.
.
.گاهی از هیچ شروع میشه..
از اولین نگاه به قلبت نفوذ میکنه و هرگز راحتت نمیذاره..احساساتت،افکارت، بیداریت..
همه چیزو به تصرف خودش درمیاره و بی رحمانه صاحبت میشه..و تو به نفس کشیدن ادامه میدی ، اما نه به خاطر خودت..
"تو باید همیشه سفید بپوشی هری.. این رنگ خیلی برازندته.. "
صدای مرد توی سرش پیچید..
اخم کرد و به لباسی که به تن داشت خیره شد..
هری بعد از اون همیشه سفید پوشیده بود.."موهات برای اسیر کردنم کافی بود.."
و هری هرگز موهاشو کوتاه نکرد..
"تو یه تاملینسونی.."
و هری خودشو فراموش کرد..
دستی که برای نوازش اسب روی گردنش قرار گرفته بود به ارومی پایین افتاد..
احساساتی که به قلبش هجوم اورده بود بیش از اینکه پسرو شگفت زده کنه باعث دستپاچگیش شد..سعی میکرد چهره ی دوک رو از اولین دیدارشون به خاطر بیاره..
درواقع چهره ی دوک تمام چیزی بود که هری این روز ها بهش فکر میکرد..
قبل از اینکه چهره ی هدریک رو جایگزینش کنه..
هدریک..
یک اسم تمام چیزی بود که هری از پسر میدونست...
یک اسم تمام چیزی بود که هری امیدوار بود از پسر بجا بمونه..-تو باید هری باشی..
هری به سمت صدا برگشت..
نگاهش به چشم های روشن اشنایی گره خورد و ذهنش به سرعت خالی شد..هری: شما..
نمیتونست به خاطر بیاره...
پسر لبخند زد..
-ویلمور..
چشم های هری به سرعت گرد شد
دست هاش رو پشت کمرش برد و تعظیم کوتاهی کرد...شاهزاده چشم هاشو چرخوند و به سمت اسب قدم برداشت
ویلمور: میتونی ویل صدام کنی.. اهمیتی نمیدم..
هری با نگرانی به اسب سرکش دوک خیره شد..
هری: سرورم.. بهتره خیلی نزدیکش نشین..
ویلمور سر اسبو نوازش کرد..
حیوون به ارومی چشم هاش رو بست..هری به کفش های شاهزاده که درست مثل کفش های خودش کثیف و گلی شده بودن نگاه کرد..
هری: اینجا مناسب شما نیست..
به ارومی زمزمه کرد
ویلمور از اسب فاصله گرفت و مقابل هری ایستاد
ویلمور: به نظرت چی مناسب منه؟ صندلی ای درست کنار تخت سلطنتی برادرم ادوارد؟..
نوشیدن با اشرافزاده هایی که همگی ماسک به چهره دارن؟..
خاطرات جنگ نه ساله؟..
و یا تحمل بانوهای زشت دربار و دلبری بیوه های لرد های سلطنتی؟..
یا نکنه باید بشینم و تمام مدت چهره ی سنگی محافظ جدیدمو تحمل کنم؟

YOU ARE READING
My Lord is a wolf
Fanfictionدوکِ دیوانه.. این تمام چیزیه که هری، درباره ی دستِ پادشاه میدونه، اما لویی تاملینسون یک راز بزرگ داره.. دوک اسیر یک نفرینه... نفرینی که سالهاست بر خاندان تاملینسون سایه انداخته... نفرینِ ماهِ کامل.. و گرگ اسیرِ دستِ آهو... اسارت شکارچی در چشم های شک...