نفسِ عمیقی کشید و بعد از رفتن به صندوق و حساب کردنِ هزینه اتاقِ و عمل و پیوند رو برای پدرش سمتِ صندلی ها رفت و نشست
دستشُ توی موهاش کشید که یادِ تلفنِ همراهش افتاد
یادش رفته بود
درست وقتی داشتن از هواپیما خارج میشدن قلبِ پدرش درد گرفت و قبلِ سقوطش از پله چانیول کمرش رو گرفت
با رسیدنِ آمبولانس و به بیمارستان آوردنش ، چانیول مشغولِ انجام کارها شد
نزدیکِ 10 ساعت گذشته بود از رسیدنش به آلمان
گوشیشُ بیرون آورد و با نگه داشتنِ دکمه ی قفل روشنش کرد
چند دقیقه بعد تمامِ اعلانات بالای صفحه ظاهر شد
" تماسِ بی پاسخ از پوکرِ گروه 2"
" تماسِ بی پاسخ از خرس قهوه ای 4"
" تماسِ بی پاسخ از لولوآهو 4"
" تماسِ بی پاسخ از **** 6"
شماره ناشناسی که 6 بار تماس گرفته بود دو پیام هم فرستاده بود
بازش کرد
" یولا رسیدی باهام تماس بگیر باید حرف بزنیم "
" بکهیونم "
با دیدنِ اسمش لبخندِ تلخی روی لبش نشست
دستی توی موهاش کشید
پوفی کشید و روی علامتِ تماس زد و گوشی رو کنارِ گوشش گذاشت
دلش برای صدای آروم و دوست داشتنیش تنگ شده بود
با اینکه میدونست باید عقب بکشه و بذاره بکهیون با عشقش باشه اما انگار دلش داشت مچاله میشد تا صداش رو بشنوه
بعد از دوتا بوق صدای بکهیون توی گوشی پیچید
بکهیون : چانیول ؟ خودتی ؟ خوبی ؟ چرا گوشیت خاموش بود ؟
لبخندی روی لبای چانیول نشست
چانیول : جانم ، اهوم هم خودمم هم خوبم
سرشُ به دیوارِ پشتِ سرش تکیه داد : تا رسیدیم حالِ بابا بد شد و آوردمش بیمارستان ! تا الان دنبالِ کارای بابا و خودم بودم و اصلا از گوشی یادم رفت
بکهیون : باید باهات میومدم نه ؟ نباید تنهات میذاشتم
لبخندش عمیق تر شد : تو باید همونجا میموندی ، اگه با من میومدی نمیگفتن که این برا چی دنبالِ چا
بکهیون : اشتباه فهمیدی !
حرف توی دهنش موند : چی ؟ چیُ اشتباه فهمیدم ؟
صدای نفسِ عمیقِ بکهیون رو شنید
بکهیون : من با کریس رابطه ندارم ، یعنی بهش علاقه ندارم
حس کرد یه چیزی ته دلش پیچید و ذوق زدش کرد
همون حس به قلبش سرازیر شد و تپشاشُ تند کرد
" بکهیون با کسی تو رابطه نیست ! "
" بکهیون برای کسی نیست "
این دوتا جمله توی سرش میچرخیدن
لبشُ گاز گرفت و سعی کرد ذوقِ لعنت شدشُ مخفی کنه
چانیول : خب من
بکهیون : اشتباه متوجه حرفام شدی من فقط اونارو گفتم که تو ناراحت نباشی
چانیول : پس ... با اون دختره که
بکهیون : لوهان خیلی زر میزنه
نفسِ عصبی کشید که باعث خنده ی چانیول شد
بکهیون : اون دخترم فقط اجباره پدرمِ ! همینُ بس !
لبخندش عمیق تر شد
بکهیون : میگم که بدونی بعداز تو هیچ علاقه ای توی قلبم پیدا نشد
آب دهنشُ قورت داد : فقط خودت بودی و بس
توی جاش تکونِ آرومی خورد : الان ... چی ؟
لباشُ تَر کرد : هنوزم هستم ؟
صدای نفسِ کلافه ی بکهیون رو شنید
بکهیون : بستگی به خواسته خودت داره
لبخندی روی لبش نشست
معلوم بود که میخواست
اگه هنوز نبخشیده بود
اگه هنوز قلبش نمیخواست که ببخشه یعنی یه بهونه میخواست
یعنی وجودِ بکهیون رو دوباره میخواست
میگفت نمیبخشه ولی فقط بهانه بود
بکهیون : حالا ... برگشتی حرف میزنیم
نفسی کشید : باشه
حالا میتونست این روزای سختِ بودنِ کنارِ پدرش و گذروندنِ وقتش توی این بیمارستان که بوی الکل سانت به سانتش رو گرفته بود ، راحت تر تحمل کنه
بکهیون: زود برگرد
چشماشُ بست : زود برمیگردم ، قول میدم!
____________________ " دو هفته بعد "
پوفی کشید و به چشمای پدرش که بسته بود نگاه کرد
از جاش بلند شد و سمتِ دستشویی رفت
جلوی آیینه وایستاد و نگاهی به گودیه زیرِ چشمش انداخت
این چند وقت حتی درست و حسابی نخوابیده بود
بعد از روزِ اولی که با بکهیون حرف زده بود دیگه صحبتی نداشتن
دو روز بعد از رسیدنشون تمومِ کارا و آزمایشای پدرش انجام شد و به اتاقِ عمل رفت
و حالا بعد از هشت روز پدرش به بخش منتقل شده بود
حالش بهتر بود
با اینکه با پدرش صحبت نداشت اما متوجه لبخندای پدرش بهش میشد
وقتی میدید پسرش چطوری کاراش رو انجام میده
وقتی احترامی رو میدید که دکترها و پرستارا براش میذارن
تو چشماش انگار ستاره روشن میشد
و چانیول که بعد از سالها خوابِ مادرش رو دیده بود که لبخند میزد
و میگفت خوشحالِ که پسرش بزرگ و عاقل شده
پوفی کشید و شیرِ آبُ بست
دستمال رو برداشت و از اتاق بیرون رفت
نگاهش به چشمای پدرش افتاد که با چشمای باز نگاهش میکرد
لبای پدرش باز شد اما قبل از اینکه صدایی که گلوش بیرون بیاد درِ اتاق با شدت باز شد و باعث شد چانیول متعجب سمتِ در برگرده
با دیدنِ کای که سر و وضعِ آشفته ای داشت اخماش توی هم کشیده شد
و بی دلیل ترس و نگرانی به دلش سر ریز شد
چانیول : کای ، اینجا چیکار میکنی ؟
کای : سلام
سمتِ پدرِ چانیول تعظیمی کرد که با لبخندی جواب گرفت
چانیول : کای ، گفتم اینجا چیکار میکنی ؟ خبر ندادی میای !
