اديت نشده :|
با صداي داد و فرياد از خواب بيدار شدم و نشستم. چشم هامو ماليدم و ابروهام از تعجب بالا رفت وقتي ساعت رو ديدم - چهار صبح!
مثل اينكه مامان و بابا بازم دارن دعوا ميكنن.
درحالي كه با انگشت هام چشمامو ميماليدم به سمت پذيرايي رفتم.
"داد زدنو تمومش كنيد - من ..."
" تو بايد بري!"
پدرم با حرص گفت وقتي چشم هاي هري منو ديد.هري جلوي در ورودي ايستاده بود و من حس كردم كه قلبم دوباره درد گرفت. اون تمام وسايل منو توي يه جعبه آورده بود و روي زمين گذاشت.
" من فقط وسايلشو برگردوندم مرد."
هري گفت و پدرم هوف كشيد.خدايا هري رييس پدرمه و حالا داره اونو اينطوري صدا ميكنه. افتضاحه!
يكيار ديگ بهم نگاه كرد قبل از اينكه سرشو پايين بندازه. انگار كه از ديدن من شرمنده بود. برگشت و از در بيرون رفت و پدرم در رو بست و قفل كرد.
سعي كردم اشك هامو نگه دارم وقتي پدرم به سمت من برگشت.
"تو باهاش قرار ميزاشتي؟؟!" ( صبح بخير ايران :| )
"اره ..."
من با حالت گناه جواب دادم و پدرم شروع كرد داد زدن سر من كه باعث شد مامان بيدار شه و بياد توي حال."چه اتفاقي افتاده؟!"
مادرم پرسيد و انگار گيج شده بود وقتي به من نگاه كرد كه داشتم اشك هامو از روي گونه ام پاك ميكردم."بريت با رييس من قرار ميزاشته!"
پدرم داد زد و مادرم ا دلسوزي بهم نگاه كرد."مي دونستم!"
مادر گفت و پدرم به اندازه اي كه من شوكه شدم، شوكه شد."تو ميدونستي؟!"
با تعجب ازش پرسيدم و مادرم آروم خنديد."البته شيرينم. اين خيلي واضح بود."
مادرم جواب داد و دستهامو گرفت."اين مثل ..."
"تو چطور اينو بهم نگفتي؟؟!"
پدرم با عصبانيت ازش پرسيد و مادرم بهش نگاه مرگباري انداخت."مردها احمقن - كورن."
مادرم تقريبا با يه صداي بلند گفت و رو به من ادامه داد." مثل هري - هري ام احمقه، كوره و به خاطر همين تورو ترك كرد."
"اون فقط ١٨ سالشه و هري ٣٢ سالش!"
پدرم گفت و هنوز هم ناراحت بود از اينكه دختر كوچولوش با مردي با بزرگتر از خودش قرار ميزاشته -- خصوصا اينكه اون مرد رييسش بوده.
YOU ARE READING
Patient N• 119 (persian translation)
Romance"دكتر استايلز توي اتاق معاينه منتظرتون هستن" Warning ⚠️ Sexual Content * پارت ١٣ به بعد اينجا آپ ميشه * پارت هاي قبلي رو در اينجا بخونيد : http://my.w.tt/UiNb/oN48j5XRBD * يا به اين آيدي بريد : @kimnem