پشت سر جونگ كوك وارد اتاقم شدمو بعد از مطمئن شدن از جاي درست صندليم روش نشستمو با تكيه بهش دست هام رو به هم گره زدمو گفتم:"چي توي اون كله ات هست كه ميخواي من رو از خونه بيرون بكشي؟" و متوجه صداي باز شدن در كمدم شدمو فهميدم به زودي زود لباس هام قراره عوض بشن چون چيزهايي كه الان پوشيدم براي بيرون رفتن،اون هم با پسري مثل جونگ كوك مناست نيست! ميدونم جونگ كوك يه مرد خوش قيافه و پر طرفداره چون اولين باري كه انگشت هام رو روي چهره اش كشيدم تونستم از باز بودن دهنش و لبخند دندون نماش آگاه بشم و اگه تنها دو چيز توي اين دنيا باشن كه بدون هيچ نگاهي ازشون مطمئنم يكيشون زيبايي لبخنده! من ميدونم،من به خودم اعتماد دارميادمه انگشت هام رو روي دو تا دندون هاي وسط فك بالاش نگه داشتمو از برجسته تر بودنشون خنده اي كردمو با جمله ي 'بهشون ميگن خرگوشي' مواجه شدم و فقط تونستم با 'اما من تا به حال يه خرگوش لمس نكردم' پاسخ بدم اما كوكي حس بدم رو با توضيح كاملش از بين برد و گفت 'مهم نيست فكر ميكني سفيد و صورتي و آبي چه رنگ هايي هستن چون اين موجود كوچولو و نرم با گوش هاي درازش همه جوره بامزه به نظر ميرسه! خرگوش ها هويج ميخورن و فكر ميكنم خلقت دو تا دندون هاي بيرون زده اشون هم خورد كردن راحت تر اونا براي...' اون موقع بود كه فهميدم جونگ كوك مردي با حوصله اس و ميتونه دوست خوبي برام باشه
"قراره يه تيشرت و ژاكت با شلوار جين بپوشي همين! جاي خاصي نميريم،فقط يه چيزي زده به سرم اما ميدونم كه قراره فوشم بدي و نذاري تمام و كمال خوش بگذرونم.از همين حالا بهت بگم غر زدن نداريم" با پرت شدن يه سري لباس سمتم از جام پريدم:"ديگه داري زياده روي ميكني" جونگ كوك با لحني شاد تر از قبلي گفت:"تا حالا دوچرخه سواري كردي؟"
ESTÁS LEYENDO
The dark road by my side
Fanficكيم سوكجين :"هيچوقت با درونم همراه نبودم.هميشه يك قدم عقب تر يا جلوتر راه ميرفتم.به فريادهاي توي سرم بي توجهي نميكردم اما كاري براشون انجام نميدادم.گناه هاي زيادي كردم كه هيچوقت قرار نيست بابتشون خودم رو ببخشم.من با تمام اين افكار به زندگيم ادامه مي...