Episode 6

1.7K 244 5
                                    

بکهیون : به من چه ؟
لوهان : یعنی چی به تو چه ؟
بکهیون : میخواستی از خودش بگیری شمارش و، من که نباید بیام شماره اون و به تو بدم
لوهان : اینقد عوضی نباش ، من باید شمارش و داشته باشم یا نه ؟
بکهیون : نمیدونم ولی به من ربطی نداره
و گوشی و قطع کرد
پوفی کشید : عوضی
مطمئن بود بکهیون ده هیچ ازش جلوتره
به خودش لعنت فرستاد که چرا از تو همون پرونده شماره ی سهون رو برنداشته
بعد از چند دقیقه گوشیش زنگ خورد
اسم بکهیون روی صفحه بود
سریع جواب داد : بله ؟
بکهیون : شماره ی چانیول و بهت میدم از اون شماره ی سهون و بگیر
لبخند زد : مرسی مرسی بده شمارش و
شماره ی چانیول رو برای لوهان خوند و بدون خدافظی قطع کرد
ولی اینکارش باعث نشد لبخند روی لبای لوهان از بین بره
اروم زمزمه کرد : ده دو فعلا به نفع تو بکهیون
سریع شماره ی چانیول و گرفت و روی کاپوت ماشین نشست اما سریع قطع کرد
لوهان : خب چی بهش بگم ؟ بگم چی ؟ بگم که شماره ی سهون و میخوام چون من و بکهیون سر تو و اوه سهون شرط بستیم ؟
از روی کاپوت پرید پایین : اوه بیخیال پسر میاد همینجا چالت میکنه
یهو سرجاش وایستاد : اینجا ؟
لبخند زد : ایول پسر
سریع شماره ی چانیول رو گرفت

_________________
با چشمای غم زده به موتور در حال دود دادن ماشین خیره شد
لوهان : متاسفم خاله جون ماشین خوشگلت به فنا رفت مجبور بودم
دستش و توی موهاش کشید که یه ماشین درست جلوی پاهاش ترمز زد
سرش و بلند کرد که چانیول رو دید
لبخند زد و از ماشین پیاده شد
چانیول : سلام لوهان. چیشده ؟
شونش و بالا داد : نمیدونم داشتم رانندگی میکردم یهو ازش دود بلند شد
چانیول نگاهی به لوهان کرد و سمت ماشین رفت
کاپوت ماشین بالا بود
خم شد روی موتور نگاهی به کل ماشین انداخت
سیم ماشین بر طرز فوق العاده ناشیانه بریده شده بود
لباش و جمع کرد تا نخنده
معلوم نبود اون بشر با چی سیم ماشین رو بریده
بلند شد و نگران به لوهان نگاهی کرد
چانیول : تو خوبی ؟ مشکلی برات پیش نیومده
سرش و تکون داد و لبخند ارامش بخشی زد : نه خوبم
چانیول : ماشین خودته ؟
سرش و تکون داد : نه مادر بکهیون
چانیول : ای وای پس باید زنگ بزنیم پلیس
هل کرد : پلیس ؟ پلیس برای چی ؟
چانیول : سیم ماشین بریده شده یکی قصد جونشون و داشته که از شانس تو سوار ماشین شدی و خب خوشبختانه حالت خوبه ولی باید با پلیس تماس بگیریم تا براش پرونده تشکیل بدن
تقریبا داد زد : پروندهههه ؟ بابا بیخیال چانیول یه سیم ناقابل بود
چانیول : اونا قصد جون همسر وزیر و داشتن نباید ساده از کنارش گذشت
لوهان : لازم نیست
چانیول : لازمه
گوشیش و در اورد و روشنش کرد و شروع کرد شماره گرفتن
گوشی و دم گوشش گذاشت
لوهان با بهت نگاهش میکرد
چانیول : سلام جناب ، پارک چانیول هستم میخواستم
لوهان : یاااا چااانیول خودم اون سیم و بریدم قطع کن اون لعنتی
به لوهان نگاه کرد : چی ؟
لوهان : خودم ... خودم اون سیم و ... بریدم
گوشی و قطع کرد : میدونستم
لوهان : چ ... چی ؟
چانیول : چه فکری کردی که یه راننده فرمول یک و گفتی بیاد دنبالت چون ماشینت خراب شده
اروم توی سرش زد
حق با چان بود
اروم زمزمه کرد : ببخشید
تکیش و به ماشین داد : خب چیشده که خواستی بیام اینجا ؟
دستش و روی بازوهاش کشید
توی اون ارتفاع واقعا سردش شده بود
لوهان : میشه بریم تو ماشین ؟ واقعا دارم یخ میزنم
نگاهی بهش کرد
راست میگفت
یخ کرده بود
سرش و تکون داد : بشین تو ماشین تا بیام
کاپوت و بست و ماشین و قفل کرد
گوشیش و در اورد و همونطور که سمت ماشینش میرفت به فوریَتای مکانیکی زنگ زد و خواست تعمیرکار و ماشین حمل بفرستن تا ماشین و از اونجا ببرن
توی ماشین نشست و در و بست
ماشین و از بین راه یه گوشه پارک کرد و تا مزاحم رفت و امد بقیه ماشینا نباشه
بخاریه ماشین و روشن کرد و نگاهش و به لوهان داد
خیره شد بهش
صورتش واقعا زیبا و بی نظیر بود
پوست سفید و لبای صورتی
بینی و لبای کوچیک
یه بدن ظریف پسرونه
لبخند زد : برای چی خواستی که بیام ؟
نگاهی به چانیول کرد : تنها کسی که به ذهنم رسید تو بودی
چانیول : برای چی ؟
لوهان : ماشین خراب
خیره نگاهش کرد
لوهان یادش اومد که چانیول فهمیده ماشین رو خودش دستکاری کرده
سوتیه دوم
چانیول : الان واقعا کنجکاو شدم بدونم چرا خواستی بیام
چشماش و بست : شماره ی سهون و میخوام
چانیول : خب ، این و پشت تلفنم میگفتی بهت میدادم
برگشت و با بهت به چانیول نگاه کرد
لوهان : یعنی برات مهم یا تعجب اور نیست که من شماره ی سهون و میخوام ؟
چانیول : از سهون خوشت اومده ؟
با بهت پلک زد : چی ؟
چانیول : اگه خوشت اومده باید بگم ادم خیلی سختی و انتخاب کردی ولی دل مهربون و پاکی داره
لبخند زد : انتخاب خوبیه
خواست چیزی بگه اما نوری که از ایینه جلو تو چشمش زد باعث شد سرش و برگردونه عقب
درست همزمان با چانیول
سرش و برگردوند و بازم همزمان با چانیول
خیره شد به صورت لوهان
نیشخند زد : تو خیلی خوشگلی ! دقت کردی ؟ خوشبحال سهون
برگشت و از ماشین پیاده شد تا کمک کنه ماشین لوهان و جابجا کنن و به شهر برگردونن
سوییچ ماشین و تحویلشون داد و ادرس رو گرفت و شمارش و داد تا وقتی تعمیر شد باهاش تماس بگیرن
در حالی که سمت ماشین میرفت کتش و در اورد
نشست توی ماشین و کتش و صندلی عقب گذاشت
چانیول : موقع اومدنم دیدم که این خط
با دست به خط برگشت اشاره کرد : دیدم شلوغه فکر کنم دو ساعتی توی راهیم
لوهان سرش و تکون داد
گوشیش و در اورد و وارد مخاطبینش شد و روی شماره ی سهون زد
گوشی و سمت لوهان گرفت : شماره ی سهون
اروم تشکر کرد و شماره ی سهون رو وارد گوشیش کرد
ماشین و روشن کرد خواست فرمون رو بپیچونه که صدای گوشیش بلند شد
لوهان : بکهیونه
وایستاد و گوشی و از دست لوهان گرفت
چانیول : بله !؟
بکهیون : چــــانیـــــول بیا دنبالـــــــم چبــــــــل
گوشی و از گوشش فاصله داد : کجایی مگه ؟
بکهیون : خونه بیون بزرگ
چانیول پوکر شد : تو کی رفتی اونجا ؟
بکهیون : صبح با مامان اومدم ولی اون برگشت و من موندم
چانیول : خب بازم بمون دیگه
بکهیون : چبــــــــل چانیول شــــــــی بیا دنبالم
چانیول پوفی کشید
خونه ی بیون بزرگ کمی بالاتر از اینجا بود
در واقع باید راه و ادامه میداد جای دور زدن
چانیول : اماده شو دارم میام
بدون هیچ حرفی تلفن و قطع کرد و توی قابش گذاشت
لوهان : چیشده ؟
ماشین و روشن کرد و با یه نگاه از توی ایینه بغل با سرعت وارد جاده شد و حرکت کرد
لوهان : هی مگه نباید دور بزنی ؟
چانیول : میریم دنبال بکهیون
لوهان : بکهیون ؟
