part 7

317 77 9
                                    

ووبین-کمک؟چیکار کردی؟
مین هی-من کاری نکردم
ووبین-خب اون دکتر رو یادته؟اونی که میگفتم اخلاقش شبیه توعه
ووبین-همون که هیچوقت اسمشو نگفتی چون میترسیدی پیداش کنم...آره یادمه
مین هی-خب امروز یه کاری کردم و...
ووبین-دیدی یه کاری کردی؟
مین هی خندید:باشه باشه خرابکاری کردم
ووبین-خب؟
مین هی-تصادفا گردنبندشو پاره کردم...صبح
نفسی گرفت و ادامه داد:و خب اون بهم ریخت،خیلی زیاد.من سعی کردم عذرخواهی کنم اما امشب مست کرد و الان بیهوشه.میتونی کمکم کنی برسونمش خونش؟
ووبین-آدرسشوداری؟
مین هی-همسایمه
ووبین-بیست دقیقه تا تموم شدن ساعت کارم مونده،پیشش بمون و آدرسو برام بفرست،میام
مین هی-ممنونم
صندلی روبروی جونگ سوک رو کنار کشید و نشست میدونست جونگ سوک نمیشنوه اما گفت:میخواستم عذرخواهی کنم،چرا مست کردی؟
نمیدونستم اون گردنبند اینقدر مهمه
بقیه زمانشو به نگاه کردن به اطراف و گاهی جونگ سوک گذروند و حتی وقتی ووبین وارد شد هم متوجه اش نشد
ووبین نگاهشو اطراف بار گردوند و با دیدن مین هی به سمتش رفت و در همون حال نگاهشو به پسر خوش پوشی داد که سرش روی میز بود
با نزدیک شدن به میز صدا زد:مین هی
مین هی با لبخند از جا بلند شد:وای ووبین ممنونم اگه تو نبودی نمیدونستم باید چیکار کنم؟
ووبین پشت به پسر کنار صندلیش زانو زد و گفت:کمکم کن کولش کنم
بعداز کول کردن پسری که هنوز چهرشو ندیده بود گفت:باید پیاده بریم تا خونش؟
مین هی دوباره خندید:ماشین خودشو قرض بگیریم؟
ووبین طبق معمول بدون لبخند یا هیچ حس قابل درک دیگه ای توی چهرش گفت:چرا که نه؟
تا رسیدن به پارکینگ وقتشونو با صحبت کردن درباره اتفاقات اون روز گذروندن
ووبین-ماشینش کدومه؟
مین هی سویچی که از توی کیف جونگ سوک برداشته بود نشون داد و به سمتی اشاره کرد
ووبین با دیدن ماشین تو ذهنش تکرار کرد:نه فقط جثه اش،ماشینش هم مثل ماشین مورد علاقه اونه
مین هی در عقب ماشین رو باز کرد و تماسی که بهش شده بود رو وصل کرد و از ماشین فاصله گرفت ووبین پسرو روی صندلی گذاشت برگشت تا پاهای پسرو داخل بده و درو ببنده اما با دیدن چهره پسر احساس ضعف کرد،روی زمین زانو زد و برای هضم موقعیت دستشو به سمت صورت پسر برد
باورش نمیشد بعد از اونهمه فرار کردن ازش اینطوری باهاش روبروبشه
با لمس گونه پسر تازه فهمید اشتباه نکرده
مین هی بعد از تموم شدن تماسش به سمت ماشین برگشته بود:ووبین...چرا داری گریه میکنی؟
ووبین دستی روی صورتش کشید و اشکایی که نفهمیده بود کی روی صورتش جاری شده رو پاک کرد و بلند شد:نه...مشکلی نیست
مین هی مشکوک نگاهش کرد و پشت فرمون نشست
ووبین هیچوقت آدم خوش صحبتی نبود اما برای مین هی سخت نبود که تشخیص بده برای اونشب دیگه حوصله صحبت کردن نداره پس تا زمانی که جلوی خونه جونگ سوک رسیدن کسی حرفی نزد
مین هی-حالا رمز خونشو از کجا بیارم؟لعنتی
با این حرف کیف جونگ سوک رو به دنبال کارت گشت
درهمون حین ووبین با مکث دستشو جلو برد میترسید رمز قبلی رو بزنه و تحمل نداشته باشه ببینه در باز نمیشه
آخرین رمزی که بخاطر داشت 8989 بود که سال تولد هردوشون بود و جونگ سوک گفته بود تا مجبور نشه عوضش نمیکنه
با بازشدن در لبخند محو و ناباوری روی لبش اومد
مین هی-رمزش چی بود؟از کجا فهمیدی؟
ووبین به کل حضور مین هی رو فراموش کرده بود:نمیدونم.رمز دوستمو امتحان کردم
درو باز کرد و داخل رفت نگاهش تمام جزئیات خونه رو بررسی کرد تا شاید یه ردپا از خودش پیدا کنه اما هیچی نبود،دقیقا هیچی
مین هی به سمت راهروی اتاق ها رفت و یکی رو امتحان کرد با قفل بودن در به سمت در روبرویی برگشت و بازش کرد:بیا...اتاقش اینجاست
ووبین جونگ سوک رو روی تخت گذاشت و پتو رو روش کشید
خطاب به مین هی گفت:گفتی از وقتی گردنبندش پاره شد بهم ریخت؟مگه اون گردنبند چی بود؟
مین هی-جیباشو بگرد حتما همونجاست
و بیخیال از اتاق بیرون رفت
ووبین دستشو به سمت جیبش برد و با پیدا کردن زنجیر بیرونش کشید اما آخرین چیزی که توقع داشت ببینه حلقه ستی بود که باهم خریده بودن
لبخندش پهن تر شد:تو فراموشم نکردی
زنجیر رو روی میز گذاشت گردنبند خودشو باز کرد و حلقشو توی جیبش گذاشت.حلقه جونگ سوک رو به زنجیر خودش انداخت و دور گردن جونگ سوک بست
با همون لبخندی که از روی لبش کنار نمیرفت موهای جونگ سوکو از پیشونیش کنار زد و آروم زمزمه کرد:یکم دیگه صبر کن،فقط یکم دیگه
قول میدم تولد سال دیگتو با هم جشن بگیریم
هرچند خبر نداشت جونگ سوک دیگه تولدشو جشن نمیگیره
با مکث کوتاهی از اتاق و بعد ازون از خونه خارج شد و فراموش نکرد که به مین هی گوشزد کنه اسمی ازش نیاره
#with_and_without_you

with and without youDonde viven las historias. Descúbrelo ahora