Chapter 22

2K 114 13
                                    


|هري|

به سمت خونه راه افتادم و به خاطر اينكه تمام روز كار كرده بودم سرم داشت از درد ميتركيد.

از ماشين پياده شدم و به سمت خونه رفتم . جايي كه ميدونم بريت الان منتظرمه .

اون زيباست. من دوسش دارم. حتي نميدونم اگه نبود چطور ميتونستم زندگي كنم.

در و باز كردم و كليدهامو روي ميز گذاشتم و كتم رو دراوردم.

"هي بيبي"

"هي اوههههههه خداا"
با تعجب داد زدم وقتي سرمو بالا گرفتم و بريت رو ديدم كه هيچي نپوشيده و داشت بهم لبخند ميزد.

"من رفته بودم كه شامو آماده كنم ولي ..."

"شييش"
ساكتش كردم و زبونمو توي دهنم چرخوندم و به تموم كاراي كثيفي كه ميتونم باهاش بكنم فكر كردم.

اون خجالت كشيد وقتي لبمو گاز گرفتمو به همه بدنش نگاه انداختم.

"بيا اينجا بيبي ..."
بهش گفتم و بريت به سمتم اومد . دستاشو به سمت دكمه هاي پيراهنم برد و اونارو يكي يكي باز كرد.

"اميدوارم روز خوبي داشته باشي."
بريت گفت و منظورش به اون مريضم بود كه امروز مرد.

بريت بهم لبخند زد همزمان كه بلندش كردم تا به طبقه بالا بريم و بعد به سمت حمام رفتم.

روي قسمت بالايي وان نشوندمش و شير آب رو باز كردم، اجازه دادم تا آب توي وان جاري بشه . بعد به سمت بريت خم شدم تا لب هاي زيباشو ببوسم.

"من متاسفم."
بريت بهم گفت وقتي زانوي پامو جلوش قرار دادم و بوسيدن رو ادامه دادم.

"براي چي؟"
گيج شدم و ازش پرسيدم.

"به خاطر اتفاقي كه امروز افتاد -- تو به خاطرش خيلي بهم ريختي و من برات نگرانم."
بهم جواب داد و من هوف كشيدم و پيشوني هامونو روي هم گذاشتم.

"ممكنه چندتا بيمار رو از دست بدم ، اما جون خيلياشون رو نجات ميدم عزيزم."
به چمشاش نگاه كردم و گفتم و بريت دوباره به آرومي منو بوسيد.

" تو قهرمان مني."
بريت گفت و من اروم خنديدم و باسنش رو توي دستم فشار دادم.

"نه بيبي -- من مرد توام."
بريت بلند خنديد و انگشت هاشو لايه موهام فرو كرد سرمو جلوتر كشيد و منو محكم تر از قبل بوسيد.

همو بوسيديم تا وقتي كه وان از آب گرم پر شد و توش دراز كشيدم . حس ميكنم ماهيچه هام ريلكس شد. بريت رو بغل كردم و كنار خودم درازش كردم و كمكش كردم تا سرشو روي سينم بزاره. خودشو بهم چسبوند و خودشو جمع كرد. حس كردم نفس كشيدنش آروم تر شد و فهميدم كه خوابش برده.

Patient N• 119 (persian translation)Where stories live. Discover now