Song//
Tears of an angel
.
.
.
.سال ها پیش گرگ جوانی عاشق یک اهو شد
در دام عشقش گرفتار شد و برای اهو کمین کرد..
روز های زیادی گذشت و گرگ هر شب به کمین اهو مینشست..
ایا برای گرگ چشم اندازی زیباتر از دیدن تمام جنبه های انچه روحش را به بازی گرفته بود وجود داشت؟دیدن تمام جنبه های زشت
و تسلیم شدن مقابل جنبه های زیبایش..چرا که اهو زیبا بود..
با چشم هایی درخشان و عطری مست کننده..شبی اهو به دو چشمی که همه جا در تاریکی به دنبالش بود خیره شد..
کسی نمیداند گرگ در چشم های اهو چه میدید که انچنان قلبش را تکان میداد
و درست وقتی که آهو با قدم هایی لرزان به سوی شکارچی رفت..
گرگ به یقین رسید که ان چشم ها را بیش از هر چیز دیگری دوست خواهد داشتحالا اهو مقابلش ایستاده بود و قلب گرگ را از رنج رهایی میبخشید..
اما اتشی در وجود گرگ اماده ی سوزاندن بود،
اتشی که از دندان هایش شروع شده و به پنجه هایش رسیده بود..
انگار حالا که آهو درست مقابلش ایستاده بود، چیزی فراتر از عطش لمس گوشت و استخوانش زیر پنجه های گرگ،
و طعم دلپذیر او زیر دندان هایش گرگ را به زانو زدن وادار میکرد.."نزدیکتر نیا.. "
گرگ با نگاهش التماس کرد و اهو سر به هوا، بی توجه به ناله های دردناک گرگ به نزدیک شدن ادامه میداد..
همه چیز با یک نگاه اغاز شده بود
هرگز نباید او را میدید..
هرگز نباید با حس حضور او انچنان شادمانی عظیمی را احساس میکرد..
هرگز نباید به او نگاه میکرد..گرگ برای اخرین بار به چشم های اهو نگاه کرد
چشم هایی که هربار بعد از به قتل رساندنش به او زندگی دوباره میبخشید..وقتی پنجه ی گرگ بالا رفت و خون تیره اش را از چشم هایش به رگ های جنگل چکاند،
ماه بی رحمانه شاهدِ اخرین قتل نگاه اهو بود..زوزه ی گرگ از درد چشم هایش بود و یا با رنج هرگز دوباره ندیدن معشوقش کلنجار میرفت؟..
و ایا اهو هرگز برای قلبی که آنگونه مقابلش تکه تکه میشد اشکی ریخت؟سال ها گذشت و بعد از ان کسی گرگ را ندید
سال ها گذشت و عشق برایمان اشتباه معنی شد..سال ها گذشت و هیچکس نفهمید که عشقِ گرگ به اهو، با مرگ گرگ به پایان رسیده بود..
****
درد قبل از بیداری به سراغ پسر رفت..
تمام مدت در خواب درد میکشید..
درد مثل چنگال های قدرتمند گرگ به قلبش چنگ انداخته بود
و هری..از همه چیز خالی شده بود..
هنوز بی حرکت اونجا خوابیده بود و از نفرت به هیولایی که شب گذشته بی رحمانه روحشو از هم
درید خالی شده بود..
از عشق به مرد خالی شده بود
و از خودش هم خالی شده بود..
ESTÁS LEYENDO
My Lord is a wolf
Fanficدوکِ دیوانه.. این تمام چیزیه که هری، درباره ی دستِ پادشاه میدونه، اما لویی تاملینسون یک راز بزرگ داره.. دوک اسیر یک نفرینه... نفرینی که سالهاست بر خاندان تاملینسون سایه انداخته... نفرینِ ماهِ کامل.. و گرگ اسیرِ دستِ آهو... اسارت شکارچی در چشم های شک...