part 3

413 85 7
                                        

درب خونه رو پشت سرش بست و به سمت اتاقش رفت تا لباسشو عوض کنه اما وقتی خواست در اتاقشو باز کنه ناخواسته به پشت سر برگشت و نگاهش در اتاقی رو نشونه رفت که خیلی وقت بود واردش نشده بود
آخر هرهفته شخصی برای تمیز کردن خونه میومد و اگه جونگ سوک قسم میخورد که به جز اون خدمتکار،خودش و صاحب وسایل اون اتاق کسی داخلش نرفته دروغ نگفته بود
وسایلشو روی زمین رها کرد و برای باز کردن اون در قدم جلو گذاشت
ولی قدم رفته رو درست بعد از لمس دستگیره و حس سوزش چشماش برگشت،کلافه وسایلشو برداشت و وارد اتاق خودش شد
وقتی سه سال از آخرین باری که وارد اون اتاق شده بود میگذشت اصلا چه لزومی داشت که الان بره؟
میدونست باید دوش بگیره اما خودشو با این فکر که تا فردا وقت داره قانع کرد و فقط بعد از عوض کردن لباساش بایه لباس راحتی به آشپزخونه رفت
لیوانی رو از آب پرکرد تا بخوره و درست وقتی که متوجه شد دستش با شدت عجیبی میلرزه کف آشپزخونه خوردش کرد
به دیوار تکیه داد،روی زمین نشست و حرصی نالید:لعنت بهت مرد خاطراتت چه بلایی داره سرم میاره؟تو که رفتی چرا خاطراتتم با خودت نبردی؟
سعی کرد آروم باشه با گله کردن به زمین و زمان هیچ مشکلی حل نمیشد
نفس عمیقی کشید تا بتونه بقیه اون شبو بگذرونه به هرحال با روشن شدن هوا و رد شدن تقویم از اون تاریخ زندگیش به روال تکراری قبل برمیگشت
ازجا بلند شد و بدون اینکه بخواد به دلیل این فکر کنه که چرا هیچوقت توی خونه نودل نداره برای خودش یه پیتزا سفارش داد و منتظر روبروی تلویزیون نشست
با اینکه برنامه قبلیش این بود که روشنش نکنه اما اینکارو کرد
هرچند تا زمان رسیدن سفارشش متوجه نشد که برنامه درحال پخش چیه
جعبه رو بعد از تحویل گرفتن روی میز گذاشت و بازش کرد تکه اول رو برداشت و شروع کرد اما هنوز به نصف نرسیده بود که حس کرد راه گلوش بسته شده
اگه همین الان به ووبین زنگ میزد و بهش تولدشو تبریک میگفت واکنش اون چی بود؟اصلا صداشو به یاد میاورد؟مثل 5 سال پیش با نگرانی میپرسید که چرا بغض داری؟ازش میخواست آروم باشه؟بازم مثل قبل تلاش میکرد لبخند روی لبش بیاره؟
جوابش منفی بود که اگه نبود اگه ووبین هنوز حتی ده درصد گذشته بهش اهمیت میداد یک هفته بعد از رفتنش خونه و شمارشو عوض نمیکرد تا آخرین و تنها راه ارتباطیشونو از بین ببره
نگاهی به غذاش انداخت که هنوز تقریبا کامل بود
بسته قرص آرامبخشی که همیشه روی میز بود برداشت و دوتاشو با نوشابه پایین داد
روی همون مبل دراز کشید و با قرار دادن دستش روی چشماش برای ذره ای خواب به خودش و فکر مشغولش التماس کرد
#with_and_without_you

with and without youOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz