با دیدن بکهیون که گوشه ی نیمکت کز کرده بود سرعتش و اروم کرد
رسید جلوش و وایستاد
نفس نفس میزد
و همین صدای نفساش بکهیون و وادار به بالا بردن سرش کرد
با دیدن چانیول حس کرد تازه راه نفسش وپیدا کرده
صورت و چشمای سرخ بکهیون نشون خوبی نبود
چیزی که چانیول تا خود نیمکت بخاطرش دویید بود
چانیول : چیشده ، بکهیون ؟
صاف نشست
با چشمای اشکی خیره شد به چانیول
چانیول : با توامبک ؟ چرا اینجایی ؟ چرا گریه کردی ؟
خودش و یکم بالا کشید
با چشمای تارش یقه ی چانیول و گرفت و پایین کشیدش و لباش و روی لبای چانیول چسبوند
با کار بکهیون چشماش درشت شد
اروم خودش و خم کرد و با دستاش صورت بکهیون و قاب کرد
با شصتاش اشکای بکهیون و پاک کرد
بین لباش زمزمه کرد : نریز این قطره های بهشتی و
دستش و روی موهای بک کشید و دوباره بوسیدش : بهم بگو چیشده ؟
پارکچانیولی که حتی دوست دختراش و توی خیابون و در ملع عام بغل نمیکرد تا یه وقت خبرش جایی پخش نشه حالا بدون هیچ مانع و شکی یه پسر رو میبوسید
اونم بیون بکهیون
پسر وزیر صنعت کشور کره
ولی انگار براش اهمیتی نداشت الان توی پارک هستن و هر لحظه ممکنه کسی ببینتشون
موهاش و نوازش کرد : بهم نمیگی چیشده ؟
بینیش و بالا کشید : از خونه ، اومدم ... بیرون ... چندتا پسر ... افتادن دنبالم
اشکش ریخت : خیلی ترسیدم
چانیول : دنبالت ؟ برای چی ؟
شونش و بالا داد : نمیدونم
نگاهی به سر و وضع بکهیون انداخت
چانیول : خب ... مسلما منم بودم دنبالت میکردم
بینیش و بالا کشید : چرا ؟
چانیول : سر و وضعت داد میزنه که چقدر پولداری و الان به اندازه پول تو جیبی یکسال اونا ، پول همراهت داری
بکهون لبش و گاز گرفت
چانیول : تا حالا تنهایی بیرون نیومدی ؟
سرش و تکون داد : ن ... نع
پوفی کشید : چجوری حس میکنن که تو بزرگ شدی اخه ؟
پایین پای بکهیون نشست
سرش و روی شونش گذاشت و موهاش و نوازش کرد
چانیول : خب دیگه گریه نکن ، من اینجام .تموم شد نترس
فین فین کوتاهی کرد
چانیول : چیکار میکنی بکهیون ؟
اروم زمزمه کرد : بینیم و تمیز میکنم
با حرف بکهیون چشماش گرد شد و هلش داد عقب
بلند شد و با تعجب به شونش نگاه کرد
چانیول : یاااا یاااا بیون بکهیون
از توی جیبش دستمال در اورد و روی شونش کشید : تو خجالت نمیکشی ؟
بینیش و بالا کشید و سرش و بعنوان نه تکون داد
خیره شد بهش
با چهره ی بکهیون یاد صبح افتاد
حس میکرد این بچه چیزی رو ازش مخفی میکنه______________< فلش بک
چانیول : بازیه چی ؟
با بهت سرش و گرفت پایین : بی ... بیدار بودی ؟
چانیول : گفتی ببخشید دارم باهات بازی میکنم ؟
سرش و توی سینه ی بک مخفی کرد : بازیه چی ؟
نفس عمیقی کشید : با ... بازی
دنبال جملات میگشت
کلمات مناسب
بهانه ی درست
بکهیون : حس میکنم دارم باهات بازی ... میکنم
خندید : توی فنچ با من بازی میکنی ؟
سرش و گرفت بالا و خیره شد به چشمای بکهیون
شیطون خندید : با چیم بازی میکنی ؟
پوکر نگاهش کرد و دستش و پشت سرش گذاشت
محکم صورتش و کوبند به سینش تا چهرش و نبینه
بکهیون : با احساساتت
چانیول : کسی نمیتونه با احساسات من بازی کنه ، خیالت راحت
YOU ARE READING
Rival [ ChanBaek & HunHan ]
Fanfiction🔮 فن فیک: Rival [ رقیب ] 🔮کاپل ها : ChanBaek & HunHan 🔮ژانر : رمنس - فرمول یک - درام - هپی اند ❌ محدودیت سنی : NC+18 ❌ 🔮 نویسنده: Elnaz-CH 🍒✨ ☔ بخشی از داستان: چانبک: پارک چانیول راننده ی اولِ فرمول یکِ جهان پسری احساسی و محکم ، به درخواستِ...