به نگرانی اون پیرمرد لبخندی زد و چند قدم باقی مونده تا دفترشو طی کرد
با تعویض کت با روپوش و برداشتن گوشیش سراغ مریضاش رفت تا یه روز تکراری دیگه رو کاملا تکراری بگذرونه
اولین کسی که بهش سرزد سویون بود
دختربچه ده ساله ای که تا ترخیصش زمان زیادی نمونده بود و تنها کسی بود که لبخند و محبت اون دکتر خشک و مغرور رو به خودش دیده بود
مین هی که تازه به بیمارستان رسیده بود با دیدن تجمع یه تعداد از پرستارا توی راهروی بخش پرسید:چیزی شده؟درباره چی حرف میزنین؟
یکیشون جواب داد:درباره دکتر لی
مین هی-دکتر لی؟
با اینکه تقریبا شک نداشت که پرستارا همیشه درباره چیزهایی حرف میزنن که به صحتش مطمئن نیستن با اینحال همسایه شدن با اون دکتر مرموز و پرطرفدار بین پرستارا میلشو به جمع آوری اطلاعات درباره اون بالا برده بود
پرستار-دلم میخواد سویون نره،اونوقت دیگه احتمال دیدن لبخندش به صفر میرسه
مین هی-سویون؟
پرستار-خبر نداری؟یه دختر بچه اس که یک هفته پیش بستری شده دکتر لی خیلی دوسش داره
مین هی-از کجا میدونین؟
پرستار-از اونجایی که ما تابحال ندیدیم لبخند بزنه اما برای لبخند زدن و محبت کردن به اون بچه کاملا بخشنده عمل میکنه
مین هی-دکتر لی مجرده؟؟
کاملا بی ربط اولین سوالی که به ذهنش اومده بود پرسید
پرستار-کسی نمیدونه،حلقه که دستش نیست
پرستار دیگه ای دخالت کرد و گفت:یکی همیشه گردنشه ندیدین؟عادت داره زیاد لمسش کنه
پرستار اول جواب داد:چرا درسته من دیدم
مین هی کاملا بخشنده اطلاعاتشو به اشتراک گذاشت:یادمه یبار با دکتر کیم دعواش شد،بخاطر همون گردنبند
نگاه کنجکاو بقیه تشویقش کرد ادامه بده:دکتر کیم گفته بود که باید موقع ورود به اتاق عمل اون گردنبندو دربیاره اما اون گفت حتی اگه اخراج بشه اینکارو نمیکنه چون بدون اون تمرکزش تا حد کشتن یه آدم هم پایین میاد
پرستار هیجان زده از اطلاعات تازه ای که گرفته بود گفت:پس طلاق گرفته؟
مین هی تکذیب کرد:نه هیچوقت حلقه کسی که از زندگیت بیرون رفته برات اونقدر ارزشمند نمیشه،احتمالش هست که مرده باشه؟
صدایی همه رو ترسوند:وقتتون اینقدر آزاده که بجای انجام کار باهم صحبت میکنید؟
هیچکس متوجه نشده بود که کی از اتاق سویون بیرون اومده همین صدای ناگهانیش که از پشت سر مین هی اومد به حدی مین هی رو ترسوند که تعادلشو از دست داد اونم درست زمانی که داشت به سمت جونگ سوک برمیگشت پس به اولین دستاویز چنگ زد تا از افتادنش جلوگیری کنه"لباس جونگ سوک"
با گرفتن دستش به لباس و حفظ تعادلش تازه متوجه گردنبندی شد که بجای دور گردن جونگ سوک حالا توی دستای خودش بود
با جداشدن دستش از لباس جونگ سوک اینبار خود جونگ سوک دستشو به یقش برد و وقتی گردنبندشو حس نکرد نفساش به شماره افتاد چشماش دودو میزد و وقتی نگاهش به گردنبند توی دست مین هی افتاد آشکارا بهم ریخت
جونگ سوک-ب...به...
گردنبندو از مین هی گرفت و توی مشتش فشرد و با تمرکز بیشتری گفت:به دکتر کانگ بگید بقیه مریضای منو ایشون چک کنن
با دور شدنش پرستار زمزمه کرد:دیدین چه بهم ریخت؟خیلی به اون گردنبند وابسته اس
مین هی با لحنی که تاسف ازش میبارید گفت:شاید به صاحب اون حلقه خیلی وابسته اس
تمام طول روز جونگ سوک از دفترش بیرون نرفت و مین هی فرصتی برای عذرخواهی پیدا نکرد
بعداز تاریکی هوا بود که با ظاهری آشفته از بیمارستان بیرون زد
مین هی دنبالش دوید تا شاید بهش برسه که دید جونگ سوک بجای پارکینگ به بار نزدیک بیمارستان رفت
اگه اول میخواست بهش برسه حالا دیگه داشت تعقیبش میکرد تا ببینه چرا به خونه نمیره
حتی یک ساعت از وقتشو به تماشای جونگ سوک گذروند
کسی که بی ملاحظه و مکث بطری های مشروبو خالی کرد تا زمانی که مست روی همون میز از هوش رفت
تازه اون موقع به خودش جرعت داد که نزدیک بشه اما وقتی از بیهوش بودنش مطمئن شد و صلاح ندید که اونجا رهاش کنه گوشیشو برای تماس گرفتن بیرون کشید
ثانیه ای بعد با پیچیدن صدای مخاطبش توی گوشش گفت:ووبین....میتونی کمکم کنی؟
#with_and_without_you