20"This is louis!"

959 177 180
                                    

liam's prove:

از هم جداشون کردمو خمیازه کشیدم.

من: خواهشا بس کنید،لاقل دعواتونو بذارید واسه فردا،هممون خوابمون میاد،اونم بدجور.

با التماس گفتمو زین اروم از چارلی جدا شد و اخمی غلیظی تحویلش داد.
اینا کلا نمیتونن باهم کنار بیانا...
همیشه هم بدبخت این چارلی کنار میکشه...
همچین میگم انگار پنجاه روزه اینجا داریم زندگی میکنیم...
ولی امروز به اندازه ی پنجاه روز برام گذشت...
کاش تموم روزا هم اینقدر دیر میگذشت...
اینقدر خوب و آروم میگذشت...
با کلی خنده و مهربونی و زینی...
لبخندی زدمو نفس عمیق کشیدمو به زین نگاه کردم.

من: بریم بخوابیم؟

زین: بریم.

آروم گفتو چارلی چشماشو چرخوند.

چارلی: من کدوم گوری بخوابم که بازیای شمارو نبینم؟

زین: ببین...

خواست بره جلو که دستشو محکم گرفتمو روبه چارلی برگشتم.

من: میتونی ته بخوابی.

سری تکون داد و چوبای سوخته رو جمع کرد و کنار کلبه گذاشت و ما تو رفتیم.
خدایا یعنی میشه تمام روزا اینطوری بگذره؟...
اینقدر قشنگ اینقدر رویایی جوری که آدم نفهمه این همون زندگی نحصیه ک قبلا توش بوده...
زندگی نحصی که همه ی کسایی ک تو زندگیم بودن برام ساختن...
نه همشون ولی بیشتریاشون...
نفس عمیقی کشیدمو سرمو پایین انداختم.
یا اینکه نمیتونم قبول کنم یا واقعیت نداره...
نمیدونم چم شد یهو...
چرا به این چیزا فکر کردم اصلا؟...
چشمای زین که روبه روم اومدن منو بیرون کشیدنو سرمو کج کردم.

من: جانم؟

زین: بچی فکر میکنی؟

من: هیچی.

زین: به منم دروغ؟

یه اخم کمرنگی کرد و پوفی کشیدمو موهامو کنار زدم.
چقدر پر شده جدیدا...

من: بازم داشتم راجبش فکر میکردم، نمیدونم چرا از افکارم بیرون نمیره.

زین: چیز دیگه ای هست؟

من: فکر کنم.

آروم سری تکون دادمو لبمو گاز گرفتم.

زین: چی ؟

آروم گفت ولی من سرجام موندمو تند تند پلک زدم.
نمیدونم چی...
وقتی خودمم جوابشو نمیدونم چطور به زین بگم...
اینطوری فکر میکنه برام کافی نیست درصورتی که تمام هستی و نیستیمه...
البته من نمیتونم بفهمم چی فکر میکنه ، خودمم نمیدونم به چی فکر میکنم...
از چی کلافه عم...
زین دستمامو گرفت و منو زمین نشوند.

زین: به من نگاه کن لیام.

زمزمه وار گفتو تو چشماش نگاه کردم.
این سیاره ی عسلی قصد نداره یک روز نرمال باشه؟...
انگار تو سیاره ی عسلی و شیرین و قشنگ چشماش یه چیز مبهمیه...
نگرانه؟ناراحته؟...
یک چیزی تو این مایه هاست...
لبای زین از هم باز شدنو شروع کرد به حرف زدن.

FOG2 {ziam} -COMPLETED-Where stories live. Discover now