Episode 41 _ 45

2K 150 3
                                    

_______________

کولشُ روی تخت انداخت و نگاهشُ به کای که جلوی در وایستاده بود داد
بکهیون : واقعا نمیدونم الان خداروشکر کنم یا نه !
پوفی کشید و روی تخت نشست
کای : برای چی ؟
در حالی که کتش رو در میاورد نگاهی به کای انداخت
بکهیون : اینکه لوهان توی بار ندیدتش ولی الان این وضع رو داریم
کای لبخندی زد : سهون حکمِ یه برادر کوچولو رو برای چانیول داره ! مطمئن باش الان که بیاد تو اتاق متوجه میشی که نمیتونه نبخشه !
بکهیون: واقعا شانس آورد
کای ابروشُ بالا داد : برای چی؟
بکهیون شونشُ بالا داد : اینکه لوهان توی بار ندیدتش !
کای : میدید ! چه فدقی داشت
تکیشُ به دیوار داد : خودِ لوهانم دوست دختر یا حتی دوست پسر داشته نباید که ال
بکهیون : دوست پسر داشته داشته ولی الان که نداره ! بعدشم کسی که سهون بوده که پا شده رفته بار با یه دختر ! اونم درست شبی که از لوهان خواسته باهاش قرار بذاره
کای شونشُ بالا داد : سهونِ ! وقتی بیشعور میشه دیگه شده !
بکهیون پوفی کشید اما با دیدنِ چانیول که پشتِ سرِ کای قرار گرفت لبخندی زد
بکهیون : اومدی ؟!
با حرفِ بکهیون سریع برگشت و پشتِ سرشُ نگاه کرد
با دیدنِ چانیول سرشُ تکون داد
کای : من میرم تو اتاقم ! شما هم‌کمی استراحت کنید
چانیول سرشُ تکون داد : باشه ! توام بخواب حتما
چشمکی‌زد : توام اگه تونستی بخواب
و با چشماش به بکهیون اشاره کرد
چانیول : گمشو
بلند خندید و از اتاق بیرون رفت
چانیول : یه مشت منحرف دورَمن !
درِ اتاقُ بست و برگشت که بکهیون رو در حالی که دستاشُ به کمرش زده بود دید
بکهیون : تو خودت سردستشونی ، بعد میخوای بشن حضرتِ عیسی ؟
چانیول : همچین انتظاری ندارم خوشبختانه
سمتِ بکهیون رفت و آروم بغلش گرفت
نفسِ عمیقی کشید و چشماشُ بست
دستاشُ از کمرش جدا کرد و کمرِ چانیولُ بغل کرد
سرشُ  کمی کج کرد و به نیم رخِ چانیول که صورتش روی شونش قرار گرفته بود نگاه کرد
بکهیون : خوبی ؟
چانیول : اهوم
آروم بکهیونُ سمتِ تخت کشید و هلش داد روی تخت
سریع سمتش رفت و خودشُ بینِ بازوهای بکهیون جا داد
چانیول : بغلم کن میخوام ‌بخوابم
خندید و چانیولُ توی بغلش گرفت
سرش رو ، روی سینش گذاشت و موهاشُ نوازش کرد
چانیول : لوهان رسیده ؟
بکهیون : تو راهِ اینجا بودیم پیام داد که رسیده ! خونش نسبت به خونه سوهو به فرودگاه نزدیکتر بود
چانیول سرشُ تکون داد : اهوم
جابجا شد و بیشتر کمرِ بکهیون رو توی بغلش فشار داد
چانیول : گوشیت خوبه ؟ اگه خوب نیست یکی دیگه
بکهیون : فوق العادست
خندید : مدلش از گوشیه قبلیم بالاترِ
چانیول اهومی گفت : دیگه بالاترین مدلُ  گرفتم که راحت بشی و اون گوشیِ منم‌بیخیال بشی
بوسه ی آرومی روی موهای چانیول گذاشت
بکهیون : اینقد دست و دلباز نباش چانیول !
خندید : همون گوشیت که استفاده میکردم خوب بود ! چیزی که توش نداشتی
و شیطانی خندید
چانیول : اوهو !
خندید : تو لازم نکرده به من این‌ چیزارو بگی بچه ! در ضمن
نیشگونی از باسنِ بکهیون گرفت که باعث شد بکهیون آخِ بلندی بگه
چانیول : من برای دوست پسرم همه چی فراهم‌ میکنم !
بکهیون : که سمتِ گوشیت نره هوم ؟
چانیول : یااا
چانیولی رو که درحال بلندشدن بود رو توی بغلش محکم گرفت
بکهیون : خب خب باشه ! بلند نشو
خندید و کمرِ چانیول رو نوازش کرد
بکهون : خب دوست پسرت برات چیکار کنه ؟!
چانیول لباشُ جمع کرد : همیشه اینطوری بغلم کنه تا بخوابم ، و اینقد تو گوشیای من سرک نکشه !
