28" Don't scare"

789 154 53
                                    

Harry's prove:

همینطور که نازش میکردم، نگاش کردم.
خیلی از دیشب خسته شده خیلی...
وقتی دیشب گفت با چه بدبختی از پاسگاه تا خونه اومده دلم براش ضعف رفت...
پسر کوچولوی قوی من...
اون خیلی بزرگ شده...
نه اینکه من دیگه دوسش نداشته باشما نه اصلا...
اما من نمیخواستم به این زودی بزرگ بشه...
پیشونیشو بوسیدمو بیشتر تو بغلم جمع شد و زیرلبی چیزای نامفهوم گفت و لبخند زدم.
ولی همون عادتاش رو هنوز داره...
همون عادتای لویی ای که من عاشقشونم...
و عاشق خودشم...
و همین که دیشب تونستم خودمو کنترل کنم تا با اون قیافه ی کیوتش به فاکش ندم...
عاف خودش خیلی بود...
لو با چشمای قرمز و لباس بلند مشکی و موهای بهم ریختش درو باز کرد و راحت پیشم خوابید...
البته اون خیلی خوابش میومد ولی من خستگی از سرم پرید...
ولی تو این وضعیت لاقل باید خودمو کنترل کنم تا وقتی که لویی خودش بخواد دیگه...
پشتشو نوازش میکردم که یکدفعه سرشو تو گردنم کرد و از اون زیر نگام کرد.

لویی: هزا؟

من: صبح نزدیک به ظهرت بخیر.

اروم خندیدمو لو اخمی کرد و کمی وول خورد.

لویی: صبح نزدیک به ظهر؟

با صدای آروم نازکش گفت و لبخند کوچیکی زدمو سری تکون دادم.
دلم داره واسش میره خدایا...
این موجود برای من بیش از حده...

لویی: مگه ساعت چنده؟

چشماشو مالوند و بهم خیره شد و نفسمو بیرون دادمو به ساعت نگاه کردم.

من: یک ربع به یک عزیزم.

لویی: زوده که.

شونه بالا انداخت و سرشو روی سینم گذاشت و خندیدم.

من: تا هروقت خواستی بخواب.

لویی: هزا؟

من: جان هزا؟

لویی: حال لیام دیشب چه طور بود؟ خیلی شوکه شد، نه؟

آروم گفتو نازش کردمو پوفی کشیدم.
دیشب واقعا اگه زین اونجا نبود لیام مطمئنا خیرگی ۲۰۰۰ کیلومتری میگرفت...

من: یکم شوکه شد ولی زین خوبش کرد؛ نگران نباش.

لویی: چطوری میتونیم ازشون خبر بگیریم؟ پلیسا دیگه رد مارو دنبال میکنن؛ دیروز با بدبختی هی گفتم من خبر ندارم.

من: نمیدونم جدی؛ اخه تو روستاعه گوشی هم ندارن.

لویی: پس چیکار میتونیم بکنیم؟ ی دفعه دیدی دراومد یاسر بابای لیامه! من باید چیکار کنم از لیام خبر بگیرم؟

من: اگه وضعیت خیلی حاد شد، میریم پیشش.

سرشو بوسیدمو لبو لوچشو اویزون کرد و پیرهنمو بویید.
خدایا...
دوست دارم واسه این حرکتش بمیرم...
جوری ک بهم احساس با ارزش بودن میده...
بینیشو به پیرهنم مالید و صدای هق هق شنیدم.

FOG2 {ziam} -COMPLETED-Where stories live. Discover now