پايين انداخت.

"بريت من .. من متاسفم. من واقعا فكر ميكردم تو باهاش سر قراري. من فكر ميكردم ..."

"عاليه تو اشتباه فكر كردي." من سرش داد كشيدم.

"خب من واقعا متاسفم. نميتونم چيزي بيشتر از اين بگم . من واقعا نمي خوام اين تموم شه ..."

"هري تو نمي دوني كه من چقدر دوست دارم ..." بهش گفتم و سرمو بالا گرفتم و به آسمون خيره شدم.

" تو ميدوني كه من چقدر دوست دارم؟ من به طرز فاكي اي عاشقت شدم و ميخوام براي هميشه اينجا كنارت بمونم." هري گفت و همزمان دستهامو گرفت و من دست هاي خودم و هري رو به سمت لب هام بردم و شروع كردم به گريه كردن.

"ولي من يه آدم وحشتناكم." من رو به هري گفتم.

"اين انتخاب خودم بود."

"نه به خاطر اين بود كه من انتخابت كردم. اين انتخاب احمقانه . من يه رواني فاكي ام." من گريه كردم و هري به اشك هام و دست هاش كه رو به روي چشمهام بود نگاه كرد و با شصت دستش اشك هامو پاك كرد.

ما روي نيمكت پارك كنار هم نشستيم اشك از چشم هامون ميومد و انگار ك قلب هامون سوراخ شده بود. اما تنها چيزي كه ميدونم اينه كه ما هنوز روح هامون يكيه.

"تو به راحتي عاشق هر چيزي كه اطرافته ميشي اما به نظر ميرسه عاشق چيزهايي كه درون خودت وجود داره نيستي. به خاطر همين با خودت ميگي چرا من هميشه تنهام؟" هري بهم گفت و من بهش اجازه دادم كه پيشونيمو ببوسه و سرم رو نگه داشتم تا مدت طولاني اي لب هاش روي پوستم بمونه.

"متاسفم كه يه دوست دختر افتضاحم."

"تو افتضاح نيستي . تو تنها دوست دختري هستي كه ميتونستم داشته باشم."

Patient N• 119 (persian translation)Where stories live. Discover now