بکهیون لبخندی زد : همیشه اینطوری بغلت میکنه تا بخوابی و اینکه عوضی من به اون گوشی فقط احتیاج داشتم
چانیول سرشُ تکون داد : آره دیدم احتیاجاتتُ
به حالتِ مسخره ای ادامه داد : تا گوشیُ  گرفتی عینِ چی افتادی به جونش بعدش دیگه سراغشم نرفتی
بکهیون : نخیر احتیاج داشتم
چانیول : لابد برای اینکه سهون بهت بگه گند کاریشُ بپوشونی
خواست جوابِ چانیول رو بده اما اسمِ سهون باعث شد یادِ چند دقیقه پیش بیفته
بکهیون : راستی
خودشُ  کمی بالا کشید تا صورتِ چانیول رو ببینه
بکهیون : سهون ... چی گفت بهت ؟
______________________
کای : خب !؟
برگشت سمتِ کای و سوالی نگاهش کرد
کای : حرف زدی با چانیول چی گفت ؟
سهون : آها
به میز تکیه داد : ناراحتِ ازم ولی ... گفت بهم حق میده !
___________< فلش بک
چانیول : من بهت حق میدم ، ناراحت نکن خودتُ
سهون : میدونم خیلی ازم ناراحتی و
لبخندی زد و دستشُ به شونه ی سهون زد
چانیول : نیستم ، حس میکنم چقد اذیت شدی و خب حق داشتی اونطوری رفتار کنی ، من برادرتم پس اشکالی نداره اگه بخ
سهون : خیلی اشکال داره چانیول
لباشُ تر کرد : من تو گوشِ برادرِ خودم زدم
چشماشُ بست و سرشُ پایین انداخت
سهون : من هیچوقت نمیتونم خودم رو ببخشم ! توام من رو نبخشی حق داری
لبخندِ محوی زد و جلوتر رفت و سهون رو توی بغلش گرفت
چانیول : بهش فکر نکن سهون ! من فراموشش کردم توام فراموش کن ، الانم پاشو برو باید استراحت کنیم
و بوسه ی آرومی روی گونه ی سهون زد
چانیول : بعدا هم برام تعریف کن که چی بوده که اینقد اذیتت کرده
____________ > پایانِ فلش بک
کای : پس
سهون : یعنی بخشیدتم
لباسای راحتیشُ روی تخت انداخت و صاف وایستاد
کای : اگه چانیول نمیبخشیدت جای تعجب داشت
و شروع کرد به تعویضِ لباساش
________________
شماره ی پدرش رو گرفت و گوشیُ  کنارِ گوشش گذاشت
بعد از چند بوق صدای خسته ی پدرش توی گوشش پیچید
سوهو : آپا
آقای کیم سرفه ی آرومی کرد : سلام پسرم
سوهو متعجب روی صندلیش نشست
سوهو : مریض شدین ؟
آقای کیم : چیزی نیست ! سرماخوردگیه سادست !
سوهو : مراقبِ خودتون باشید
آقای کیم : نگران نباش ! رسیدین ؟
سوهو : بله ... اون خانم هم رسید
آقای کیم : آره سوهو مادرت هم رسیده !
سوهو نفسِ عمیقی کشید : چرا انتظار دارید من به اون زن مادر بگم ؟
آقای کیم : چون واقعا مادرتِ
سوهو : آره با تمومِ خصوصیاتِ مادرانه
آقای کیم نفسِ خسته ای کشید
میدونست نمیتونه کینه ای که توی دلِ پسرش بوجود اومده رو به سادگی از بین ببره
سوهو : صبح برای صبحانه بیاین اینجا ... دلم برای اون پسرای کله شق تنگ شده
سوهو لبخندی زد : حتما میارمشون
آقای کیم : برو استراحت کن
سوهو : باشه مراقبِ خودتون باشید
آقای کیم : هستم نگران نباش ! شبت بخیر
و صدای بوق نشون تموم شدنِ تماس از سمتِ پدرش بود
گوشیشُ روی میز انداخت و سمتِ کمدش رفت تا لباساش رو عوض کنه
_______________________
چشماشُ مالید و از پله ها پایین رفت اما با دیدنِ چند نفری که توی هال نشسته بودن خواب از سرش پرید
با دقت به صورتایی که توی نورِ کم قابلِ تشخیص بودن نگاه کرد
سوهو و کریس روی مبلِ دو نفریِ سمتِ چپ نشسته بودن
روبه روشون سهون و تائو و رو به روی تلویزیون کای و چانیول روی مبلِ سه نفره نشسته بودن
با دیدنِ فیلمِ ترسناکی که از تلویزیون پخش میشد چشماش گرد شد
سرشُ چرخوند تا ساعت رو پیدا کنه
و موفق شد
ساعتِ بزرگِ دیواری 03:24 صبح رو نشون میداد
ابروهاش بالا رفت و آروم سمتشون قدم برداشت
بکهیون : شماها خو
حرفش با صدای های جیغی که توی هال پخش شد نصفه موند
متعجب به صورتایی که با جیغ نگاهش میکردن خیره شد
و توی صدم ثانیه روی زمین پخش شد
تائو : درد ، زهرِ خر ، چیزِ خر دهنتتتت
کریس : نمیری این چه وضعشه
سوهو دستشُ روی قلبش کشید
سوهو : زهرَم ترکید نکبت
کای : این چه وضعشه ، چرا اینطوری اومدی
سهون با عصبانیت داد زد : چته ؟ مردی از خنده ؟
چانیول : بک خوبی ؟
همشون متعجب سمتِ چانیول برگشتن
تائو : ما ترسیدیم اون از خنده پخش شده بعد از اون میپرسی خوبی ؟
چانیول : خفه
بلند شد و سمتِ بکهیون رفت
با گرفتنِ شونه هاش و روشن شدن برق توسطِ سوهو متوجه صورتِ بی حالتِ بکهیون شد
کریس : غش کرده ؟
کای : واووو
چانیول : حق داره !
