Episode 26 _ 30

2.4K 165 8
                                    

سریع بلند شد و پشت سرِ چانیول دنبالش رفت
وسطای راهرو وایستاد که بکهیون از پشت سر محکم به کمرش برخورد کرد
بکهیون: ععع
سرش و کج کرد و به بکهیون که گیج شده بود نگاه کرد
خندید : چیه ؟
دستش و روی صورتش کشید و کنار چانیول رفت
بکهیون: چرا وایستادی؟
چانیول: میخوام برم دستشویی میای؟
بکهیون لبش و گاز گرفت: نه دیگه اونجارو تنها برو
چانیول اروم خندید:  مطمئنی ؟ میتونی بیایا دیگه جای خصوصی نمونده که ندیده باشی
لبش و روی هم کشید: اممم راست میگی خیلِ خب میام جیش کردنتم ببینم
بلند خندید: بدونِ حرف نمیمونه
اروم خندید و سرشُ و پایین انداخت و این برای چانیول نشان از حرفی بود که بکهیون نمیتونست راحت بیانش کنه
سمتش برگشت: جانم ، چیکار داری؟
بکهیون: میگم ... این
لباش و بین دندوناش کشید: سفرتون ... چند روز طول میکشه؟
لبخندی زد و با انگشت شستش لبِ بکهیونُ از زیر دندوناش بیرون کشید
چانیول: نمیدونم ... مشخص نیست
نگاهی به سالن انداخت
با گرفتن دست بکهیون اونُ به ته راهرو کشید
گوشه دیوار چسبوندش : در مورد سوهو کمُ بیش میدونی ، باید یه چند روز بریم اونجا تا پیشِ سوهو باشیمُ بعدش یه سری کار داریم که انجام بدیم
بکهیون اروم سرشُ تکون داد و تکیشُ از دیوار گرفت
بکهیون: من میرم تو سالن
مچِ دستِ بکهیونُ گرفت: ناراحتی؟
بکهیون اروم سرشُ تکون داد: نه
از پشت بکهیونُ توی بغلش گرفت: میدونی که خیلی دوست دارم تورو هم همراه خودم ببرم ولی
بکهیون: بابام اجازه نمیده
چانیول: اره و حقم با پدرتِ ، تو پسرِ وزیری بکهیون! همینِ که پدرت اجازه میده اینجا باشی و با ما بیرون از شهر بیای لطفِ بزرگیه
خم شد و گونه های بکهیونُ بوسید: توام لوس نشو! قول میدم زود برگردم
بکهیون لبخند کوچیکی زد: لوس نشدم ، به کارات برس و قول الکی نده . بودنتون پیشِ سوهو فکر کنم خیلی مهم تر باشه
چانیول چونشُ روی شونه ی بکهیون گذاشت
چانیول: امیدوارم ناراحت نشی ولی وضعیت الانِ سوهو از چند روز جدا نشدن منُ تو مهم تره ... میدونم حالِ خوبی نداره و تنهاس
بکهیون: میدونم
دستشُ بالا برد و موهای چانیولُ بهم ریخت
بکهیون: پس هر کمکی از دستت برمیاد براش انجام بده و نگرانِ من نباش
لبخند زد و بوسه ی کوچیکی به گردنِ بکهیون زد
چانیول: میدونم تو خودت به خوبی میتونی مراقب خودت باشی
_________________
با حسِ وول خوردن چیزی روی شکمش یکی از چشماشُ باز کرد
این دقیقا بکهیون بود که پایینِ شکمش نشسته بود و مشغولِ کار با گوشیش بود
اروم خندید و دستاش و روی چشماش کشید
چانیول: بیون بکهیون ، توجه کردی دقیقا روی شکم کسی نشستی که خوابه؟
بکهیون: اهوم
دستاش و بالا گرفت و کششی به بدنش داد
چانیول: نمیخوای بلندبشی تا من بخوابم
سرش و تکون داد: ام ام
دستاش و روی پاهای بکهیون گذاشت و نوازشش کرد
چانیول: سر صبحی اومدی رو شکمِ من که به گوشیت برسی؟
بکهیون سرش و تکون داد: سرصبحی اومدم سر گوشی که به شکمت برسم
بلند خندید و خودشُ بالا کشید
بکهیونی که روی پاهاش نشسته بود رو بغل کرد
چانیول: تو میتونی وقتی از خواب بیدار میشی اینقد خوشگل و بامزه نباشی؟
بکهیون خندید و چانیول رو توی بغلش گرفت
بکهیون: توام میتونی در هرحالتی جذاب نباشی؟
چانیول: اره خیلی جذاب مخصوصا با چشما و صورت پف کردم
گوشی و روی تخت انداخت
بکهیون: این یه وجه ی دیگه از جذابیتتِ
پیشونیه ی چانیولُ بوسید
بکهیون: هرکی پف میکنه زشت میشه ، تو پف میکنی جذاب میشی
با گرفتن کمرِ بکهیون برش گردوند و روی تخت انداختش
روش قرار گرفت
چانیول: هنوز ساعت هفتِ بیون بکهیون و تا ساعت 9  من هنوز کلی وقت دارم که بتونم تویِ وروجکُ به فاعک بدم پس اینقد برام شیرین زبونی نکن
پاهاش و دور کمرِ چانیول حلقه کرد
بکهیون: اشتباه میکنی وقت نداری
لبخندی زد: همه ی پسرا الان بیدارن و در ضمن مامانِ سهون هم الان پایینِ
چانیول با بهت نگاهش کرد: مطمئنی؟
