دستاش و پشت بکهیون به تاج تخت تکیه داد و بیشتر بهش نزدیک شد و بکهیون و بین خودش و تاج تخت پرس کرد
محکم بوسیدش که سر بکهیون بالا رفت و به تاج تخت برخورد کرد
سرش و بالا نگه داشت
دستاش و روی شونه ی چانیول گذاشت
حتی خودشم نمیدونست چرا عطشش برای بوسیدن لبای بکهیون اینقد زیاده
یه دستش و روی صورت چانیول و دست دیگش و پشت گردن چانیول گذاشت که دست چانیول روی دستاش نشست و خودش و عقب کشید که صورت بکهیون برای بوسیدن دوبارش به جلو کشیده شد ولی چان شونش و گرفت تا جلو نره
هردوشون نفس نفس میزدن
چانیول : بهتره بخوابی ... بیون بکهیون
نگاهش کردم : چ ... چرا ؟
سرش و گرفت بالا و به چشمای بکهیون نگاه کرد : چون ... هیچوقت رابطه هام به بوسه ... ختم نشدن
سرش و تکون داد : پس به نفعته که بخوابی
اب دهنش و قورت و سرش و تکون داد
از روی تخت بلند شد تا بکهیون دراز بکشه
اروم دراز کشید و پتو رو روی خودش کشید
سمت تراس رفت
سر شب بود
اما میخواست از فکرایی که توی سرش بود فرار کنه
خودشم نمیدونست از کی تا حالا اینقد بیجنبه شده که با یه بوسه تا این حد حساس میشه
دستش و توی موهاش کشید و سرش و کمی کج کرد
از گوشه چشمش به بکهیون که بهش خیره بود نگاه کرد
چانیول : گفتم بخواب
انگار که چانیول مچش و گرفته سریع چشماش و بست
بکهیون : خوابم
لبخند زد : مشخصه ، غرقِ خوابی اصلا
خندید و سرش و زیر پتو برد
چانیول اروم انگشتش و روی لباش کشید
یه حسی داشت
یه حسی که هیچوقت تجربش نکرده بود
حسی که با تجربیات قبلیش نداشت ؛ حس میکرد یه چیزی ته دلش هی وول میخوره
پوفی کشید و چشماش و چرخوند
بکهیون : دیونه شدم
تخت تکون خورد : بودی
پتو رو از روی سر بکهیون کنار زد : زیر پتو نرو نفست میگیره برات خوب نیست
تند سرش و تکون داد
عین مداد صاف خوابیده بود و فقط سرش سمت چانیول بود
خندید : مگه من مدیرتم که اینطوری مودب دراز کشیدی ، راحت باش
نفس عمیقی کشید و راحت دراز کشید
دستش و روی موهای بکهیون گذاشت و نوازشش کرد
بکهیون : پشیمونی ؟
به چشمای پاپی شکلش نگاه کرد : اره
بکهیون : چرا ؟
چانیول : فکر نمیکنم منادم مناسب تو باشم
بکهیون : چرا همچین ... فکری میکنی ؟ تو خیلی ... خوبی
لبخند زد : همه چی به خوب بودن نیست بکهیون ، بینمون باید علاقه باشه
بکهیون : مگه از من ، خوشت ... ن ... نمیاد ؟ خ ... خودت گف ... گفتی ... که من خیلی ... خوبم ... گفتی .. من ... خوشگلم
برای بار هزارم به خودش بخاطر این لکنت کوفتی لعنت فرستاد
بیشتر خودش و به بکهیون نزدیک کرد و دستش و زیر گردن بکهیون برد
دستش و توی موهای بک کشید
چانیول : هیییسسس اروم باش ، چرا تو اینجوری میشی
بکهیون و توی بغلش گرفت : اروم باش تا لکنت نداشته باشی
موهاش و نوازش کرد و کامل توی بغلش گرفت
چانیول : من نگفتم که از تو بدم میاد ، میگم عاشق هم نیستیم ، نمیخوام رابطه ی تو بدون عشق باشه
سرش و عقب برد و در حالی که نوازشش میکرد نگاهش کرد
چانیول : سنت کمه ، تجربه نداشتی . نمیخوام که خراب کنم ، نمیخوام دلت و بی اعتماد کنم بکهیون
بکهیون : بی ... بی اعتماد ؟
چانیول : اگه وابستم بشی ، اگه من عاشق یکی دیگه بشم ، دلت به هرچی عشقه بی اعتماد میشه
بکهیون : نمیشه ، قول میدم
نگاهش کرد
خودشم نمیدونست چرا نمیتونه در برابر این موجود کوچولو مقاومت کنه
سخت بود براش که به این بچه نه بگه
چانیول : درسته سنت کمه ولی باهوشی ، خودت فکر کن اگه من ولت کنم ، دلت به عشق بی اعتماد نمیشه
بیفکر جواب داد : نه نمیشه
پوفی کشید
این پسر بچه خیلی لجباز بود
چانیول : فقط دوست داری تجربش کنی اره ؟
سرش و تکون داد : نه ، میخوام ... بفهممش ... میخوام
تو چشمای چانیول نگاه کرد : بازی و ... ببرم
و چانیول بازی رو بر حسب احساسات بکهیون و کنجکاوی که درونش بوجود اومده بود گذاشت
بغلش کرد : باشه ، کمکت میکنم . کمکت میکنم بازی و ببری
خودش و تو بِغل چان جا داد
به خودش لعنت فرستاد که اون داره اعتماد دل چان و از بین میبره ، نه چان اعتماد دل بکهیون رو
YOU ARE READING
Rival [ ChanBaek & HunHan ]
Fanfiction🔮 فن فیک: Rival [ رقیب ] 🔮کاپل ها : ChanBaek & HunHan 🔮ژانر : رمنس - فرمول یک - درام - هپی اند ❌ محدودیت سنی : NC+18 ❌ 🔮 نویسنده: Elnaz-CH 🍒✨ ☔ بخشی از داستان: چانبک: پارک چانیول راننده ی اولِ فرمول یکِ جهان پسری احساسی و محکم ، به درخواستِ...