بکهیونُ روی دستاش بلند کرد : چهارتا نرِ خر با صداش عینِ چی جیغ زدیم معلومه میترسه
سهون : منم جیغم با صدای جیغِ بقیه شروع شد
تائو : این عوضی
با دست به کریس اشاره کرد
تائو : جیغ زد منم جیغ زدم
کریس : یاااا چرا چر
تائو : کریس به مسیح حرف بزنی بگی استایلت نیست ، استایلتُ میکنم وسطِ باسنِ لعنتیت
کریس خیره نگاهش کرد
لباشَ جمع کرد و سرجاش نشست
کریس : بیشعور
کای‌ از واکنشِ کریس خندید
کای : من مطمئنم کریس از بکهیون هم کوچیکتره فقط بخاطرِ قد و هیکلش مارو گول زده
چانیول لیوان آب رو از دستِ سوهو گرفت و دستشُ خیس کرد
سهون : نباید اینطوری غش میکردا !
چانیول نگاهی به سهون انداخت
چانیول : غش نمیکرد ! بارها ترسیده ولی
سوهو : اولین بارشه ؟
سرشُ تکون داد و دستِ خیسشُ روی صورتِ بکهیون کشید
تائو از جاش بلند شد و لیوانُ از دستِ چانیول قاپید
تائو : اینطوری نیست
لیوانِ آب و روی صورتِ بکهیون خالی کرد که بکهیون با نفسِ عمیقی یهو چشماشُ باز کرد و سرجاش نشست
تائو : اینطوریه
و بدونِ توجه به اخمِ نشسته روی صورتِ چانیول برگشت و سرِجاش نشست
با دستش شونه های بکهیونُ رو گرفت
چانیول : خوبی ؟
متعجب به صورتِ چانیول نگاه کرد
بکهیون : چی ... چیشد ؟
چانیول : هیچی
تائو : غش کردی
چانیول : تائو خفه شو
خواست جوابی به چانیول بده اما با دیدنِ چشمای سوهو کلمه ی " خفه شو تائو وگرنه میکشمت " فریاد میزد تصمیم گرفت ساکت بمونه
بکهیون : من ... غش کردم ؟
انگشتِ اشارشُ روی سینش گذاشت و متعجب به چانیول نگاه کرد
چانیول : فکر کنم خسته بودی و اینطوری شد
بکهیون : من ... من داشتم میخندیدم
کریس : قهقه هات رو هم‌شنیدیم
بکهیون : پس
چانیول کنارش نشست و بکهیون رو به خودش تکیه داد
چانیول : فقط خسته بودی بک ! چیزی نیست برای هرکسی پیش میاد
سهون : نظرتون چیه که حالا یه فیلمِ کمدی بیینیم تا جو عوض بشه
سوهو : موافقم
چانیول : اهوم خوبه
سهون بلند شد و سمتِ پلیر رفت تا سی دیِ جدیدی رو پیدا کنه
بکهیون زیرِ گوشِ چانیول زمزمه کرد
بکهیون : چرا ... بیداری ؟
نگاهشُ به بکهیون داد : خوابم نبرد ... زمان تغییر کرده و بدنم به اینجا عادت نداره
لبخندی زد و موهای بکهیونُ نوازش کرد
چانیول : اما تو خوب خوابیدی
بکهیون : دیشب نخوابیده بودم
و خودش رو توی بغلِ چانیول جمع کرد
چانیول : چرا ؟!
بکهیون : خوابم نبرد !
نگاهشُ روی بکهیون که خودش رو درست مثلِ بچه توی بغلش جمع کرده بود چرخوند
چانیول : میترسی بک ؟
بکهیون : اگه ...
