از دور به نيم رخ بي نهايت زيباش خيره شدمو تو فكر فرو رفتم! چه اتفاقي ميفتاد اگه جلو ميرفتمو تمامي حرف هاي تو دلم رو بيرون ميريختم؟چه اتفاقي ميفتاد اگه كلماتي كه چند وقتي توي ذهنم شناور مونده ان،كنار هم ميچيدمو ازشون براش ميگفتم!؟چه اتفاقي ميفتاد اگه ميفهميدم همون طوري كه من بهش نگاه ميكنم،بهم نگاه و راجع بهم فكر ميكنه؟نميدونم چون هيچوقت هيچ مدله اش رو تجربه نكردم!آخرين باري كه به خودم اومدمو فهميدم عاشق شدم،كنار كشيدمو همون كنارايستادم تا تنها،رفتنش رو تماشا كنمو شب ها به ريختن اشك هايي كه ديگه چيزي رو درست نميكردن بشينم و صبح ها به بدترين شكل بيدار بشم!
با دردي توي قلبم كه شرايط خودم برام ايجاد كرده بود چون چه كسي حاضره با يه ستاره ي پورني كه بدنش زير آدم هاي غريبه بوده قرار بذاره؟ستاره ي پورني هستم كه هر كسي از راه رسيده با اين خيال برخورد كرده كه انگار ميتونه دستش رو درازو بدن من رو لمس كنه! و من هميشه ايستادم،نه قوي چون از درون شكستم و گاهي سر برادر كوچك ترم داد زدم كه 'تقصيره شماهاس كه من به اينجا رسيدم' در صورتي كه ميدونستم شايد بخشي از اين سرنوشت رو خودم نصيب خودم كردم و به اندازه ي هر كس ديگه اي توي اين گناه سهم دارم!
ВЫ ЧИТАЕТЕ
The dark road by my side
Фанфикكيم سوكجين :"هيچوقت با درونم همراه نبودم.هميشه يك قدم عقب تر يا جلوتر راه ميرفتم.به فريادهاي توي سرم بي توجهي نميكردم اما كاري براشون انجام نميدادم.گناه هاي زيادي كردم كه هيچوقت قرار نيست بابتشون خودم رو ببخشم.من با تمام اين افكار به زندگيم ادامه مي...