چانیول : خونه پدر بزرگته
لوهان : اها
سرش و تکیه داد به صندلی
مطمئنن نقشه اون پسر بچه بود تا نذاره لوهان و چانیول تنها باشه
پاش و روی گاز فشار داد و سرعتش و بیشتر کرد
نیم ساعت بعد جلوی در ورودیه بزرگی که کنار جاده بود نگه داشت
در اروم باز شد
مه و هوای مرطوبی که اون ساختمون بزرگ بنا شده روی کوه داشت باعث میشد یه حس عالی داشته باشی
ماشین و داخل برد و گوشه ایی پارک کرد
نگاهی به حیاط کرد
اون حیاطی که با باغ فرقی نداشت نشون دهنده ی سلیقه و جذابیت ساکنین اون خونه بود
لوهان : بیا بریم داخل
از ماشین پیاده شد و اروم در و بست
ماشین و خاموش کرد
کتِ چرمِ مشکیش و برداشت و پیاده شد . نگاهی به ساختمون کرد و کتش و تنش کرد
ساختمون کامل توی مه بود
فقط چند قدم لازم داشت تا توی مه گم بشن
لبخندی زد
انگار عاشق این هوا شده بود
یا شاید عشقی که به این هوا داشت برگشته بود
زیپ کتش و تا نصفه کشید و پشت سر لوهان سمت ساختمون رفت
چانیول : فقط اقا و خانوم بیون اینجا زندگی میکنن ؟
لوهان : پدر و مادر بزرگم ؟
دستاش و توی جیبش برد و کنار لوهان حرکت کرد
چانیول : اره
لوهان : اره اینجا رو به شهر ترجیح میدن . هروقتم میخوان دیدن کسی برن یا بیان داخل شهر به عموم ، اقای بیون اطلاع میدن که برن دنبالشون
به جت شخصی که توی قسمت فرود بود اشاره کرد : اون ؟ یعنی میخوان بیان به شهر ؟
لوهان سرش و تکون داد : نه فکر کنم بکهیون باهاش اومده
نیشخند زد و پشت سر لوهان وارد ساختمون شد
بستن در و برگشتنش همزمان شد با برخورد چیزی بهش و فرو رفتن اون شی یا شخص توی بغلش
با بهت سرش و پایین گرفت که فقط یه سر با موهای مشکی دید
اما از قد و جثتش فهمید اون بیون بکهیونه
خندید و دستاش و دور کمر بکهیون پیچید
بکهیون : چانیولـــــــا چقد دیر کردی ؟
لوهان : چی و دیر کرد اگه میخواست از داخل شهر بیاد بیشتر طول میکشید
سرش و گرفت عقب و جدی به لوهان نگاه کرد که باعث خنده ی چانیول شد
توی بغل گرفتش : تو کی حسود شدی ؟
بکهیون : خیلی پروئه
دست چانیول و گرفت و کشید سمت هال : بیا با مادربزرگم و پدر بزرگم اشناشو
پشت سرش رفت : اوه حتما
وارد هال شدن که چانیول با دو مرد و زن منسن برخورد کرد
اونقد صورت شیرینی داشتن که باعث شدن چانیول خود به خود لبخند بزنه
تعظیم کوتاهی کرد : پارک چانیول هستم. خوشحالم از اشناییتون
بکهیون : مامان بزرگ این همون چانیوله که ازش برات گفتم
لبخند زد : خوش اومدی پسرم
سمت چانیول رفت و دستش و گرفت
مادربزرگ : چه خوشتیپ هستی پسرم
لبخند زد : لطف دارین بهم
مادربزرگ : بیا بشین عزیزم
لوهان : مامان . منم هستما
سرش و کشید تا به لوهان که پشت سر لوهان بود نگاه کنه
مادربزرگ : به تو که نباید بگم پسرم . خونه ی خودته
لبخند زد و به چانیول نگاه کرد : چانیول ممکنه احساس غریبی کنه
لوهان : هروقت پارک چانیول احساس غریبی کرد اونموقعه بکهیونم توی خونه ادمای غریبه احساس غریبی میکنی
سمت پله ها رفت : این دوتا کپی برابر همن تو این چیزا
سریع از پله ها بالا رفت
مادربزرگ اروم خندید : بهتر . اصلا اینجا احساس غریبی نکن پسرم
بکهیون دست پدربزرگش رو گرفت و همراه خودش به سمت هال برد
مادربزرگ به کاناپه دو نفره اشاره کرد : بشین پسرم
سرش و خم‌کرد : چشم
