تهيونگ - دلم سير نمي شود

392 90 8
                                    

هر لحظه اي كه ميگذشت از ترس به خواب رفتن ساعت مچي توي دستم رو چك ميكردم تا به ياد بيارم ممكن رفت و آمد برادر بزرگ ترم رو از دست بدم و صد در صد اين چيزي نبود كه من به خاطرش اين همه سختي كشيده باشم! شايد نه 'اين همه' اما به هر حال كم نبود پس كف دستم...

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

هر لحظه اي كه ميگذشت از ترس به خواب رفتن ساعت مچي توي دستم رو چك ميكردم تا به ياد بيارم ممكن رفت و آمد برادر بزرگ ترم رو از دست بدم و صد در صد اين چيزي نبود كه من به خاطرش اين همه سختي كشيده باشم! شايد نه 'اين همه' اما به هر حال كم نبود پس كف دستم رو به صورت خودم كوبيدمو اين كار رو تا ساعت نه و پنجاه و دو دقيقه ي صبح كه صداي باز شدن در خونه اي كه خونه ي مين يونگي نبود و خواب رو به سرعت از سرم پر داد تكرار كردم!

سوكجين هيونگ كلاه نقاب داري بر روي سرش گذاشته و شلوار تنگ مشكي و يه هودي آبي تيره به تن كرده بود و تمامي اين ها دست به دست هم ميداد تا محو چهره ي جذابش بشم! هر چند با اخمي ريز كه مورده علاقه ي من نيست آميخته شده بود اما نمي تونستم جلوي خودم رو بگيرمو به اين كه آغوشش ميتونه چقدر گرم باشه فكر نكنم!

سوكجين هيونگ كمي اين پا و اون پا كرد و لب هاي قلوه ايش رو روي هم فشار ميداد! درست طوري كه فكر ميكردي درگيري هاي توي ذهنش اون رو از مرز كلافگي گذروندن و من از اين امر وقتي تقريبا در رو كوبيد و دكمه ي آسانسور رو با حرص فشار داد مطمئن شدم و با خودم گفتم:"چه چيزي باعث شده انقدر ناراحت و بد اخلاق باشي؟چرا نميذاري مثل قبل..." وقتي به سمتي كه من پنهان شده بودم نگاه كرد،نفسم بريد! شايد دوست داشتم بغلش رو حس كنم اما هيچ جوره آماده ي رويارويي با برادر بزرگ ترم رو نداشتم،هيچ برنامه اي در رابطه با ملاقات كردنش اون هم توي همچين موقعيتي نداشتم پس وقتي دست به سينه شد نفس آرومي كشيدمو گوشيم رو از توي جيبم دراوردم! تنها كاري كه ميتونستم براي شنيدن صداش از نزديك رو انجام بدم،انجام دادم! شماره اش رو گرفتمو به چهره اش خيره شدم

موبايلش رو از جيب پشتي شلوارش بيرون كشيد.

اخم ريز قبليش حالا با اخمي غضبناك تبديل شده بود.

نيشخند زد و انگشتش رو روي صفحه كشيد و من با شنيدن جمله ي 'مشترك مورده نظر در حال مكالمه است' متوجه رد تماس شدم! چرا؟

"لعنتي حرومزاده! همتون بريد به جهنم.قيافه ي نحس تك تكتون حالم رو بهم ميزنه" و وارد آسانسور شد.در آسانسور بسته شد.جين رفت.

اشك هام روي صورتم ريخت! دستي بين موهام كشيدمو سعي كردم صدام رو پايين نگه دارم.من شانس اين كه بهش بگم همون طوري كه هست دوستش دارم رو از دست دادم! شانس اين كه بغلش كنمو حتي به ذور هم كه شده بهش بفهمونم من 'يه لعنتي حرومزاده كه حالش رو بهم ميزنه' نيستم.من برادرش كيم تهيونگم و حمايتش ميكنم!

The dark road by my sideМесто, где живут истории. Откройте их для себя