سرشُ بالا برد : اگه غش کردنم بخاطرِ بیماری بوده باشه چی ؟
چانیول چشماشُ ریز کرد و با صدای بلندی بکهیون رو مخاطب قرار داد
چانیول : بکهیون ! این حرفا چیه میزنی ؟
و به نگاهایی که سمتشون کشیده شد توجه نکرد
بکهیون لبشُ  گاز گرفت : هیچی
و سمتِ تلویزیون که سهون فیلمِ جدیدی گذاشته بود برگشت
_____________________
توی تختش جابجا شد و نگاهی به ساعت انداخت
پوفی کشید و بلند شد و با پوشیدنِ لباسای ورزشیش و برداشتنِ گوشیش و کیفِ پولش از اتاقش بیرون رفت
با آسانسور به لابی هتل رفت و بیرون رفتنشُ اطلاع داد
ساعتِ سه و نیم صبح بود
هنزفریشُ توی گوشش گذاشت و آروم توی خیابونای خلوتِ نیویورک شروع به دوییدن کرد
فکرش سمتِ سهون کشیده شد
حدس میزد چرا رفتارِ سهون اینطوری شد
خودش رو یکی از دلایلِ رفتارِ سهون با چانیول میدونست
میدونست که فقط میخواد سهون رو دور کنه اما از حس خودش هم خبر داشت
از روزِ اولی که با بکهیون شرط بست سمتِ این پسرِ مغرور جذب شده بود
میخواست بدستش بیاره اما وقتی سهون متوجه شرط بندیش شد حس کرد رابطه ی پوچی بوجود میاد اگر با سهون باشه
تمومِ حرفایی که اون شب به سهون گفته بود فقط چیز هایی بودن که بهشون اعتقادی نداشت
سهون رو واقعا خوب میدونست
گوشیش رو از توی جیبش بیرون کشید و روی شماره ی سهون استاپ کرد
شاید اگر انتخاب بینِ سهون و چانیول رو براش میذاشتن اون با تمومِ وجود چانیول رو انتخاب میکرد اما میدونست برادرِ کوچیکش چقد چانیول رو دوست داره که لوهان به حرمت اون علاقه حتی نخواد به رابطه با چانیول فکر کنه
شماره ی سهون رو لمس کرد و شماره رو گرفت
هنزفری رو از توی گوشش بیرون کشید و گوشی رو کنارِ گوشش گذاشت
با یادآوری ساعت هینی کشید و دستشُ روی دهنش گذاشت
گوشی رو پایین آورد تا تماسُ قطع کنه اما صدایی که توی گوشی پیچید باعث شد منصرف بشه
گوشی رو دوباره کنارِ گوشش جا داد
سهون : بله
لوهان نفسِ عمیقی کشید
سهون : مُردی لوهان ؟! چرا حرف نمیزنی
لوهان : خفه شی حرف میزنم !
گوشه ی لبشُ بالا داد : میخوام ببینمت !
سهون : الان ؟! این وقتِ شب ؟
لوهان : یا بگو میای یا بگو نمیای !
سهون : خیلِ خب ! آدرسِ خونتُ بفرست
لوهان : خونه نیستم بیرون
نگاهی به خیابون انداخت : آدرسُ برات میفرستم بیا
و قبلا از اینکه سهون چیزی بگه تلفن رو قطع کرد
________________________
از تاکسی پیاده شد و نگاهی به دور و برش انداخت
فقط یه نفر بود که توی تقاطع وایستاده بود
دستشُ توی جیبِ شلوارِ لی ش برد و سمتِ لوهان که سرِ تقاطع وایستاده بود رفت
هوای آمریکا از چیزی که فکرشُ میکرد تو این موقعِ از سال کمی گرم تر بود و لازم نبود با پالتو و لباسِ گرم بیرون بره
با نزدیک شدنش به لوهان انگار متوجهش شد
چون سرش به آرومی بالا اومد و نگاهشُ روی سهون چرخوند
سهون : چیزی شده ؟!
و جلوی لوهان وایستاد و دستاشُ از توی جیبش بیرون آورد
سهون : این وقتِ شب چی شده خواستی بیام اینجا ؟!
لوهان گوشیشُ توی جیبش جا داد
لوهان : ازم خواستی باهات قرار بذارم درسته ؟!
سهون جا خورده نگاهش کرد
سهون : آره
لوهان دست به سینه وایستاد
لوهان : هنوزم میخوای ؟
سهون چشماشُ ریز کرد : چی ؟
لوهان : هنوزم میخوای که باهات قرار بذارم !
سهون نگاهشُ دور و برش چرخوند
سهون : خب نم
با گرفته شدنِ صورتش و نشستنِ لب های لوهان روی لب هاش چشماش گرد و صداش خفه شد
لوهان آروم شروع کرد مکیدن لب هاش و دستاشُ دورِ گردنش حلقه کرد
بی اراده دستاش بالا رفت و روی کمرِ لوهان نشست و چشماش بسته شد
بعد از چند ثانیه و بوسه ی کوتاه از سهون فاصله گرفت
سهون : این ... برای چی بود ؟
لوهان سرشُ پایین نگه داشت : قبول کردنِ درخواستت برای قرار گذاشتن !
ابروهای سهون بالا رفت : واقعا ؟!
نیشخند زد : کریسِ عزیزت مخالف نیست ؟!
لوهان آروم خندید : اون به من علاقه ای نداره !
سهون : عشقِ یه طرفه !
لوهان چشماشُ چرخوند : خفه سهون ! هیچ عشقی بینِ من و اون نبود
سرشُ  کج کرد : و اون وسطِ رابطمون عاشقِ بکهیون شد و خیلی راحت بهم گفت من عاشقِ پسرخالت شدم و اونُ میخوام !
سرشُ بالا برد و به صورتِ مبهوتِ سهون نگاه کرد
لوهان : چرا باید عاشقِ همچین آدمی باشم ؟!
سهون : اون ... از بکهیون خوشش میاد ؟!