سمت کاناپه رفت و بکهیون به پدربزرگش کمک کرد تا روی کاناپه کنار مادربزرگش بشینه و خودش کنار چانیول جا گرفت
نگاهش و به پدربزرگ بکهیون داد که با لبخند نگاهش میکرد
چانیول : بکهیون فکرشم نمیکردم پدر و مادر بزرگ به این شیرینی داشته باشی
خندید : باید باهاشون زندگی کنی تا بفهمی چقد خوبن چانیول
مادربزرگ لبخندی زد : خوشحال میشیم چانیول اینجا بیاد و ما بتونیم ملاقاتش کنیم
چانیول : باعث افتخارمِ مادربزرگ حتما
لبخند زد و به چشمای براق پدربزرگ نگاه کرد
بکهیون اروم خودش و سمت چان کشید
لباش و روی گوش چان گذاشت و اروم نفس کشید
لبخند روی لبش محو شد
اون صدا درست توی گوشش
صدای نفسای اروم بکهیون بین حرفاش که چانیول حتی یه کلمش رو هم متوجه نشد
حس میکرد زمین و زمان متوقف شده ، اون ملودیه ارامبخش که تو گوشش زمزمه میشد صدای بیون بکهیون بود
و چانیول به خودش لعنت میفرستاد که چرا تا حالا به این ملودی دقت نکرده بوده
دستش و روی شونه ی چان گذاشت و تکونش داد
بکهیون : چانیول ، فهمیدی چی گفتم ؟
به خودش اومد و سمت بکهیون برگشت : چی ؟ ببخشید حواسم پرت بود نفهمیدم
پوفی کشید و دوباره زمزمه کرد : پدربزرگ تارای صوتیش اسیب دیده . نزدیک به دو ساله که نمیتونه صحبت کنه
سرش و تکون داد : ا ... اها
بکهیون : اگه حرف نمیزنه برای اینه که نمیتونه ، گفتم بگم بدونی که از دستش ناراحت نشی
لبخند زد : مرسی
با سینی شربتی که جلوش گرفته شد سرش و بالا برد
با دیدن دختر مو مشکی و چشمای مشکی که جلوش بود محوش شد
انگار ورژن دوم بکهیون بود فقط دخترونش
با ضربه ایی که به پهلوش خورد لیوانش و برداشت و نگاهش و به بکهیون داد که با اخم نگاهش میکرد
چانیول : چقد شبیه توئه
با اخم جواب داد : چون دخترعمومه
چانیول : واووو خیلی شبیهین
با اخم نگاهش و گرفت
مسلما بودن یه دختر توی این ماجرا به نفعش نبود
از طرفی حس حسادت بدجور وجودش و گرفته بود
خم شد سمت بکهیون : هی چیه ؟ چرا اخمات تو همه ؟
بکهیون : کی بهت اجازه داده دختر عموی من و نگاه کنی ؟
اول با بهت نگاه بکهیون کرد
کم کم لبخند شیطانی رو لبش نشست : میخوایش ؟
با تعجب به چانیول نگاه کرد : چییی ؟
چانیول : چته ؟ میگم دوسش داری ؟
بکهیون : مگه چون گفتم چرا‌نگاهش کردی یعنی اینکه دوسش دارم ؟
چانیول : پس چرا حسودی کردی ؟
روش و گرفت : حسودی نکردم
چانیول : واقعا ؟ قیافت که عین قیافه ی حسودا بود
بکهیون : نه نبود
خندید : همون که تو میگی
سرش و برگردوند سمت خانوم و اقای بیون که مشغول گوش دادن به حرفای همون دختر بودن
لبخند زد و یکمی از نوشیدنیش خورد
بکهیون : خب ما میریم دیگه
مادربزرگ سرش و گرفت بالا : بمونین بکهیون. ناهار بخورین بعد برین
با دستش به همون دختر اشاره کرد : ناهار و بیونا اماده کرده
با حرف مادربزرگ اخم کرد:  نه چانیول جایی قرار داره باید زود برسه
مادربزرگ سرش و سمت چانیول که درحال بلند شدن بود برگردوند
مادربزرگ : واقعا چانیول ؟
کنار بکهیون وایستاد : بله . معذرت میخوام که نمیتونم بمونم
مادربزرگ : پس حتما باید دوباره بیای تا وقت بیشتری و باهات بگذرونیم
سمتشون رفت : چشم
خم شد بینشون و گونه ی هردوشون و بوسید و توی بغلشون گرفت
چانیول : حتما باز میام دیدنتون
هردوشون و چانیول و در اغوش گرفتن
مادربزرگ : تو فوق العاده ایی عزیزم