نگرانی باعث شده بود که بدونِ مهلت سوال بپرسه
حتی نگرانی مهلت نداده بود مثلِ همیشه از کای استقبال کنه
بعداز مدت ها یه آشنا میدید اما آشنایی که فقط باعث شد نگرانی ته دلش بجوشه
کای نفسی کشید : اخبار اینجا ساعت چنده ؟
صورتِ چانیول جمع شد : چی ؟
کای کلافه پوفی کشید : چیزِ عجیبی میگم ؟ اخبار ساعت چنده ؟
چانیول نگاهی به ساعتش انداخت : الان داره اخبارُ میده
کای نگاهشُ چرخوند تا کنترلُ پیدا کنه
با دیدنش سریع سمتش رفت و توی دست گرفتش
تلویزیون رو روشن کرد
کانالا رو زیر و رو کرد تا اخبار رو پیدا کرد
چانیول : کای میشه بگی دقیقا چه خبره ؟
کای نگاهی بهش انداخت : الان میفهمی
و نگاهشُ به تصویر داد
چند دقیقه بعد مجری نگاهی به کاغذِ توی دستش انداخت
مجری : و حالا مهم ترین اخبارِ جهان !
ترورِ وزیرِ صنعتِ کره ی جنوبی ! وزیر بیون ، وزیرِ صنعت دیروز صبح در حالی که به سمتِ محلِ کارش میرفت موردِ حمله افرادِ ناشناسی قرار گرفت و با گلوله ای به گردن کشته شدن ، همسرشون یکی از نمایندگان مجلس که همراهِ همسرشون بودن زخمی و در حالِ حاضر در بی
قبل از تموم شدنِ حرفش تلویزیون توسطِ کای خاموش شد
سمتِ چانیول که هنوز به اون جعبه سیاه خیره بود برگشت
کای : آقای بیون کشته شده و مادرِ بکهیون توی بیمارستان
چانیول : بک ... بکهیون ... تو... توی ماشینِ ... بوده ؟
سرشُ تکون داد : نه ولی این خبر خیلی شوکش کرده و هنوز توی بیمارستان بستریِ ولی خب برعکسِ انتظارِ کانگ که فکر میکرد اتفاقِ بدتری بیفته حالش خوبه
سرشُ تکون داد : اما چان تو باید بری
شونشُ بالا داد : اون الان بهت احتیاج داره ، خانم بیون و بکهیون ! هردوشون به وجودِ تو احتیاج دارن ، من برات بلیط گرفتم که بری سئول و سهون میاد دنبالت فرودگاه ، بکهیون نمیتونه تنهایی از این غم رد بشه احتیاج داره کنارش باشی اون هنوزم دوست داره
نگاهِ چان سمتِ پدرش برگشت
پدرش پلکی زد و آروم زمزمه کرد : من خوبم پسرم ، باید بری
پسرش عاشق بود و نمیخواست چیزی باعث بشه پسرش برنگرده
چانیولِ عزیزش حالا کسی رو داشت که الان از نگرانی پاهاش میلرزید و رنگش با رنگِ دیوار فرقی نداشت ، بخاطرش لکنت گرفته بود و چشماش از اشک برق میزد
کای : من میمونم نگران نباش اما تو باید برگردی
دستشُ روی بازوی چانیول گذاشت
کای : برو من شماره سریالِ بلیطتُ میفرستم ، پروازت یک ساعت و نیمِ دیگست
چانیول سرشُ تکون داد
با دادنِ اسمِ هتلی که توسطِ بیمارستان اجاره شده بود و گفتنِ رمزِ اتاقش سمتِ پدرش رفت
چانیول : کای پیشت میمونه ، هفته بعد منتقل میشی سئول ، من ... من فقط
لبخندی زد : برو پسرم ... این همه مدت ... کنارم بودی ... کافی بود برام ...
دستِ پسرش رو آروم لمس کرد : مراقبِ خودت باش
سرشُ تکون داد
گوشی و کیفِ پولش رو از روی میز برداشت و با نگاهی به کای سریع از اتاق بیرون رفت
_________________
حتی برای لحظه ای پلک روی هم نذاشته بود
چندبار قبل از سوار شدن به هواپیما شماره ی بکهیون رو گرفته بود
اما خاموش بود
و حالا که توی فرودگاهِ سئول از پله های برقی با سرعت پایین میرفت
وقتی از دیوارای شیشه ای گذشت
سهون رو دید که گوشه ای وایستاده
ساعتِ شلوغی نبود و همین باعث شد سهون رو ببینه
سریع سمتش رفت که سهون متوجهش شد
با دیدنِ قیافه ی چانیول نیشخندی زد
سهون : تو که از بک بدتری
چانیول : بریم بیمارستان
سهون سرشُ تکون داد و همراهِ چانیول از فرودگاه خارج شد
سمتِ ماشینش که طرفِ دیگه ی خیابون پارک کرده بود رفت
مطمئن بود این پسر هیچی نخورده
کمی بعد از فرودگاه جلوی فست فودی نگه داشت که هنوز باز بود
چانیول : کجا ؟
سهون نگاهی بهش انداخت : بمون الان میام
و سریع پیاده شد و داخلِ فست فودی رفت
ساندویچی سفارش داد و خواست سریع آماده بشه
چند دقیقه بعد با پلاستیکِ توی دستش برگشت
وقتی نشست ساندویچُ سمتِ چانیول گرفت
چانیول : این چیه سهون ؟ بهت گفتم برو بیمارستان
سهون : تا برسیم بیمارستان تو این ساندویچُ بخور ، نمیخوای جلوی بکهیون از گشنگی ضعف کنی ، خودتُ توی آیینه دیدی ؟ رنگ به روت نیست
چانیول نگاهی به ساندویچ انداخت و تازه متوجه ضعفش از گشنگی شد
سرشُ تکون داد و با در آوردنِ ساندویچ از توی پلاستیک مشغولِ خوردن شد
_________________
پشتِ سرِ سهون با قدمای بلند و نامنظم حرکت میکرد
نمیدونست کجا داره میره