لوهان سرشُ تکون داد : آره !
سهون : بکهیون میدونه ؟!
لوهان پوفی از حرصِ بحثی که پیش کشیده شده بود ، کشید
لوهان : دیونم بهش بگم ؟! هم خودش رو گناه م
با صدای پیامِ گوشیش حرفشُ نصفه گذاشت و گوشیشُ بیرون کشید
با دیدنِ اسمِ بکهیون روی گوشی لبخند زد و پیامشُ باز کرد
بکهیون : " کاش میومدی اینجا باهامون ! نگرانتم که تنها اونجایی ! میتونی الان بیای !؟ "
سهون : آره نگرانت بود واقعا ! میشنیدم که هی به چانیول میگفت نباید تنهات میذاشتن
لوهان : خوندنِ پیامای شخصی دیگران یه نوعِ عیب در شخصیتتُ نشون میده
سهون چشماشُ چرخوند : نه وقتی که همین چند ثانیه پیش بوسه ی قبول کردنِ شروعِ رابطه رو بهم دادی !
لوهان : هرچی !
لوهان : " نگرانِ من نباشی بیبی ! الان سهون پیشمِ ، فردا با چانیول بیا پیشم میخوام یه جایی بفرستمتون " 
و ارسال کرد
سهون : کجا میخوایم بریم ؟!
گوشیشُ توی جیبش جا داد
لوهان : بریم نه ! باید بگی " کجا میخوان برن ؟! " من و تو نمیریم اوه سهون !
سهون : چرا ؟ ما مزاحمِ خلوتشون میشیم ؟!
لوهان بشکنی زد : دقیقا
دستاشُ توی جیبش برد و سمتِ هتلش حرکت کرد
لوهان : میخوام یه دیت بفرستمشون پس من و تو باهاشون نمیریم
سهون : پس بیا تو و منم باهم بریم دیت !
لوهان : تا حالا چندتا رابطه داشتی اوه سهون ؟!
سهون : عمقی یا سطحی ؟!
لوهان با صورتِ جمع شده نگاهش کرد
لوهان : در موردِ رابطه حرف میزنم سهون نه جراحت های سطحی و عمقی !
سهون : سطحی در حدِ رابطه یه شبِ و عمقی رابطه های طولانی مدت !
لوهان گوشه ی لبشُ بالا داد : عمقی !
سهون دستاشُ توی جیبِ شلوارش برد
سهون : بیشترین مدتِ رابطم دو روز بوده !
پوکر برگشتُ نگاهِ سهون کرد
لوهان : چجوری بزنمت که صدای سگ بدی ؟!
سهون : مرض داری مگه ؟!
لوهان : طولانی ترینش دو روز بوده ؟! شوخی میکنی با من ؟!
سهون : تاییدشُ میتونی از چانیول بگیری !
لوهان : باید بگم خدا شاهکار کرده تو ساختِ تو
و با چشمای درشت از سهون فاصله گرفت و به راهش ادامه داد
سهون : خب خوشم نمیومد ازشون !
و دنبالِ لوهان راه افتاد
____________________
توی بغلِ بک جابجا شد و سرشُ از روی شکمِ بک برداشت و روی سینش گذاشت و با فشار دادنِ شکمِ بک ازش خواست دوباره نوازشاشُ از سر بگیره
بکهیون آروم خندید و گوشیشُ  کنار گذاشت
چانیول رو توی بغلش گرفت و با دو دستش شروعِ کرد نوازشِ چانیول
بکهیون : تو بیشتر از من کوچولو و لوسی پارک چانیول
سرشُ به سرِ چانیول تکیه داد و چشماشُ بست
خوابش نمیبرد
همش چهره ی چانیول وقتی که به هوش اومد جلوی چشمش بود
لبشُ  گاز گرفت و نفسِ عمیقی کشید
اما نفسش اونقدر بغض دار بود که صداش و حرکتِ سینش چانیول رو بیدار کرد
چانیول : هیونا
بکهیون نفسِ عمیقی کشید تا خودش رو آروم کنه
بکهیون : جانم
سرشُ بالا گرفت : بیداری ؟
لبخندی زد : اهوم ، اونموقع خوابیدم الان دیگه خوابم نمیبره !
چانیول : اما ...
خودشُ بالا کشید
چانیول : صدا و نفسات یه چیز دیگه میگه
دستشُ روی گونه ی بکهیون کشید
چانیول : برای چی بغض کردی ؟!
سرشُ روی بالشت گذاشت
بکهیون : هیچی یولا ! بخواب
چانیول : هیون ! بگو چیشده ؟!