لبخند زد : ممنونم
اروم بلند شد و سمت بیونا برگشت
چانیول : ممنون بابت شربت و متاسفم که نمیتونستم مزه ی دست پخت عالیتون و بچشم ، امیدوارم دفعه بعدی این شانس دوباره نصیبم بشه
بکهیون با تعجب نگاهش کرد" واااووو تو واقعا نوزده سالته پارک چانیول ؟" پوفی کشید و سمت چانیول رفت
اول خم شد و گونه ی پدر و مادربزرگش رو بوسید
سریع بازوی چانیول و گرفت و کشید
بکهیون : ما رفتیم خدافظ
سریع از خونه اومدن بیرون
چانیول : حسود کوچولو نکش من و خودم دارم میام
بکهیون : خفه شو
خندید : اوه اوه چه بی ادب
لوهان دست به جیب از کنارشون رد شد
لوهان : اصلا ادب نمیدونه چیه
خنده ی بلند چانیول باعث شد سرجاش وایسته و برگرده سمتش
به صورت جمع شده ی چانیول که بخاطر خنده بود خیره شد
بکهیون : جمع کن خودت و اینقد نخند
خندش پس رفت و کم کم جاش و به بهت داد
نگاهش و به بکهیون داد
چانیول : چته ؟
بکهیون : اینقد نخند
نگاهی به خنده ی لوهان کرد
اون داشت حسودی میکرد ؟ به چی ولی ؟
برگشت و سمت ماشین چانیول رفت و سوار شد
نگاهش و از چانیول و گرفت برگشت که لوهان و در حال سوار ماشین شدن دید
چشماش و ریز کرد
لوهان درست صندلیه جلو نشست
بکهیون : یاااا یاااا
سریع سمت لوهان رفت و قبل از اینکه در ماشین و ببنده محکم با دستش گرفت
بکهیون : پیاده شو
سریع سمتشون رفت : بکهیون ، لوهان با ما میاد
بکهیون : مگه من گفتم نیاد ؟
لوهان : پس چی ؟
بکهیون : جای من نشستی ! پاشو برو عقب بشین
پوفی کشید : خیلی
ادامه ی حرفش و بخاطر بودن چانیول نگفت و پیاده شد
در عقب ماشین و باز کرد و نشست و بخاطر چانیول اروم در و بست
نگاه جدیش و به بکهیون داد : حس میکنم امروز یه چیزیت هست
به چشماش خیره شد : و داری تو کارای من دخالت میکنی
نگاهش و ازش گرفت و ماشین و دور زد و سوار شد
بکهیون پوفی کشید و سوار ماشین شد و در و بست
دنده عقب رفت و از حیاط بیرون خارج شد
با سرعت فرمون و چرخوند و توی لاین برگشت حرکت کرد
_________________

سرش و به دستش تکیه داد و نگاهش و از داخل ایینه به لوهان انداخت
که سرش و تکیه داد بود به صندلی و خوابش برده بود
دوساعتی گذشته بود و نزدیکای سئول بودن
سرش و برگردوند و به چانیول خیره شد
بکهیون : ناراحتی ازم ؟
به جلوش خیره بود : نه
از ترافیک خارج شدن
پاش و روی گاز فشار داد
بکهیون : ناراحتی ! من خب
سرش و کج کرد و به لوهان نگاه کرد : خب تو استاد منی ، خوشم نمیاد وقتی با منی توجهت به یکی دیگه باشه
کج سمت چانیول نشست : میفهمی چی میگم ؟
چانیول : نع
پوفی کشید
چانیول از گوشه چشمش نگاهش کرد : عین بچه ها نباش بکهیون
بکهیون لباش و جمع کرد : عین بچه ها نیستم
دستش و برد جلو : همه میدونن که وقتی با یکیم دوست دارم بیشتر توجهش و از من بگیره و به بقیه بده
چانیول : خب باشه ، چرا با لوهان اونجوری کردی ؟ اون از تو بزرگتره پس باید جلو میشست
بکهیون : خیلی دوست داشتی همونجا میگفتی جلو بشینه
تکیه داد به صندلیش : یا میگفتی بهم که لوهان باهاته میگفتم نیای ، همونجا برگردی سئول من بعدا برمیگشتم
سرش و تکیه داد و چشماش و بست : اینقد دوست داشتی کنارت باشه و تنها باشه کافی بود بگی فقط

_____________________

 Rival [ ChanBaek & HunHan ] Where stories live. Discover now