بکهیون سرشُ تکون داد : گفتم که اومدم به شکمت برسم
کمی هلش داد : پس اقای فاکر بلند شو و برو دست و صورتتُ بشور و برو پایین
چانیول: اولین کارِ صبحِ فاکر ، مسلما باید به فاعک دادن باشه نه؟
بکهیون با اطمینان گفت: نه
شونه های چانیولُ هل داد: بلند شو پارک ، من هنوز از شبِ قبل درد دارم اقای فاکر پس نمیتونی الان فاک بازیتُ شروع کنی
چانیول خندید و خودشُ کنار بکهیون انداخت
چانیول: بلندشو ، فقط بلندشو و برو تا نیومدم روت مدلای جدیدی رو کشف کنم
اروم خندید و از جاش بلند شد
بکهیون: من میرم پایین زود بیا
سرش و تکون داد: چشم
جلوی در رفت ولی مکث کرد
بکهیون: هی پارک
چانیولی که سمت میز خم شده بود تا گوشیش رو برداره با صدای بکهیون برگشت
چانیول: جانم
باسنش و سمت چانیول تکون داد: صبحت گوگولی
با حرص بالشتک زیر سرش و برداشت و سمت بکهیون پرت کرد اما با جا خالی دادن بک بالشت خورد به در
بکهیون بلند خندید: باختی پارک ، اشتباه زدی
_________________
بعد دوش سریع و عوض کردن لباسش موهاش و به بالا شونه کرد
با برداشتن گوشیش از اتاق بیرون رفت
قفلِ صفحه رو باز کرد و نگاهی به پیامای رسیده از سمت سوهو انداخت
" چانیول؟ کریس چی میگه؟ "
" لازم نیست شما دوتا بیاین"
" چانیول باور کن بیای خودم به قتل میرسونمت "
اروم خندید
" پارک چانیول ! تو تازه برگشتی به کره و وارد تیم شدی نباید بخاطر من از تیمت فاصله بگیری و بیای امریکا "
چانیول: اوه ، کیم جونمیون با تیمِ من مشکل داره
وارد مخاطبینش شد
روی پله وایستاد و شماره ی مدیریت تیم جدیدی که وارد شده بود رو گرفت
_______________
با سرو صدای زیادی که تو اشپزخونه بود خندید و وارد اشپزخونه شد
با دیدن خانم اوه که در حال صبحانه درست کردن و حرف زدن با پسرا بود لبخندی زد
بدون جلب توجه خانم اوه و خواستار سکوت از بچه ها جلو رفت و خانم اوه رو از پشت بغل کرد
چانیول: میبینم که مامانِ سحرخیزم اومده تا از گشنگی نمردن ما مطمئن بشه
خانم اوه اروم خندید اما سریع لبخندش و جمع کرد و دستای چانیول و نیشگونی گرفت و سمتش برگشت
خانم اوه: نخیر من میدونم شما از گشنگی نمیمیرید ، اومدم تا خودتون و از فسفود خوردن نکشید
چانیول خندید و جلو رفت و پیشونیه خانم اوه رو بوسید
چانیول: بالاخره اومدی تا نمیریم دیگه
خانم اوه جوری قرار گرفت تا چانیول جلوش باشه و بقیه دیدی بهشون نداشته باشه
تهدید وار زمزمه کرد: این پسره که اومد بیدارت کرد ...
چشماش و ریز کرد: کیه؟
چانیول اروم خندید و سرش و پایین انداخت
چانیول: بگم میزنیم
با قاشقی که توی دستش بود توی پیشونیه چانیول زد
چانیول: اییی اوماا
خانم اوه: نگیم میزنم
چانیول: خب دوست پسرمِ
خانم اوه: چانیول
چانیول سرش و گرفت بالا و به چشمای خانم اوه نگاه کرد
چانیول: خب ... اوما ازش خوشم میاد و ...
خانم اوه: دوسش داری؟
چانیول لباش و جمع کرد: اره
خانم اوه هلش داد: برو اونور
قاشقش و توی سینک انداخت و قاشق دیگه ای برداشت و مشغول غذاش شد
سهون اروم خندید و سرش و پایین انداخت
تقریبا همشون جز بک و لوهان که گوشه ای وایستاده بودن با خانم اوه اشنایی داشتن
خانم اوه هم بخاطر رسیدگی به بچه ها دو سالی و توی فرانسه و امریکا کنارشون زندگی میکرد و حالا همشون اشنایی تقریبا کامل با خانم اوه داشتن و مسلما خانم اوه اشنایی با همجنسگراها
بکهیون با چشمای کنجکاو و پاپی مانندش نگاهش و بین چانیول و خانم اوه رد و بدل میکرد
و لوهان بیخیال مشغولِ گوشیش بود
خانم اوه: هی تو ، مو ابی
با صدای خنده بقیه سرشُ بالا اورد
متعجب به خانم اوه نگاه کرد: جانم ، با منید؟
خانم اوه: جز تو کسی اینجا موهاش ابی هس؟
لوهان نگاهی به جمع انداخت و خندید: نه
خانم اوه خندید: پس بگو چی برای صبحانه میخوری
لوهان: اوه ، فرقی نمیکنه .‌‌.. اینطور که بنظر میاد دستپختتون فوق العادس که همه جمع شدن پس هرچی باشه فرقی نمیکنه

 Rival [ ChanBaek & HunHan ] Where stories live. Discover now