برگشت و صاف دراز کشید
به سقف خیره شد
بکهیون : هیچی ، فقط میترسم مریض باشم
پوفی کشید : و میترسم با این مریضی از دستت بدم
خندید : مثلِ بچه ها بهونه گیر شدم ، چیزی نیست
دستشُ تکیه گاهِ سرش کرد و موهای بکهیونُ آروم نوازش کرد
چانیول : تو هیچیت نیست بکهیون ، فقط داری خودتُ اذیت میکنی
لبخند زد : و مطمئن باش تو هرچی باشی من کنارت میمونم ! سالم باشی یا نباشی ، دوسم داشته باشی یا نداشته باشی
آروم بکهیونُ توی بغلش گرفت
چانیول : حالا بخواب ... نباید خودتُ اذیت کنی ، قول میدم فردا بعد از صبحانه که خونه ی پدرِ سوهو داشتیم ببرمت دکتر خوبه ؟
سرشُ تکون داد و چشماشُ بست : خیلی خوبه
____________________
کای عصبی از تو اتاق بیرون اومد و با پرت کردن بالشتکِ جلو که محکم به کاناپه خورد سمتِ دستشویی رفت
سوهو : کای ، چیشده ؟
وایستاد و سمتِ پسرا که نگاهش میکردن برگشت
کای : هیچی
تائو : چرا عصبی پس ؟
کای : سهون بدون اینکه به من بگه رفته بیرون !
و داخلِ دستشویی رفت و محکم درُ بست
کریس : اوپس !
بکهیون : باید میگفت ؟!
چانیول چشماشُ چرخوند : کای این انتظارُ داره ازمون که وقتی هم اتاقیش میشیم جایی میخوایم بریم بهش بگیم
بکهیون : اوه !
سوهو : حالا سهون کجا رفته ؟!
بکهیون زبونشُ روی لبش کشید : دیشب که با لوهان حرف میزدم گفت سهون پیششِ ... الانُ دیگه نمیدونم
تائو دستشُ توی موهای قهوه ایش کشید
تائو : مرسی از همه این رلا !
چانیول خندید و با تکون دادنِ سرش سمتِ آشپزخونه رفت
سوهو : صبحانه آمادست بیاین
کریس : گشنمهه
و با سرعت سمتِ آشپزخونه رفت
تائو : خرسِ گنده هممون گشنه ایم !
کریس : تو چرا رعایت نمیکنی من ازت بزرگترم ؟!
تائو : باید بگم واقعا از هممون کوچیکتری
و با چشم غره از کنارِ کریس رد شد و سمتِ چانیول رفت و توی چیدن میز کمکش کرد
سوهو : اینا واقعا بچن
پوفی کشید و رفت
بکهیون دستاشُ پشتِ کمرش قفل کرد و جایی نزدیکِ دستشویی وایستاد تا کای بیرون بیاد
بعد از چند ثانیه صدای رو شویی قطع شد و در با تیکی باز شد و کای بیرون اومد اما با دیدنِ بکهیون سرعتش توی بستنِ در کمتر شد
کای : چیشده ؟
بکهیون : حس میکنم ... بیش از حد عصبی ! چیزی شده ؟!
کای : نه !
در و بست و سمتِ اتاقش رفت
پشتِ سرِ کای راه افتاد : ولی من مطمئنم راستشُ نمیگی !
جلوی درِ اتاقش وایستاد
کای : چی میخوای بشنوی ازم بیون بکهیون ؟!
با لحنِ جدیِ کای ابروهاش بالا رفت
بکهیون : دلیلی که باعث شده اینطوری رفتار کنیم کیم جونگین !
سرشُ  کج کرد و به بکهیون نگاه کرد
کای : خواهرم !
و داخلِ اتاقش رفت و درُ توی صورتِ بکهیون بست
_______________
سوهو : کجا موندن این دوتا ؟
کریس : نمیدونم چانیول برو دنبالشون !
چانیول : خودت لنگی که منُ میگی ؟!
کریس لقمشُ توی دهنش گذاشت
کریس : یکی از اونایی که نیومده دوست پسرِ توئه احمق
چانیول : دانشمند !
بلند شد و سمتِ هال رفت
با ندیدنشون توی هال سمتِ اتاقِ کای راه افتاد
اما با شنیدنِ صداشون آروم سرجاش وایستاد
کای : بکهیون ! برا چی الان میخوای بدونی ؟!
بکهیون : چون من دوستتم ! میخوام ببینم چه اتفاقی برات افتاده که اینطوری عصبیت کرده ! گفتی خواهرت ! باشه ولی خواهرت چی ؟
کای پوفی کشید : پدرم فرستادش به یه کلیسا تو یکی از روستاها
پوفی کشید : باهام تماس گرفت و گفت اینجوری ! به زور تونسته بود تلفن یکی که اومده اونجارو بگیره و زنگ بزنه
بکهیون : خدای من ... پدرت به همین راحتی فرستادتش تا ... یه راهب بشه ؟!
کای سرشُ تکون داد : برای همین باید زودتر برم دنبالش ولی اینجام و نمیتونم
بکهیون پوفی کشید : با چانیول و پسرا صحبت میکنیم که زودتر برگردیم
دستِ کای رو گرفت : حتی اگه لازم باشه من و تو برمیگردیم کره بقیه بمونن تا کمکِ سوهو باشن
کای لبخندِ محوی زد : ممنونم بکهیونا !
