Karen's prove:
کمی از آبی که از صبح مونده بود رو خوردمو اطرافمو نگاه کردم.
آلماعه این دورو برا نیست...
احتمالا همونجاییه که بهم گفته بود...
توی توالت عمومی اگه اشتباه نکنم و شماره ی 6...
6 بود یا 7؟...
بالاخره باید برم اونجا...
باید تکلیف جنگ بین خودمو یاسر رو مشخص کنم...
اگه میتونستم اون کارو بدون فرستادن لیام به خونه ی اونا انجام بدم وضعیت خیلی بهتر میشد...
خیلی بهتر شاید حتی فراموش میکردم لیام چ گندی زده به زندگیمو شروع به دوست داشتن واقعیش به عنوان یک مادر میکردم...
لعنت چه چندش آور...
اصلا نمیتونم بهش فکر کنم...
اون کم گند نزده بود که حالا بدتر گند زد...
فکر کنم اون خودشم فهمیده چقدر تنفر انگیزه و منو اون چقدر از همدیگه بدمون میاد...
جلوی در رفتمو درو کوبیدم.
این نگهبانه کوفتی میره اون سر دنیا که نمیشنوه؟...
بعد از چندثانیه ای اومد و اخمی کرد.نگهبان: چی میخوای؟
من: دستشویی.
تک خنده ای کردمو چشماشو چرخوند و قفل درو اروم چرخوند و بیرون اومدمو درو محکم بست.
نگهبان: میخوای بری پیش آلما؟
من: نه میخوام برم دستشویی.
نگهبان: نترس زنیکه، من یکی از افراد آلمام وگرنه نگهبان واقعی بود ک میگفت تو خود سلولتون دستشویی هست.
شونه بالا انداخت و سری تکون دادم.
من: واقعا؟
نگهبان: آره، فکر کنم بهتره از الان آشنا بشیم؛ من جنیفر ای هستم.
من: جنیفر ای؟
ابرومو بالا دادمو سری تکون داد و لبخندی زد و کرکره ای رو باز کرد.
جنیفر: آره، ببین دیگ هرکی اسم و فامیلیشو نمیگه تا امن بمونه پس با القاب همدیگرو صدا میزنیم، فامیلیت چیه؟
من: بی، کارن بی میتونی صدام بزنی.
جنیفر: هوم، خوبه باهوشی؛ آلما از هوش بالا خوشش میاد. بگو ببینم چه پیشنهادی واسه ما داری؟
من: فعلا بزار بریم.
آروم گفتمو جنیفر سری تکون داد و موهاشو از زیر کلاه تکون داد.
پس بگو چرا کاراش خفنه، چون نفوذی داره...
و اینکه هنوز نفهمیدن این دختره نفوذیه جالبه...
شایدم فهمیدن ولی دیگه نمیتونن چیزی بگن...
به هرحال همچین چیزی به کار من میاد...
از چندتا پله پایین رفتیمو جنیفر تندتر راه رفت و در دستشویی رو باز کرد و دنبالش رفتم.
مشخصه اینجا دستشوییه معمولی نیست...
خیلی با کلاسه...
احتمالا فقط یه نگهبانی چیزی اجازه میدن بیاد اینجا...
به شماره ها نگاه کردمو با دیدن شماره "شش" چشمام برق زد.جنیفر: هی آل، مهمونمونو اوردم.
آلما: چرا معطلی پس؟
با صدای بمش گفتو جنیفر نگام کرد و درو باز کرد.
با بزرگی اینجا دقیقا میتونم دهنمو تا یک متر باز کنم...
چرا اینقدر بزرگه که این همه آدم اینجا جا بشن؟...
چشمام گرد شد و چندبار پلک زدم.
YOU ARE READING
FOG2 {ziam} -COMPLETED-
Fanfiction-لیامم؟ اولین کلمه ای که بعد از اون اتفاق به زبون اوردم... نمیخوام کار اون لعنتی بالا سرمو انجام بدم اما میدونم تقصیر کیه... چند انسان بی ارزش... اما حلش میکنم به خاطر لیام هم که شده... به لیام نشون میدم که میتونم براش "پرستش کننده" خوبی باشم... بهش...