32" Zayn's Story "

774 151 46
                                    

Liam's prove:

با نگرانی به زین نگاه کردمو آب دهنمو قورت دادم.

من: مطمئنی من خوبم؟

زین: از من میپرسی؟

من: اخه حس میکنم تو حال منو بهتر از خودم  میدونی، میدونی؟

با لبخند بهش گفتمو زین نفسش برید و بالارو نگاه کرد.
کجارو نگاه میکنه؟...
چیز قشنگ تری نبود نگاه کنه؟...
اخم ریزی کردم ک زین بهم نگاه کرد و دستاشو باز کرد.

زین: بیا بغلم.

من: این یعنی جوابی براش نداری؟

زین: بغلم بهت میگه.

با لرزش صداش گفت و آروم بغلش کردمو لرزش بدنشو حس کردم.
اون چرا داره میلرزه؟...

من: زی، حالت خوبه؟

زین: از من میپرسی؟

من: نمیدونم، آره.

زین:تو بهتر میفهمی.

با لبخند فیکی گفت و نگران نگاش کردم.
نکنه زین فکر میکنه من فراموشی چیزی گرفتم؟...
این یکیرو میدونم ک نه وگرنه خاطراتم باهاش یادم میرفت...
دستمو روی صورتش کشیدمو سرمو کج کردم.

من: زین؟

زین: حالا نوبت منه.

من: نوبت چی؟

زین: که مثل تو...

نفس عمیق کشید.

زین: اول بترسم.

دماغشو بالا کشید و تو چشماش زل زدم.

من: زین مالیک تو چی فکر میکنی؟ من شاید بعضی چیزارو یادم نیاد و حالم زیاد خوب نباشه؛اما تمام خاطراتمون و حس ک بهم داریمو کامل میدونم.

با اخم ریز بهش گفتمو زین با بغض خندید.
لعنتی...
من عاشق خنده هاشم اما این یکی از غم انگیز ترین خنده هاش بود...
زین پیشونیمو بوسید و موهامو نوازش کرد.

زین: میدونم.

من: پی پایین چه خبره ک نمیذاری برم پایین؟

زین: نمیخام بری.

من: چرا؟

زین: چون نمیخام بری.

من: ممنون بابت جواب قانع کنندت.

پوکر گفتمو زین شونه بالا انداخت منو به دیوار تکیه داد.
اخ چقدر این مدل وایسادنو بوسیدنو دوست دارم...

زین: میپرستمت لیام.

من: منم میپرستمت زین.

لبمو گاز گرفتمو زین نفس عمیقی کشید و دستامو بالا گرفت و صورتشو نزدیک تر کرد.

زین: همه چی رو درست میکنیم. به سبک خودمون.

لبخند شیرینی زد و لبخند بزرگ و پهنی زدم و چندبار پلک زدم.
خدایا اگه زین نبود من واقعا میخواستم چیکار کنم؟...
جدی جدی دوام نمیاوردمو میمیردم...
بین این همه گیجی...
این همه در های نامفهوم بسته...
اما زین برای من یه در بزرگ بازِ پر از مفهوم و امیده...
پر از زینه...
دور لبمو لیس زدمو سرمو کج کردم.

FOG2 {ziam} -COMPLETED-Where stories live. Discover now