ولی هرجا که میرفت به بکهیونش میرسید
بعد از گذروندنِ یه راهروی طولانی و چرخیدن به سمتِ راست ، جسمِ مچاله شده ای رو ، روی صندلی کنارِ درِ اتاق دید
قدماش آروم شد و سرجاش وایستاد
لازم نبود سهون چیزی بگه
چانیول کاملا عشقش رو میشناخت
جلو رفت و قدمای آرومشُ بلند برداشت
چانیول : ب ... بک
کنارِ بکهیون قرار گرفت
سرِ بکهیون آروم بالا اومد
بکهیون : چ ... چا ...نی ... ی ... یول
میتونست طاقت بیاره ؟ نه اصلا
چانیول نمیتونست طاقت بیاره
بکهیون با چشمای سرخ
لبای ترک خورده
موهای ژولیده
گودیه زیرِ چشماش
نمیتونست همون بکهیون باشه
شاید بود
شاید بکهیونِ خودش بود اما بدجور شکسته بود
جلوی پای بکهیون زانو زد
چانیول : جانِ چانیول
و همین دو کلمه کافی بود تا بغضِ بکهیون بشکنه و صدای هق هقش اونقدر بالا بره که حتی با فرو رفتن توی بغلِ چانیول صداش خفه نشه
دستشُ روی کمرِ بکهیون کشید
چانیول : آروم باش بکهیونم ، آروم عشقم
کتِ چرمِ چانیول رو توی مشتش گرفت
بکهیون : م ... من ... می ... میتر ... سم ... با ... بابام ... دیگه ... نی ... نیست ... چان
هق زد : دیگه ... نی ... نیست ... مام ... مامانم ... حالش ... حالش خو ... خوب ... نیست ... تو ... اون اتاقِ ... لع ... لعنتی ... نمی ... نمیذارن ... ببینمش ... می ... میگن ..
نم ... نمیشه
هق زد : م ... من ... ما ... مامانمُ ... میخوام
دستشُ توی موهای بک کشید : خوب میشه بکهیونم ... خوب میشه عزیزم لطفا آروم باش ... داری اذیت میکنی خودت
شونه ی لرزونِ بکهیون رو بوسید
چانیول : آروم باش عزیزم
بکهیون : ب ... بابا ... چر ... چرا ... تن ... تنهام ... گذاشت ؟
چانیول : نمیخواست بکهیون ، اون هیچوقت نمیخواست تنهات بذاره
بکهیون : ما ... مامان
چانیول : خوب میشه عزیزم ، گفتم خوب میشه اذیت نکن خودتُ
بکهیون : میش ... میشه ... پیشم ... بم ..بمونی ؟
چانیول : من پیشتم ، قول میدم
شقیقه ی بکهیون رو بوسید : من حتی ثانیه ای تنهات نمیذارم
بکهیونُ توی بغلش فشار داد : نترس زندگیم ، نترس من پیشتم
بکهیون مثلِ بچه ای خودش رو توی بغلِ چانیول جمع کرده بود
پدرش رفته بود
حالِ مادرش خوب نبود
میترسید
درست تا قبل از اومدنِ چانیول حسی مثلِ شکستن ، خورد شدن ، حسی مثلِ مرگ داشت
اما درست همون لحظه چانیول رسید
رسید تا دوباره تکیه گاهش بشه
تا دستشُ بگیره و دوباره سرِ پاش کنه
چانیول با بکهیونِ توی بغلش روی زمین نشسته بود و سعی داشت گریش رو آروم کنه
و طرفِ دیگه سهون اجازه نداد پرستار برای اخطار دادن که صدای گریه ی بکهیون بلنده سمتشون بره
_________________________
به بکهیون که توی بغلش خوابش برده بود نگاه کرد
و نگاهشُ به لوهان و سهون که جلوش وایستاده بودن داد
چانیول : ببرینش خونه تا من به اوضاع رسیدگی کنم و بیام
سهون سرشُ تکون داد و سمتش رفت
بکهیونُ از بغلِ چانیول گرفت
چانیول نگاهشُ از سهون که جلوتر رفت گرفت و به لوهان نگاه کرد
چانیول : مراقبش باش تا من بیام
لوهان : نگران نباش
و با لبخندی برگشت و پشتِ سرِ سهون رفت
________________________
گرفتنِ سالنِ مراسم با کمک و همکاریِ دولت
گرفتنِ اتاقِ خصوصی برای خانم بیون که هنوز بهوش نیومده بود
صحبت کردن با پزشکای خارجی
صحبت کردن با کانگ در موردِ بکهیون
همه ی اینا باعث شد متوجه گذرِ زمان نشه
و وقتی به ساعتش نگاه کرد
از 12 شب گذشته بود
پوفی کشید و نگاهشُ از خانم بیون که از پشتِ شیشه نگاهش میکرد گرفت
باید میرفت خونه
باید میرفت پیشِ بکهیون
باید کنارش میبود
باید توی بغل میگرفتشُ اجازه میداد تا گریه کنه
__________________
زنگِ کنارِ درُ فشار داد و سرشُ پایین انداخت
بعد از چندثانیه در با صدای آرومی باز شد
سرشُ بالا گرفت
سهون توی قابِ در بود
اما نگاهش درست پشتِ سرِ سهون وایستاد
کریس که کنارِ بکهیون نشسته بود و با یه دست بغلش کرده بود
توی یه لحظه درست مثلِ گاوای مسابقه که پارچه قرمز رنگ دیده سهون رو کنار زد و داخل رفت
چانیول : مرتیکه حرومزاده
قبل از اینکه صورتِ کریس و بکهیون سمتش برگرده دستش به یقه ی کریس رسید
محکم بلندش کرد و بدونِ تلف کردنِ وقت مشتِ سنگینشُ روی صورتِ کریس پایین آورد
و باعث شد کریس روی تک صندلی بیفته و پایه های صتدلی رو پارکت کشیده بشه که عقب بره
چانیول : مگه بهت نگفته بودم که دور و برِ بکهیون نبینمت
