Chapter 13

5.6K 166 22
                                    

*Warning - sexual content

"تولدت مبارك شيرينم" مامانم همزمان كه بغلم كرد گفت. اونقدر محكم منو به خودش فشار داد كه نزديك بود چشمام از حدقه دربياد.

"تولدت مبارك عزيزدلم" پدرم گفت و همزمان تو دلم يه حس بدي پيدا كردم (اگه يادتون باشه تو پارتاي قبل فهميد كه پدرش دروغ ميگه و با يكي ديگه هست علاوه بر مامانه 😂✌🏻) . اما هري به ارومي دستشو دور كمرم گذاشت و منو كمي به خودش فشار داد . اين خيلي آرومم كرد.

"اينا برا منه؟؟" همونطور كه رفتيم تا به بقيه ملحق بشيم پرسيدم .

"همه اينا" هري گفت و من نگاهي به حياط و ميزهايي كه چيده شده بود و بالاشون ريسه چراغ هاي رنگي آويزون شده بود انداختم . همه چيز خيلي زيبا شده بود.

همه درحال تبريك گفتن به من بودن و تمام اين مدت دست هري دور كمر من بود و اين باعث ارامشم شده بود اما همون موقع دستشو برداشت و باعث از بين رفتن همين آرامش شد.

"اين ايده كي بوده؟" من پرسيدم همون موقع كه هري پشت ميز كنار پدر و مادرم نشست. "اين نظر من بود ولي هري هم اينجا اومد تا مراسم رو خاص تر كنه" پدرم گفت و من لبخند كوچيكي بهش تحويل دادم.

"ممنونم هري" گفتم و واقعا ميخواستم همونجا ببوسمش اما خب پدر و مادرم و دوستاش هم اينجا هستن.

من با همه اعضاي فاميل صحبت كردم و همون موقع هري به سمت بقيه رفت تا باهاشون گپ بزنه.
من سه كارت هديه گرفتم و يه ميز اونجا بود كه از كادوهاي مختلف پوشيده شده بود . من واقعا ميخواستم هري رو بزنم به خاطر همه اينا و همزمان بوسش كنم كه انقدر شيرينه و همه اين كارارو كرده تا امشب رو تبديل به يه شب خاص كنه.

"ميشه براي چند لحظه اونو بدزدم؟" من از فكرام بيرون اومدم و هري رو ديدم كه كنار ميز ايستاده و ميخنده.
"البته عزيزم" مادرم جواب داد و به صحبت با دوستاش ادامه داد.

من ايستادم و هري دستشو آورد جلو تا مال منو بگيره. من بهش خيره شدم . اون يه دست كت و شلوار تمام مشكي پوشيده بود و اون شلوار تنگي كه پاش بود ... لعنت (💦😑) !

"ميشه اولين رقصو با دختر امشب داشته باشم؟" اون پرسيد و من دستشو گرفتم.
"البته" من گفتم و اون منو به جايي دورتر از قسمتي كه همه جمع شده بودن برد و چون اينجا تاريك تر بود كسي نمي تونست مارو بيينه ولي همچنان صداي آهنگ ميومد.

"امشب رو دوست داري؟" اون زمزمه كرد درحالي كه خيلي آروم منو به سينه خودش چسبوند.

"اره . واقعا ازت ممنونم كه اين كارا رو كردي. همه چيز واقعا دوستداشتني عه." من گفتم همونطور كه دستمو رو سينش تكيه دادم.
بازوهاش از زير دستم رد شد و پشت كمرمو گرفت. منهم دستهامو دور شونش حلقه كردم .

Patient N• 119 (persian translation)Where stories live. Discover now