Zayn's prove:از نردبون بالا رفتمو ضربه ای به دوربین امنیتی زدمو شل شد.
حداقل برای زنده موندن باید امنیت داشته باشیم...
زیر نظر چندتا انسان بودن که امنیت نیست...
از نردبون پایین اومدمو به چهره ی تعجب زده ی لیام خیره شدم.من: سوالی داری؟
لیام: خی...لی.
با چشمای گردش گفتو اطرافو نگاه کرد.
من: میتونی بیای تو.
سری تکون داد و آروم وارد شد و رفتم بیرونو چارلیو با خودم کشوندم.
باید بفهمم چه خبره...
یاسر داره چیکار میکنه و این منظورش از حرفاش چی بوده...
گیج کننده و معمایی...
میدونم خدای لعنتی اون بالا داره لذت میبره مگه نه؟...
ولی زیاد طول نمیکشه...
نفس عمیقی کشیدمو چارلیو روی یکی از صندلیای چوبی گذاشتمو به لیام نگاه کردم.من: اینجا یه آزمایشگاهه.
نفس عمیق کشیدم.
من: یاسر یکی دوبار...
نفس عمیق کشیدمو رفتم پیشش و دستشو گرفتم.
دستش واقعا بهم قدرت میبخشه...
قدرتی که هیچکس دیگه نمیتونه بهم بده...من: منو اورده بود اینجا تا از خودم بیرون بیام، اینجا چیزای پیشرفته و خیلی زیادی هست.
نفس عمیق کشیدمو لیام لبشو گاز گرفت.
لعنت به اون لباش...لیام: خب برای چی اومدیم اینجا زی؟
آروم گفتو لبخند زدم.
اون پر انرژیه پر از انرژی ناشناخته ای که من کشفش کردم...
و اسمشم میزارم انرژی "لیامی"...
چون انرژیش لیامه...
به کانتر چوبی تکیه دادمو به لیام خیره شدم.من: برا چارلی.
نفس عمیق کشیدم.
من: که در نره.
لیام: منظورت چیه؟ مگه چیکار میکنیش؟
یه تای ابروشو بالا داد و اخم کردم.
مثلا براش مهمه من با اون چیکار میکنم؟...
حداقل سعی کن کمتر عصبانی شی به خاطر لیام...من: برات مهمه؟
لیام: خب بالاخره ما لازمش داریم و من نباید بدونم چیکارش میکنیم؟
لپاشو باد کرد و چشمامو چرخوندم.
من: کاری میکنیم نره.
لیام: چجوری؟
دور خودش چرخید و سقف از نظر گذروند و یکدفعه پاش پیچ خورد و سریع گرفتمش.
من: حواست جمع باشه.
در گوشش گفتمو گردنشو بوسیدمو همونجا تو بغلم موند.
نفس...
نفس...
نفس...
اکسیژنی که من تنفس میکنم اینه...
موزیکی که من گوش میدم اینه...
بالاخره حداقل یک بهونه جور شد تا صدای نفساشو بشنومو بوش کنم...
گردنشو مک زدمو اهی کشیدمو گردنشو لیس زدم.
معنی واقعیه کلمه ی خوشمزه...
نفس...
نفس...
نفس...
لیام نفس نفس میزد و سعی کرد بلند بشه.
YOU ARE READING
FOG2 {ziam} -COMPLETED-
Fanfic-لیامم؟ اولین کلمه ای که بعد از اون اتفاق به زبون اوردم... نمیخوام کار اون لعنتی بالا سرمو انجام بدم اما میدونم تقصیر کیه... چند انسان بی ارزش... اما حلش میکنم به خاطر لیام هم که شده... به لیام نشون میدم که میتونم براش "پرستش کننده" خوبی باشم... بهش...