سمتش خیز برداشت که بکهیون جلوش قرار گرفت
چیزی نگفت اما تنها چشمای خستش باعث شد چانیول عقب بکشه
دست دراز کرد و بکهیون رو توی بغلش کشید
حتی اگه دوست پسرِ بکهیون هم بوده مهم نیست
بکهیون گفت نبوده و نیست
ولی الان برای چانیول فرقی نداشت
پیرهنش بینِ انگشتای بکهیون مچاله شد و سینه ی پهنش قرارگاهِ امنِ نفسای بکهیون شد
کامل بکهیون رو توی بغلش نگه داشت
چانیول : فقط گمشو بیرون و دیگه سمتِ بکهیون نیا ، چون دفعه بعد اصلا برام مهم نیست که دستم به خونِ کثیفت آلوده میشه
لوهان سمتِ کریس رفت و بازوشُ گرفت اما قبل از اینکه بتونه تکونی بهش بده
دستش از بازوی کریس جدا شد
نگاهش به نگاهِ عصبیِ سهون افتاد
دلش گرم شد و آروم عقب کشید تا سهون از خونه بیرونش کنه
وقتی کریس از جلوی چشماش کنار رفت بکهیون رو کمی عقب کشید و به صورتش نگاه کرد
چانیول : عزیزِدلم خوبی ؟
سرِ بکهیون بالا رفت و به چشمای چانیول نگاه کرد
بکهیون : کج ... کجا ... بودی ؟
نفسی کشید
آروم خم شد و دستشُ زیرِ پاهای بکهیون برد و دستِ دیگشُ روی کمرش گذاشت
برگشت و سمتِ اتاق رفت
با پاهاش درِ نیمه بازِ اتاق رو کامل باز کرد و سمتِ تخت رفت
بکهیون رو آروم روی تخت خوابوند و برگشت تا درُ ببنده
اما دیدنِ سهون جلوی در باعث شد مکثی کنه
سهون : من غذا سفارش میدم برای تو و بکهیون ، آوردن میارم تو اتاق
چانیول : مرسی سهونی
سهون لبخندی زد : مراقبش باش ... هیونگ
چانیول لبخندِ محوی زد و آروم درُ بست
سمتِ بکهیون که به سقف خیره بود رفت
کنارِ تخت رسید
زانوشُ روی تخت گذاشت و دستشُ سمتِ پیراهنِ بکهیون برد و دکمه هاشُ تک تک باز کرد
بکهیون : ما ... مامان ... خو
چانیول : خوب میشه عزیزم ، نگران نباش
کمرِ بکهیونُ گرفت و با کمی بالا کشیدنش پیراهنشُ از تنش درآورد
بلند شد و سمتِ کمدِ سهون رفت
یکی از تیشرتایی که از مدلش میشد فهمید برای لوهانِ بیرون کشید
برگشت سمتِ بکهیون
تیشرت رو تنش کرد
دستُ سمتِ دکمه و زیپِ شلوار جینِ بکهیون برد
از پاش بیرون کشید و روی صندلی انداخت
پتو رو از پایین تخت گرفت و روی بکهیون کشید
چانیول : بخواب هوم ؟ قول میدم وقتی بیدار شدی به
بکهیون : قو ... قول ب ... بده وق ... وقتی ... بیدار ... شدم ... تو ... تو اینجایی ...
خم شد و پیشونیه ی بکهیون رو بوسید
چانیول : قول میدم وقتی بیدار شدی اولین نفر منُ ببینی پس بخ
اما بوسه ی سریعِ بکهیون روی لب هاش باعث شد حرفش نصفه بمونه
بوسه ی سریع و سبکی که بکهیون روی لبش گذاشت باعث شد قلبش درست مثلِ قبل وقتی بکهیون میبوسیدش بتپه
بکهیون : اح ... احتیاج
چانیول : من بیشتر از تو بهش احتیاج داشتم
خم شد و دوباره لب های بکهیونُ بوسید
چانیول : بخواب عزیزِدلم
________________________
کنارِ لوهان روی تخت نشست
نگاهشُ روی لوهان که مشغولِ گوشیش بود چرخوند
وقتی دستِ لوهان رو ، روی بازوی اون پسر نشست
حسِ حسادتِ نفرت انگیزی توی بدنش جوشید
میترسید از این حسادت
از خودش
میترسید اشتباهی کنه
وقتی دستِ لوهان روی بازوی کریس نشست حس کرد دیونه شده
" چندبار قبلا اون بازو رو لمس کرده ؟ "
" وقتی رابطه داشتن درست مثلِ وقتی که بازوی منُ فشار میده ، بازوی اون رو هم فشار میداده ؟ "
" چقد لمسای لعنتیِ لوهان روی بازوی لختش یا حتی بدنِ لختش نشسته ؟ "
با اخم به لوهان نزدیکتر شد
سهون : منم نمیخوام که نزدیکِ اون پسره بشی ، درست مثلِ چانیول که میخواد بکُ ازش دور کنه
لوهان : کدوم پسره ؟ کریس منظورته ؟
اخمش غلیظ تر شد : آره همون
لوهان آروم خندید و گوشیشُ روی میز گذاشت
لوهان : سهون ، من و اون خیلی وقته بهم زدیم ! خودتم
میدونی چرا ، حالا برا چی روش حساس میشی ؟ اون چش
سهون : اون با تو بوده و حست کرده
نگاهشُ به لوهان داد : من از این میترسم که دوباره بخواد برگرده ، بخواد
برگرده تا از من دورت کنه ، چون شاید فکر کنه میتونه دوباره تورو به دست بیاره ! اونوقت من نمیتونم از خودم مطمئن باشم که کارِ خطرناکی نمیکنم
لوهان سمتش چرخید و انگشتاشُ روی گونه ی سهون کشید
لوهان : تو میذاری به دستم بیاره ؟
سهون سرشُ تکون داد : معلومه که نه !
لوهان : پس تمومه
بوسه ای روی لب های سهون زد : دیگه هیچکس نمیتونه به دستم بیاره
چون من برای توام
عشق ؟!
آره لوهان دیونه ی پسرِ مقابلش مقابلش شده بود
اوه سهون !
اون پسر با اینکه ازش کمی کوچیکتر بود قابلیتِ اینُ داشت که لوهان
اون پسر با اینکه ازش کمی کوچیکتر بود قابلیتِ اینُ داشت که لوهان رو فرمانبردارِ خودش بکنه
این همون عشقی بود که لوهان توی وجودش پرورشش میداد
دستِ سهون پشتِ گردنش نشست و بوسه ی آرومی رو شروع کرد اما قبل از اینکه توی حسِ عاشقیشون غرق بشن صدای گوشیِ لوهان باعث شد بی میل از هم فاصله بگیرن
لوهان نگاهی به صفحه گوشیش انداخت و از جاش بلند شد
با کشیدنِ انگشتش روی گوشی تماس رو جواب داد و گوشی رو کنارِ گوشش گذاشت
لوهان : - سلام آقای کیم
_ شبِ شما هم بخیر
_ بله ممنون
_ اممم کارِ واجبی دارید ؟
نفسِ آرومی کشید : - نه نه اشکالی نداره میام پیشتون موردی نداره
_ بله میبینمتون
_ شب بخیر
قطع کرد و گوشی رو ، روی میزِ توالت گذاشت
سهون : چی میگه ؟
نگاهشُ به سهون داد
خب از روی اخمِ نشسته روی صورتِ سهون میتونست بفهمه هنوز از اون مرد خوشش نیومده
البته خب خودش هم انگار داشت به حرفای سهون نزدیک میشد ...
گوشی رو با شونه هاش نگه داشت و شروع کرد نوشتن روی کاغذِ جلوی دستش
چانیول : بله بله آقای لی ، ممنون حواسم هست !
نفسِ عمیقی کشید : بکهیون به صورتِ ناشناس توی مراسم حضور پیدا میکنه
-ازتون ممنونم
_ نه امروز صبح دوباره رفتن توی اتاقِ عمل من بخاطرِ بکهیون نرفتم اما سهون اونجاست
- ممنونم ، روزتون بخیر
گوشیش رو از بینِ شونه و گوشش برداشت و تماس رو قطع کرد
بکهیون : مامانم ... دوباره رفته برا ... عمل ؟
با صدای بکهیون برگشت
لبخندی زد : صبح بخیر ، اهوم ! لوهان و سهون رفتن اونجا
بکهیون : میخوام برم ... بیمارستان
چانیول سرشُ تکون داد : نمیشه ، تو خودتم حال و روزِ خوبی نداری و باید استراحت کنی
از روی صندلی پاشد و سمتِ آشپزخونه رفت
چانیول : نمیخوام وقتی مامانت بیدار میشه تورو مریض و با قیافه چندش تحویلش بدم
قبلا از اینکه پشتِ دیوارِ آشپزخونه مخفی بشه سمتِ بکهیون برگشت
چانیول : برو دستت و صورتت بشور
لبشُ گاز گرفت : شلوارم پات کن و بیا صبحانتُ بخور
و پشتِ دیوارِ آشپزخونه رفت
خیلی جلوی خودش رو گرفته بود تا سمتِ بکهیون نره و توی بغل نگیرتش
نرفته بود تا صورتشُ پر از بوسه نکنه و لباشُ روی چشمای خواب آلودِ بکهیون نذاره
پوفی کشید و سمتِ یخچال رفت
_____________
جلوی آیینه توی دستشویی وایستاد و به خودش خیره شد
دوباره چهره ی خندونِ پدرش جلوی چشمش نقش بست
" چرا تنهام گذاشتی ؟ "
بغض توی گلوش نشست
" میشه برگردی ؟ میشه هر روز بخاطرِ رابطم با چان توی صورتم بزنی اما باشی ؟ "
شیرِ آبُ باز کرد
"میشه باشی و من چیزی ازت بخوام بگی باشه اما برام تهیه ش نکنی ؟"
مشتش رو پر از آب کرد و به صورتش پاشید
" بابا لطفا ، لطفا بیا مثلِ بچگیام که کابوس میدیدم از خواب بیدارم میکردی ، بیا الانم بزن تو صورتم و از این کابوس بیدارم کن "
توی آیینه به خودش نگاه کرد
سیلیِ محکمی توی صورتِ خودش زد
چهره ی خسته و داغونش
اثر نداشتنِ اون سیلی که جاش روی صورتش میسوخت نشون میداد این زندگی بدونِ پدرش ادامه داره
سرشُ پایین انداخت که تقِ ای به در خورد
چانیول : بکهیون ... خوبی ؟
چشماشُ بست
چانیول : بکهیون ، میشه جوابمُ بدی ؟
نفسِ آرومی کشید
" مامان ، اگه تو به هوش نیای چی ؟ "
چانیول : بکهیون ، میشه لطفا به حرفم گوش کنی و درُ باز کنی ؟
" اگه تورم از دست بدم چی ؟ "
" اگه چانیول هم دوباره بره چی ؟ "
مشتِ چانیول محکم به در کوبیده شد که باعث شد بکهیون کمی توی جاش بپره
با شنیدنِ صدای بلندِ چانیول سریع سمتِ در رفت و بازش کرد
چانیول از عصبانیت نفس نفس میزد
چانیول : چرا باز نمیکنی ؟
بکهیون گیج سرشُ تکون داد
درست مثلِ آدمی که انگار تازه از خواب بیدار شده
بکهیون : نشنیدم
چانیول نگاهشُ توی صورتِ خیسِ بکهیون چرخوند
جلو رفت و حوله رو برداشت
صورتِ بکهیون رو آروم پاک کرد
چانیول : مراسمِ پدرت بخاطرِ کاراش فرداست ، مامانت نمیتونه باشه و توام به صورتِ مخفی و ناشناس اونجایی ، تموم کاراشُ من انجام
بکهیون : میخوام
چانیول : تو هیچی نمیخوای بکهیون ، به حرفم گوش میدی ! کسایی که پدرتُ ترور کردن قصدِ جونِ مادرتم داشتن ، پس این وسط توام براشون معظلی
حوله رو آویزون کرد و دستِ بکهیون رو توی دستش گرفت
چانیول : پس فقط به حرفم گوش کن ، فردا به صورتِ ناشناس همراهم میای تا توی مراسمِ پدرت باشی ، بعدشم خیلی مخفی میتونی به بیمارستان رفت و آمد کنی ، اصلا دلم نمیخواد که بدونن تو پسرِ وزیر بیون بودی که ترور شده
بکهیون سرشُ بالا برد : مرگِ ... پدرم این ... اینقدر ... آسون ... بود که ... داری ... اینقد راحت ... ازش حرف ... میزنی ...