با برگشتنِ چانیول به آشپزخونه همشون سمتش برگشتن
چانیول : دارن میان
و سریع روی صندلیش نشست و لیوانِ آبمیوشُ  گرفت و کمی ازش خورد
سوهو نگاهی به کریس که صبحانشُ خورده بود انداخت
تائو : بریم ؟
سوهو : بریم آماده بشیم ، این دوتا میان آبمیوشونُ میخورن و آماده میشن
چانیول کامل آبمیوشُ خورد و بلند شد
چانیول : بریم
کریس بلند شد و ظرفِ صبحانشُ توی سینک انداخت که همزمان کای و بکهیون واردِ آشپزخونه شدن
کای : کجا میرین ؟!
بکهیون : صبحانه چیشد ؟!
سوهو : پدرم خواسته صبحانه بریم اونجا
با چشماش به کریس اشاره کرد : کریس هم بخاطرِ معدش یکم صبحانه خورد تا بریم اونجا
بکهیون : آها
چانیول از کنارشون رد : بریم تا دیر نشده !
سوهو سریع از کنارشون رد شد : زودتر آماده بشید
و همراهِ چانیول در حالی که آروم باهاش حرف میزد سمتِ اتاقا رفت
بکهیون : اممم چیشد ؟
کریس : هیچی
دستشُ پشتِ کمرِ بکهیون گذاشت
کریس : بیا بریم آماده بشو
تائو پشتِ سرِ کای از پله ها بالا رفت تا توی اتاقش بره
_________________________
بکهیون سمتِ چانیول برگشت : خوبه ؟
پیراهنِ سفیشُ صاف کرد و دکمه هاشُ بست
ابروهای چانیول بالا رفت
بکهیون توی اون پیرهن و شلوارِ فوق العاده شده بود
نیشخندی زد و سمتِ بکهیون رفت
شونه هاشُ  گرفت و سمتِ آیینه چرخوندش
چانیول  : اشتباه بستی !
بک با تعجب به دست چان که در حال باز کردن زیپ و دکمه ی شلوارش بود نگاه کرد
به عمد دستش رو داخل شلوار بک برد و پایین تنش و لمس کرد که باعث ناله بک شد
بکهیون : چ ... چانیول ... چیکار میکنی ؟!
کمی پیراهن بک و داخل شلوارش جا بجا کرد
چانیول : درست شد
چشمکی از توی آیینه بهش زد : لباستُ چروک شده زده بودی تو شلوارت و
دستشُ روی کمربندِ بکهیون گذاشت
چانیول : میبینم که کوچولوت بیدار شده ! چرا ؟
بکهیون آبِ دهنشُ قورت داد
بکهیون : هیچی
چانیول شونه هاشُ محکم گرفت تا فرار نکنه
چانیول : بگو
بکهیون : نمیخوام
چانیول : یا میگی یا ولت نمیکنم
از توی آیینه تو چشمای چانیول زل زد
بکهیون : جلوی من کلِ لباساتُ در میاری اون دیکِ سه متریتم میندازی بیرون راست راست راه میری بعد یهو این کت و شلوارِ جذابُ میپوشی انتظار داری که عینِ پسرایی که مشکل جنسی دارن فقط نگاهت کنم ؟
توی ثانیه ای صدای قهقه ی چانیول کلِ اتاق رو پر کرد
محکم بکهیونُ توی بغلش فشار داد
چانیول : اینقد خوردنی نبااااش
و محکم گونه ی بکهیون رو بوسید
در واقع خودش هم همچین حسی رو وقتی بکهیون لخت شد تا لباسش رو عوض کنه پیدا کرد اما تجربه ای که داشت به کارش اومد تا بتونه خودشُ کنترل کنه ولی بکهیون برعکسش بود
چونشُ روی شونه ی بکهیون گذاشت
چانیول : خیلی اذیتت میکنه ؟! میخوای کمکت کنم راحت بشی
سرشُ تکون داد : خوبم ... سعی میکنم ‌خودمُ  کنترل کنم !
گردنِ بکهیون بوسید و ازش فاصله گرفت
_________________________
عقب نشست و شماره ی لوهان رو گرفت
بکهیون : چرا به سهون زنگ‌نزدی ؟!
کای : به من چه !
و به بیرون خیره شد
سوهو سرشُ از سمتِ راننده داخل برا
سوهو : اینُ ولش کن بک ، من به سهون زنگ ‌زدم جواب نداد ! به لوهان‌ زنگ ‌بزن بگو تا نیم ساعت دیگه بیاین خونه ی ما !
بکهیون سرشُ تکون داد
و با چندمین بوق صدای لوهان توی گوشی پیچید
لوهان : بله ؟!
بکهیون : لو ، خوابین ؟!
لوهان آروم غُرغُر کرد : آره ، چیشده ؟!
بکهیون : برای صبحانه خونه ی آقای کیم باید بریم ، یعنی پدرِ سوهو خواسته که بریم ، سریع حاضر بشین تا نیم ساعت دیگه خودتون رو برسونید ! سهون آدرس رو بلده
صدای لوهان دو رگه شده بود ولی مشخص شد با فهمیدن موضوع دیگه خوابالو نیست
لوهان : نگران نباش میرسیم سهونُ الان بیدار میکنم
بکهیون خندید : مثلِ این همسرای خوب شدی
لوهان : بکهیون !!
بکهیون : باشه باشه زودتر بیاین
تلفنُ پایین آورد و قطعش کرد
سوهو : خب پس میان ؟
سرشُ تکون داد : آره گفت خواب بودن ولی گفت خودشونُ میرسونن
سوهو : خوبه
سرشُ از ماشین بیرون برد که باعث شد بکهیون برگرده و به عقب نگاه کنه
چانیول و تائو در حالِ صحبت بودن
بکهیون : چرا نمیاد ؟
سرشُ سمتِ سوهو برگردوند : دیر نشه !
سوهو : نه نزدیکِ باید صبر کنیم تا لوهان و سهون حرکت کنن ما هم بریم
سرشُ تکون داد و به صندلیش تکیه داد
بکهیون : باشه
سوهو سمتِ کریس رفت که چانیول با صدای بلند ازش خواست پیشش بره
چانیول : کای و بکهیون که با منن ، کریس و تائو هم با تو فقط
نگاهی به تائو انداخت : میخوایم اگه بشه شب رالی راه بندازیم
ابروهای سوهو بالا رفت : امشب ؟!
چانیول سرشُ تکون داد : آره ... منم موافقم
نیشخند زد : سهون هم مجبوره باشه
سوهو شونشُ بالا داد : اگه میخواین من مخالفتی ندارم !
چانیول آروم به شونه ی تائو زد : حله !
_______________________
سوهو جلوتر از همه واردِ خونه شد و پشتِ سرش بکهیون و بقیه پسرا
بکهیون : پدرِ سوهو چجوریه ؟
چانیول لبخند زد : عینِ پدرِ خودت مهربونِ !
بکهیون لبخندی بخاطرِ حرفِ چانیول روی لب هاش اومد
چانیول خندید : سهون داره منتِ کای رو میکشه !
با حرفِ چانیول سرشُ برگردوند و به پشتِ سرش نگاه کرد
سهون : کای ... میگم خواب بودی چجوری از خواب بیدارت میکردم
کای : گوشیُ برای حیوانات نساختن ! یه پیام میدادی
سهون عاجز به چانیول نگاه کرد که چانیول با تکون دادنِ سرش خودشُ از این مجادله دور کرد
سهون : کای من اصلا
کای : پش گمشو برو پیشِ لوهان ، پیشِ من چیکار میکنی ؟!
و با تند کردنِ قدماش کنارِ بکهیون قرار گرفت
خواست چیزی بگه اما صدای تائو از پشتش باعث شد ساکت بشه
تائو : ساکت ، آقای کیم اومد
با ورودِ پدرِ سوهو به سالن لبخند روی لبِ همشون نشست
آقای کیم لبخندی زد : خیلی خوشحالم که اینجایین
با پسرا تک تک دست داد
چانیول : ممنون که دعوتمون کردین
آقای کیم دستی به شونه ی چانیول زد : این چه حرفیه پسرم ، خیلی وقته که ندیدمتون
نگاهشُ روی بکهیون و لوهان چرخوند
آروم خندید : هر دفعه که میبینمتون بیشتر میشین
چانیول خندید و با دست به لوهان اشاره کرد
چانیول : شیو لوهان
آقای کیم : اووو تو چینی هستی لوهان ؟!
لوهان لبخندی زد و جلو رفت
تعظیمی کرد و دستِ آقای کیم رو فشرد
لوهان : بله ، خانوادم اهلِ چین هستن
آقای کیم : واقعا خوشحالم ، مادرِ من هم چینی بود ، من واقعا عاشقِ چین هستم
لوهان : خیلی خوشحال میشم تشریف بیارید تا میزبانتون باشم
دستی به شونه ی لوهان زد : حتما ، ممنون پسرم
نگاهشُ به بکهیون داد
آقای کیم : پس تو باید بکهیون باشی !
بکهیون متعجب نگاهی به چانیول و آقای کیم انداخت
تعظیمِ کوتاهی کرد : بله ، بیون بکهیون هستم !
دستِ آقای کیم رو بینِ دستش گرفت
آقای کیم : سوهو معرفیت کرده به من
لبخند زد : خیلی بینِ پسرا معروفی پسر جون
و دستی به بازوی بکهیون زد
بکهیون لبخندی زد : ممنون
آقای کیم : محبوبِ دلِ پسرا شدی خبر دارم
خندید و به سینه ی چانیول زد
آقای کیم : مخصوصا محبوبِ دلِ این پسرم
چانیول : عااا ... سوهو گفته ؟!
سوهو خندید : اهوم ، وقتی گفتم خیلی خوشحال شد
بکهیون ابروهاش از تعجب بالا رفت که آقای کیم دستاشُ دورِ شونش حلقه کرد
آقای کیم : همراهِ من بیاین
و درحالی که بکهیونُ با خودش میکشید جلوتر از بقیه پسرا حرکت کرد
آقای کیم : سوهو از تو خیلی بهم گفته
لبخند زد : اینکه چانیول چقد دوست داره
بکهیون سعی کرد سرش رو پایین بگیره تا لپ های سرخ شدش مشخص نباشه

 Rival [ ChanBaek & HunHan ] Место, где живут истории. Откройте их для себя