part 16

294 66 2
                                    

وقتی دوباره به خونه برگشت شب از نیمه گذشته بود و مین هی دیگه اونجا نبود
با سری که از شدت افکار تیر میکشید و چشمایی که هنوز از گریه میسوخت و بغضی که هنوز گلوشو اذیت میکرد خودشو روی صندلی رها کرد و از خوش پرسید که آیا گفتن اون اتفاقات به مین هی درست بوده؟
و مغزش با بیرحمی تمام جواب داد:چیز دیگه ای برای از دست دادن داری؟
**********************
مین هی توی یه باتلاق گیر افتاده بود
باید به کی حق میداد؟
بارها از خودش پرسیده بود مقصر کیه و جز پدرش و بعد برادرش به کسی نمیرسید
جونگ سوک و ووبین؟اون دونفر فقط بازیچه سرنوشتی شده بودن که بدون ذره ای رحم و بخشش بازی کرده بود
باید چیکار میکرد؟میتونست کمکی بکنه؟میتونست دوباره اون دو رو کنار هم ببینه و اشتباهات خانوادشو جبران کنه؟
ووبین قلب بزرگی داشت که هنوز هم با مین هی دوست بود....با دختر شخصی که قاتل خوشبختیش بود
زمان میتونست مشکلو حل کنه؟مین هی تصمیم گرفت صبر کنه و همه چیز رو به زمان بسپره غافل ازینکه زمان برای حل کردن این ماجرا سه سال گذشته رو از دست داده بود
یک هفته بعد توی یه آرامش مطلق و وهم انگیز گذشت
آرامشی که مین هی آرزو میکرد آرامش قبل از طوفان نباشه
چون این یه طوفان معمولی نمیشد طوفانی میشد که عشق و شخصیت و غرور ووبین رو میشست و با خودش میبرد...اگه جونشو نمیگرفت
با دیدن جونگ سوک توی بخش به سمتش دوید:جونگ سوک
جونگ سوک-اینجا باید دکتر لی خطابم کنی خانوم چویی
مین هی-متاسفم
جونگ سوک-کاری باهام داری؟
مین هی-میای امشب باهم بریم قدم بزنیم؟
جونگ سوک-الان یه عمل دارم که نمیدونم چقدر ممکنه طول بکشه اگه زود تموم شد باشه
مین هی-باشه.ممنونم
*************************
عملی که جونگ سوک تصور میکرد طول بکشه زودتر از تصورش تموم شد
پس خودش اول سراغ مین هی رفت و وقتی دید مین هی سرش شلوغه ازش خواست تا چند دقیقه بعد توی بار نزدیک بیمارستان پیداش کنه تا باهم همراه بشن
همون طور که با گوشیش مشغول بود از بیمارستان بیرون زد.نگاه کوتاهی به اطراف انداخت و دوباره نگاهشو به گوشی معطوف کرد اما تصویر آشنایی که دیده بود باعث شد دوباره سرشو بالا بگیره و به شخصی نگاه کنه که اونطرف خیابون به یکی از درخت ها تکیه داده بود و با چشمایی که انگار متاسف بود نگاهش میکرد
جونگ سوک خشکش زده بود
دستش پایین افتاد و حس کرد چقدر حتی همون گوشی هم سنگینه
چشماش از دیدن ووبین سیر نمیشد
مغزش فرمان میداد برگرد و برو اما هیچکدوم از اعضای بدنش فرمانبردار نبودن
احساس میکرد هوایی که نفس میکشه براش کافی نیست
مین هی از بیمارستان بیرون اومد
با دیدن جونگ سوک توی اون وضعیت مسیر نگاهشو دنبال کرد و به ووبین رسید
باید حدس میزد
پس ووبین تصمیم گرفته بود خودشو نشون بده.اون بدهی حالا تموم شده بود
جلورفت و با کشیدن بازوی جونگ سوک مجبورش کرد دنبالش بره و جونگ سوک هم بدون هیچ مخالفتی همراهش رفت
مین هی میتونست تشخیص بده که الان رفتن به بار مناسب تره تا پیاده روی
شاید مستی از اون گیجی درش میاورد و طور دیگه ای گیجش میکرد
#with_and_without_you

with and without youWhere stories live. Discover now