چانیول کمرش رو گرفت و سمتِ آشپزخونه بردتش
چانیول : از دست دادنِ پدرت راحت نیست بکهیون ، برای تو و مادرت ، برای من و بچه ها اینقدر راحت نیست ولی مجبوریم قبولش کنیم ، اگه قبولش نکنیم نمیتونیم ادامه بدیم
چشمایِ اشکیشُ به چانیول داد
بکهیون : من ... بابامُ میخوام
انگار پسرِ هفت ساله ی وجودش بی اجازه درُ باز کرده بود و خودشُ درونِ بکهیون مخفی کرده بود
بکهیون : دوباره مامان ... و بابامُ ... میخوام
دستشُ مشت کرد : دوباره ... میخوام ... کنارم ... باشن
چانیول آروم جلو رفت و بکهیونِ 19 ساله با چانیولِ 7 ساله رو توی آغوشش گرفت
چانیول : متاسفم ... ببخشید که نمیتونم پدرتُ برگردونم بکهیون
دستشُ روی کمرِ بکهیون کشید : اما هرکاری میکنم تا مادرت زودتر بهوش بیاد ، هرجای دنیا لازم باشه میبرمش تا چشماشُ باز کنه و دوباره کنارت زندگی کنه
با صدای سرفه ای بکهیون سریع برگشت
فکر نمیکرد کسی توی خونه باشه
اما با دیدنِ خانم اوه لبخندِ تلخی زد
حتی موقع ورود به آشپزخونه متوجهش نشده بود
خانم اوه جلو رفت : خوبی پسرم ؟
بکهیون ساکت نگاهش کرد
نمیدونست به خانم اوه میتونه مادر بگه ؟
میشد ؟
اون مادرِ چانیول بود
شاید قبلا میشد ولی الان مطمئن نبود
چانیول : مادرته ... راحت باش بک
زمزمه ی چانیول درست کنارِ گوشش باعث شد لرزِ نامحسوسی به بدنش بیفته اما نشونش نداد
با حرفِ اطمینانی چانیول رفت
بکهیون : اوما
خانم اوه بکهیون رو توی آغوشش گرفت
خانم اوه : جانِ اوما ، گریه کن پسرم
کمرِ بکهیون رو نوازش کرد : گریه کن آروم بشی بکهیونم
هق هقِ بکهیون بالا رفت
نگاهِ خانم اوه روی چشمای سرخِ پسرِ قد بلندش نشست
معلوم بود که تموم شب رو گریه کرده و جلوی بکهیون سعی میکنه خوب باشه
چانیول آروم برگشت و پشت به بکهیون و مادرش به دیوار تکیه داد
صدای گریه ی بکهیون به اندازه ی کافی دلش رو مچاله میکرد
طاقتِ دیدنش رو نداشت
طاقتِ دیدنِ بکهیون وقتی به لباسِ خانم اوه چنگ میزد و آروم اسمِ مادرشُ زمزمه میکرد
طاقت نداشت ببینه اشکای بکهیون صورتش رو خیس میکنن
طاقت نداشت بکهیونش رو اینقدر شکسته ببینه
_______________________
سهون از پرستار تشکری کرد و برگشت تا سمتِ لوهان بره
لوهان : چیشد ؟
سهون سرشُ تکون داد : وضعیت و علائم حیاتیش ثابته ، تغییری نداشته
لوهان پوفی کشید و سرشُ تکون داد
سهون : میدونی که نباید انتظار داشته باشیم اینقدر زود بهوش بیاد
لوهان : ولی من انتظار دارم
چشمایی که داشت از اشک خیس میشد رو به سمتِ سهون چرخوند
لوهان : اون مثلِ مادرمه ، افتاده رو تختِ بیمارستان و من مثلِ بی مصرفا هیچ کاری نمیتونم بکنم
سهون سرشُ تکون داد : لوهان نباید خودتتُ اذیت کنی
لوهان : مجبورم بخاطرِ بک قوی باشم ولی ... نمیشه
سرشُ تکون داد : پدرِ بک برای من کم نذاشت ، زمانی که اینجا زندگی میکردیم ، زمانی که من میومدم و مدتها کره میموندم ! همیشه مراقبم بود همیشه میگفت تو درست مثلِ بکهیونی برام !
سرشُ بینِ دستاش گرفت
لوهان : حالم اصلا خوب نیست سهون ولی ... ولی مغز و دلم نمیکشه که عزاداری کنه ! هنوز باورش سخته !
سهون کنارش نشست و دستای سردشُ توی دست گرفت
سهون : اون بیدار میشه خب ؟ هنوز خیلی چیزا هست که باید بخاطرش بیدار بشه پس خودتُ اذیت نکن
لوهان سرشُ تکون داد : کاش زودتر بیدار بشه ، کاش تموم بشه این مشکلا
سرشُ به شونه ی سهون تکیه داد
لوهان : خستم دیگه !
سهون میتونست بفهمه دوست پسرش چقدر عذاب میکشه
جدا شدنِ چانیول و بکهیون !
بحث و دعوای شدید و جدیدِ پدر و مادرش
مریضیِ خودش
حالِ بدِ بکهیون
دلِ شکسته ی چانیول
وضعیتِ گره خورده ی خواهرِ کای
و حالا مرگِ پدرِ بکهیون و بیهوش بودنِ مادرش
پوفی کشید و لوهان رو کامل توی بغلش گرفت
سهون : درست میشه لوهان ، درست میشه آروم باش
___________________
چانیول روی کاناپه نشوندش و ازش خواست تا تکون نخورده
چانیول : لطفا بمون اینجا و هرکاری مامان میگه انجام بده
بکهیون : کجا ... میری ؟
چانیول خم شد و پیشونیشُ بوسید
چانیول : یجا کار دارم ، زود برمیگردم ! باشه ؟
بکهیون آروم سرشُ تکون داد
چانیول : منتظرم باش ، زود میام
و با لبخندی از بکهیون فاصله گرفت
توی آیینه نگاهی به پیراهنِ سفید رنگش که داخلِ شلوار پارچه ای مشکی رنگش داده بود نگاه کرد و کامل صافش کرد
موهاشُ مرتب کرد
از توی آیینه به بکهیون که بهش خیره بود نگاه کرد
سمتِ خانم اوه چرخید
چانیول : لطفا مراقبش باش مامان ، من زود میام
خانم اوه سرشُ تکون داد : نگران نباش پسرم
بوسه ای روی گونه ی مادرش گذاشت و سریع از خونه بیرون زد
سمتِ بکهیون برگشت و با لبخند سمتش رفت
خانم اوه : خوبی پسرم ؟
بکهیون سرشُ تکون داد
خانم اوه : خیلی وقته ندیده بودمت
دروغ بود اگر میگفت بهونه ی بهتری واسه عوض کردنِ جو پیدا کرده
نشست کنارِ بکهیون
بکهیون : من ... من متاسفم ... واقعا ... چانیول ... رفت فکر کردم ... ازم ناراحتید ... نخواستم ... مزاحمتون بشم
خانم اوه لبخندی زد : شماها جوونید پسرم ، انتظار ندارم همیشه درست فکر کنید و بهش عمل کنید ! جوونید پس یعنی باید جوونی کنید از هر اشتباهتونم درس میگیرید که بعدا تکرارش نکنید پس همین که الان دوباره کنارِ همدیگه میبینمتون برام خوبه ، درسته شرایطِ خوبی نیست اما بودنِ چانیول کنارت باعث میشه دلم گرم بشه برات
بکهیون لبخندِ بی جونی زد و خودشُ توی بغلِ خانم اوه جا داد
و سعی کرد با آرامشی که از نوازش شدنِ موهاش میگرفت کمی آروم بشه
_________________________
صدای قدماش که توی سالن میچید و بعد صداش که اسمش رو زمزمه کرد
سرشُ بالا برد
با دیدنِ چانیول لبخند زد : ممنون که اومدی
چانیول سرشُ تکون داد : چیشده ؟
لوهان در حالی که درِ کیفشُ میبست راه افتاد
لوهان : این مرده کیم ، چند وقته داره خیلی بهم نزدیک میشه و من نمیدونم چم شده انگار بدنم قفل میکنه و نمیتونم کاری کنم
نگاهشُ به چانیول داد : در واقع میترسم ! از اینکه یه اتفاقی بیفته و من دوباره بدنم قفل کنه و نتونم کاری کنم
چانیول اخمی کرد : دکتر رفتی ؟!
لوهان سرشُ تکون داد: لازم نیست ، این اتفاقات تموم بشه خوب میشم
چانیول : به سهون که نگفتی ؟ اینجا اومدنِ من و تو رو ؟
لوهان سرشُ تکون داد : میترسیدم بهش بگم ، دیدی که عصبی میشه خون جلوی چشماشُ میگیره
چانیول : خوب کاری کردی
لوهان : فقط تو بیرونِ اتاق باش من یکم درُ باز میذارم نمیخوام بفهمه همراهِ منی
چانیول سرشُ تکون داد : نگران نباش حواسم هست
اجازه داد لوهان جلوتر حرکت کنه
و پشتِ سرش با قدمای کوتاه راه افتاد و روی صندلی های رو به روی اتاقی که لوهان واردش شد نشست
گوشیشُ بیرون آورد و در حالی که حواسش به لوهان بود که از بینِ فضای بازِ در دیده میشد
سعی کرد خودش رو با گوشیش مشغول نشون بده
چند دقیقه گذشته بود و لوهان هنوز با لبخند به کاراش و صحبتاش میرسید
وقتی لوهان از جاش بلند شد چانیول گوشیشُ توی جیبش جا داد
اما لوهان هنوز وایستاده بود ولی هیچ لبخندی روی لبش نبود
چانیول با احتیاط جلو رفت
لوهان فقط صاف وایستاده بود و به رو به روش نگاه میکرد
لعنتی فرستاد و نزدیکِ در وایستاد
" شیو لوهان تو خیلی سرسختی ! واقعا میخوای بگی متوجه نشده بودی ؟! من فکر میکردم خودتم مثلِ من با همین قصد جلو اومدی "
صدای قدماش رو شنید
لوهان : من نمیفهمم چی میگین آقای کیم
صدای خنده ی مرد اومد
آقای کیم : واقعا لوهان ؟ اوه لعنتی من تورو حتی بیشتر از زنم میخوام چطوری متوجه نشدی ؟
چانیول دوباره صدای قدم هاشُ شنید
آقای کیم : فکر میکنی چرا پیشنهادِ تو رو قبول کردم ؟ و یا تو چرا باید به من پیشنهاد بدی شیو لوهان ؟ جز اینه که از دوست پسرت اوه سهون خسته شدی ؟ من خیلی وقته برای تو صبر کردم عزیزم
اما لوهان کمی چرخید
لوهان : معذرت میخوام ، اشتباه کردید فکر کنم
چانیول تکونی به خودش داد اما دسته نشسته ی آقای کیم روی سینه ی لوهان باعث شد فکش قفل بشه
آقای کیم : اما من میخوام باهم باشیم پسرِ خوب
جلوتر رفت : حتی ... میتونم بذارم کسی که تاپِ تو باشی ! میدونم تو رابطه با دوست پسرت تاپ نیستی
پوفی کشید و کفِ دستشُ روی در کوبید که باعث شد در با شتاب باز بشه
با چشمای برزخیش سمتِ لوهان و اون مرد رفت
بازوی لوهان رو گرفت و عقب کشید
و از صدای نفسِ راحتِ لوهان متوجه شد چقدر دیر کرده و اون رو با نیومدنش اذیت کرده
چانیول : فکر نمیکنی یکم پیری برای کردن ؟
چانیول نگاهشُ روی کلِ هیکلِ مرد چرخوند
چانیول : اینقدر دوست داری کرده بشی کافیه از زنت بخوای تا برات انجامش بده
کیم اخم کرد : تو دیگه کدوم خری هس
مشتِ چانیول که روی لب و بینیش نشست باعث شد تلو تلو بخوره و به عقب بره
چانیول : همونی که قراره حقتُ حسابشُ بذاره کفِ دستت
جلو رفت و یقه ی کیم رو گرفت : و آها
نیشخندی زد : برادرِ لوهانم
و همزمان مشتِ دوبارش توی صورتِ کیم خوابید
با افتادنِ کیم روی کاناپه جلو رفت زانوشُ طرفِ دیگه ی کاناپه گذاشت
مشتشُ توی سینه ی کیم کوبید : به چندتا از پسرا این پیشنهادُ دادی و فقط بخاطرِ موقعیتِ بیشتر
مشتِ بعدی : روح و جسمشون رو عذاب دادی ؟
مشتِ بعدی توی شکمِ کیم نشست : میخوای بلایی که سرشون آوردی
کیم رو بلند کرد مشتشُ توی شکمش کوبید
چانیول : سرت بیارم
کیم رو به شکم روی کاناپه انداخت و ضربه ی محکمی به باسنش زد
چانیول : بدردم میخوری
کیم : خفه
دستِ چانیول روی گلوش نشست : تو خفه شو حرومزاده !
