Chapter 21

2.1K 150 37
                                    

warning ⚠️ Sexual Content

"بعد از كار ميبينمت عزيزم"
هري گفت قبل از اينكه در ورودي رو باز كنه و پيشونيمو به آرومي ببوسه.

"اوكي -- دوستت دارم."
گفتم و هري لبخند زد. جلوتر اومد و به نرمي لب هامو بوسيد.

"منم دوستت دارم"
به سمت ماشينش رفت و تا وقتي كه ديگه تو زاويه ديدم نبود براش دست تكون دادم.

رفتم طبقه بالا و شروع كردم به آماده شدن. يه جين كاملا فيت پاهام و يه تي شرت صورتي و كفش هاي پاشنه ايمو كه قهموه اي كم رنگ بود پام كردم.

موهامو دم اسبي بستم و به سمت ماشينم رفتم. رزومه كاريمو روي صندلي كمك راننده گذاشتم و حركت كردم.

ديشب هري هرچيزي رو كه لازم بود به عنوان اطلاعات رزومه كاريم داشته باشم برام پرينت گرفته بود و بهم گفت كه بهتره به كجاها سر بزنم و چه شغل هايي بهتره داشته باشم.

هري بهم پيشنهاد داد تو يه بوتيك كار كنم و با يه كار كوچيك شروع كنم . راستش خودمم موافقم. بهتره با كاراي كمتري شروع كنم.

خب بايد انتخاب گزينه هامو شروع كنم . به خاطر همين جلوي يه كافه كوچيك ماشينمو پارك كردم و به سمت برچسب 'به همكار احتياج داريم' رفتم.

وقتي وارد شدم با يه خونه اي كه توش رنگ هاي مليح به كار رفته بود و خيلي زيبا بود مواجه شدم.

"سلام. براي كار اومدم."
بلند گفتم.  لبخند زدم. خانمي كه اونطرف تر ايستاده بود ناله كرد و بدون هيچ حرفي منو به سمت خروجي فرستاد.

بعد از اينكه تقريبا ده تا جاي مختلف رو سر زدم و شمارم رو به هركدومشون سپردم تا براي كار خبرم كنن، تصميم گرفتم كه كمي غذا بخورم و يكي ام براي هري بخرم.

به يه رستوران چيني رفتم و كمي نودل و چاي شيرين خريدم. با خوشحالي به سمت بيمارستان رفتم و ماشينمو پارك كردم.

به هري تكست دادم و نوشتم كه دارم با غذا ميام پيشش اما بهم جواب نداد. حتما بايد حسابي با بيمارهاش درگير باشه.

لبخند زدم و به اون ساختمان باعظمت و بزرگ، ساختمون هري، بيمارستان هري نگاه كردم. خدايا اون خيلي خوشبخته. ( :| )

همراه غذاهايي كه تو دستم بود وارد بيمارستان شدم و به سمت ميز پذيرش رفتم.

"سلام. وقت قبلي دارين؟" بهم گفت و وقتي به صورتش دقت كردم فهميدم اون ميرانداست.

"سلام. اومدم هري رو ببينم."
گفتم و ميراندا ابروهاشو بالا انداخت.

"اومدم تا غذاشو بهش بدم."

Patient N• 119 (persian translation)Where stories live. Discover now