یه عذرخواهی بخاطر این غیبت بدهکارم
درسته که توجیح مفصلی براش دارم اما با پارت آخر تنها میذارمتون
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جونگ سوک هنوزم ووبین رو دوست داشت این حقیقت محض بود
هنوزم کنارش آرامشو با تمام وجود حس میکرد
اما همه اینا نمیتونست جلوی تصمیمشو بگیره
دلیل ووبین هرچقدر که منطقی بود بازم بهش این حقو نمیداد که به جای جونگ سوک تصمیم بگیره و بره
اگه توی بدهی غرق شده بود باید میگفت نه این که به غرورش اهمیت بده
ووبین الان داشت چیکار میکرد؟ممکن نبود هنوز توی خیابون ایستاده باشه،ممکن بود؟
جونگ سوک سری تکون داد و تلویزیون رو روشن کرد:فراموشش کن.حتما تا الان رفته.سه ساعت گذشته
با به صدا دراومدن در لبخند محوی روی لبش اومد.فقط مین هی بود که وقت و بی وقت به دیدنش میومد
اما وقتی درو باز کرد با کسی غیراز مین هی روبرو شد
ووبین-تو حرفاتو زدی حالا نوبت منه
جونگ سوک با گفتن"حرفی نمونده" درو هل داد تا ببنده اما ووبین سریعتر عمل کرد پاشو لای در گذاشت و درو به داخل هل داد و جونگ سوک چون توقع این حرکتو نداشت راحت عقب رفت
ووبین داخل اومد
جونگ سوک-برو بیرون
ووبین-اینکه در زدم به این معنی نیست که رمز رو نداشتم فقط خواستم به نظرت احترام بذارم
جونگ سوک-اینکه الان صورتتو خورد نمیکنم به این خاطر نیست که زورم نمیرسه
ووبین-نمیتونی ترکم کنی
جونگ سوک-چطور؟فقط تویی که حق داری بری؟
ووبین-لعنت بهت من دلیل داشتم
جونگ سوک-یکبار بهت گفتم...تا وقتی که بفهمی حاضرم تکرارش کنم...دلایل جهنمیتو برای خودت نگه دار و برو به درک
ووبین-بذار برگردم،خواهش میکنم
جونگ سوک-دیگه جایی برات نمونده
ووبین-چی؟
جونگ سوک به ووبین پشت کرد:کس دیگه ای هست که دوسش دارم...تو همون روزی که رفتی جایگاهتو از دست دادی
ووبین نمیتونست باور کنه:داری دروغ میگی
جونگ سوک خندید:بس کن...من بخاطر تو خودمو تو دردسر نمیندازم...تو لیاقتشو نداری
ووبین شوکه بود.بدنش میلرزید...غیرقابل کنترل میلرزید
دیر کرده بود؟اینقدر دیر کرده بود؟
صداش خیلی سخت به گوش جونگ سوک رسید:کی؟
جونگ سوک-چشماتو بازکن.چند نفر اطراف من هست؟همون کسی که تونست منو از لجنزار خاطرات تو بیرون بکشه...مین هی
ووبین-خاطرات من...برات...لجنزاره؟
جونگ سوک-تو بزرگترین اشتباه زندگیم بودی ووبین
مکثی کرد و ادامه داد:دیگه تکرارش نمیکنم
ووبین-حق با توعه،امروز آخرین باره که منو میبینی.دیگه باعث آزارت نمیشم
جلوی چشمای متعجب جونگ سوک زانو زد و گفت:متاسفم که زندگیتو خراب کردم
متاسفم که از احساساتت سواستفاده کردم
متاسفم که اونقدر پست بودم که نتونستم بمونم
قطره اشکی روی گونش ریخت:متاسفم که لیاقت عشقتو نداشتم
تو دلش ادامه داد:متاسفم که مردن آخرین راهمه
از جا بلند شد و بی حرف اضافه دیگه ای بیرون رفت
غرور جونگ سوک بهش این اجازه رو نمیداد که دنبالش بره و جلوشو بگیره تا بهش بگه صرفا چون زخم خوردم زخم میزنم
اما یک لحظه به یاد آورد که دفعه قبل هم غرور ووبین به رابطشون گند زده بود
پس بدون اینکه بدونه داره زندگی ووبین رو نجات میده پا تند کرد تا بهش برسه
ووبین جلوی آسانسور پشت به جونگ سوک ایستاده بود
جونگ سوک-بجای رفتن باید یکبار بهم اعتماد میکردی
ووبین به سمتش برگشت و جونگ سوک ادامه داد:باید یکبار بهم تکیه میکردی تا بهت ثابت کنم منم میتونم تکیه گاه باشم
باید بفهمی توی یه رابطه نمیتونی هروقت به مشکل خوردی بری و هروقت مشکلت حل شد بیای
دیگه به جای من تصمیم نگیر عوضی
ووبین لبخند پربغضی زد
جونگ سوک دستاشو بازکرد و برای از بین بردن تردید ووبین سری به تایید تکون داد
ووبین فاصله بینشونو با چند قدم سریع پرکرد و جونگ سوک رو به آغوش کشید
آغوشی که به تمام اون مشکلات ارزش داشت
آغوشی که هیچ کدومشون دیگه به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادنش نبودن
آغوشی به رنگ آرامش
#with_and_without_youپایان