فشارِ دستشُ بیشتر کرد : یبارِ دیگه ببینم تو فاصله 3 متری لوهان ظاهر شدی میدم کلِ خاندانتُ بیارن جلو چشت ، میام همون کاری که دوست داری رو باهات میکنم
به چنگ زدنای دستِ کیم توجه نکرد
چانیول : یبار دیگه با لوهان اینطوری برخورد کنی ریختنِ خونتُ برای من از واجبات کردی
و دستشُ کشید و به سرفه های کیم که بخاطرِ رسیدنِ حجمِ هوا بود توجهی نکرد
سمتِ لوهان رفت
کرواتِ شل شده و موهای بهم ریخته نشون میداد لوهان خیلی وقته تونسته خودش رو کنترل کنه
چانیول : برو بیرون
لوهان بی هیچ حرفی برگشت و جلوتر از چانیول از دفترِ کیم بیرون رفت
قبل از بستنِ در وایستاد
چانیول : راستی
سمتِ کیم که نفس نفس میزد برگشت
چانیول : من پارک چانیولم
نیشخند زد : اسممُ سرچ کن میفهمی کی ام ! مطمئن باش اگر لوهان به عنوانِ یه مردِ متجاوزِ حرومزاده ازت شکایت کنه و من شاهد باشم زندگیت نابود میشه پس بهتره فکر اینکه بخوای تلافی کنی یا شراکتت با لوهانُ بهم بزنی رو از سرت بیرون کنی ، جاش برای جبرانِ غلطی که کردی امتیازاتِ بیشتری به لوهان بده
چشمکی زد : اینطوری بهتره
و درُ محکم پشتِ سرش بست
_____________________
واردِ دفتر شد
با دیدنِ مردِ مسنی که جلوش بلند شد لبخندی زد
چانیول : خوشحالم میبینمتون آقای لی
مرد لبخندی زد : منم همینطور چانیول خوشحالم میبینمت ، البته دوست داشتم تو موقعیتِ بهتری ملاقاتت کنم
چانیول سر تکون داد : منم همینطور
کنار رفت و لوهان با لبخندش از پشتِ چانیول پیدا شد
لوهان : سلام آقای لی
آقای لی : اوه لوهان
لبخندی زد و دستِ لوهان رو فشرد
آقای لی : خوشحالم میبینمت لوهان
با دست اشاره کرد تا هردو پسر روی مبلِ رو به روی میزش بشینن
آقای لی : خب چانیول ، قراره وکالتِ کارارو به تو بدم
چانیول سرشُ تکون داد : آره که بتونم به مراسم آقای بیون برسم و اجازه ی خروجِ بکهیون و مادرشُ داشته باشم ! میخوام منتقلش کنم آلمان
آقای لی سرش رو تکون داد
لوهان : بکهیون میدونه ؟
چانیول : اینکه میخوام مادرشُ ببرم آلمان نه ولی بهش گفته بودم لازم بشه میبرمش کشورِ دیگه
لوهان سرشُ تکون داد : خوبه
آقای لی : خب از اونجایی که من وکیلِ خانوادگیشونم میتونم وکالتش رو بنویسم بهت بدم اما میدونی
چانیول : بله خودتونم باید حواستون باشه
آقای لی لبخندی زد : البته اگه لوهان همراهت باشه لازم نیست
لوهان سر تکون داد : شاید نباشم
دستشُ روی شونه ی چانیول گذاشت : من بیشتر از خودم به چانیول اطمینان دارم پس نگران نباشید و وکالتِ کامل رو به چانیول بدید
آقای لی سرشُ تکون داد : من باید با بکهیونم صحبت کنم چون وارثِ فعلی بیون ، بکهیونِ
چانیول سرش رو تکون داد
چانیول : بکهیون خونه ی منِ
آقای لی سرشُ تکون داد و شماره ای که چانیول رو تکرار کرد رو گرفت
بعد از چندتا بوق صدای زنی توی گوشی پیچید
آقای لی : سلام روز بخیر
با بیون بکهیون کار دارم ! آقای پارک این شماره رو دادن
چانیول لب زد : مادرمه
آقای لی " آهان " ی گفت و منتظر موند
بعد از چند دقیقه صدای بکهیون توی گوشی پیچید
بکهیون : بفرمایید
آقای لی : بکهیون ؟!
بکهیون : خودم ... خودم هستم
آقای لی لبخند زد : لیم بکهیون ، وکیلِ
بکهیون : آق ... آقای لی ... خوب ... هستین ؟! معذ ... معذرت میخوام ... نشناختمتون
آقای لی لبخندی زد : اشکالی نداره ، من درموردِ وکالت برای چانیول باهات تماس گرفتم
بکهیون : چا ... چانیول ؟ چه وکالتی ؟
آقای لی : جای تو به کارای پدرت و ما
بکهیون : م ... من مش ... مشکلی ندارم ... چانیول میتونه از ... از سمتِ من ... وکالت داشته ... باشه
آقای لی لبخندی زد : لوهانم گفت اعتماد داره بهش
بکهیون : لو ... اون ... اونجاست ؟
آقای لی : بله لوهانم اینجاست
لوهان لباش رو گاز گرفت و چانیول آروم خندید
بکهیون : خب ... پس ... دیگه مشکلی نیست ! ... چانیول میتونه اختیارِ ... کا ... کامل داشته باشه
آقای لی : خوبه من تموم کارهاش رو انجام میدم ... توام استراحت کن و کارهات رو به چانیول بسپر
بکهیون : م ... ممنونم
_______________________
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Rival [ ChanBaek & HunHan ]
Фанфик🔮 فن فیک: Rival [ رقیب ] 🔮کاپل ها : ChanBaek & HunHan 🔮ژانر : رمنس - فرمول یک - درام - هپی اند ❌ محدودیت سنی : NC+18 ❌ 🔮 نویسنده: Elnaz-CH 🍒✨ ☔ بخشی از داستان: چانبک: پارک چانیول راننده ی اولِ فرمول یکِ جهان پسری احساسی و محکم ، به درخواستِ...